جملههایی نظیر «ریحانه بهشتی شد»، «یک قهرمان دیگر هم رفت» و «بانوی دومیدانی مشهد فوت کرد» عناوین تیترهای مختلفی بود که ۴۰ روز پیش روی صفحه سایتها و رسانههای بسیاری نشست تا بار دیگر نام ریحانه بهشتی را بر سر زبانها بیندازد، اما اینبار نه به خاطر کسب مدالی در یک رشته ورزشی.
تیتر روزنامهها از ریحانه به عنوان فرشتهای یاد کردند که پس از مرگ هم خوش درخشید و با اهدای اعضای بدنش به بیماران نیازمند، زندگی تازهای به آنان بخشید و برای همیشه قهرمانشان ماند. حالا، پنجم آذر و چهلمین روز درگذشت این بانوی ورزشکار بهانهای شد تا ساعتی را مهمان خانواده او در محله معلم باشیم و از ریحانه بشنویم.
از ریحانهای که به گفته خانوادهاش اگر اورژانس در اعزام نیرو و ماشین برای درمان و انتقالش به بیمارستان کوتاهی نکرده بود شاید هنوز هم او را در میان خود داشتیم. شاید بود تا باز هم بدود پا به پای باد و خبرهای خوشی بیاورد برای این شهر.
پس از چهل روز انگار موهای مادر سفیدتر شده است. عادت کرده لالاییهایی را که در بیتابیهای ریحانه و پیشتر از آن برای پسر شهیدش نجوا میکرده، حالا در گوش «مهتا» زمزمه کند که ۲۱ آبان در نبود مادرش یکساله شده.
مهتا تنها یادگار ریحانه است. خواهرنش اشک نمیریزند تنها میخواهند آغوششان به مهتا، گرمای محبتی را هدیه کند که پیش از این متعلق به ریحانه بوده، اما انگار صبورتر از همه در این جمع خود اوست که میداند باید لبخند بزند و هرگز نفهمد، سرنوشت چه بازی غریبی داشته است.
این روزها مهتا را یکی از خواهران ریحانه شیر میدهد و برایش مادری میکند. درست مثل همه آن روزهایی که ریحانه برای فرزندان آنان مادری میکرده و همراهشان بوده است. ریحانهای که چند نقش داشت. خواهری مهربان، مادری، بانوی مدالآوری برای ما بود و معلمی کاردان برای دانشآموزانش.
- برایمان تعریف میکنید که ریحانه آخرین شب را چطور گذراند؟
ریحانه آن شب در خانه ما بود. مثل همیشه از مدرسه که آمد مشغول انجام کارهای شخصی شد. آخر شب بود که شروع کرد به شعر و آواز خواندن برای مهتا. دخترش را مدام در بغل گرفته، توی اتاق میگرداند و بازی میکرد.
بعد هم مثل همیشه مدتی را به کار با کامپیوتر سپری کرد و بعد هم خوابید. ساعت از چهار صبح گذشته بود که با سردرد شدید و حالت تهوع بیدار شد. اول فکر کردیم مسموم شده، اما اینطور نبود. ریحانه خیلی حواسش جمع تغذیهاش بود. یک آن دیدم حتی نمیتواند روی پاهایش بایستد. همین شد که سریع زنگ زدیم به اورژانس.
- اورژانس به موقع آمد؟
نه. هیچوقت نیامد. زنگ که زدیم، اپراتور گفت: «ما برای سردرد نیرو اعزام نمیکنیم.»
- علائم را کامل بیان کردید؟
بله. گفتیم که حالت تهوع دارد و نمیتواند روی پاهایش بایستد، اما اپراتور باز هم حرف خودش را زد و گفت که احتمالا علائم آغاز دوره ماهیانه در زنان است.
- وقتی از اورژانس پاسخی نگرفتید، چه کردید؟
سریع زنگ زدم به یکی از دخترانم تا با همسرش بیایند و ریحانه را به بیمارستان منتقل کنیم. شاید باورتان نشود، اما ریحانهای که قهرمان دوی استقامت است، آنقدر حالش بد بود که ناچار شدیم برای پایین بردنش از پلهها، او را لای پتو بپیچیم.
ریحانه را به بیمارستان فارابی که نزدیکترین مرکز به منزلمان بود، منتقل کردیم. البته من نرفتم، چون ناچار بودم از مهتا مواظبت کنم. با خودم گفتم یکی دو ساعت دیگر برمیگردد، اما هرگز برنگشت.
- تشخیص پزشک چه بود؟
کادر پزشکی پس از گرفتن نوار قلب و سیتیاسکن گفته بود یکی از رگهای سرش پاره شده و باید هر چه زودتر عمل شود.
- علت این اتفاق چه بود و شما چه زمانی مطلع شدید؟
یکی از دلایلش را استرس ناشی از شوک عصبی عنوان کردند. من صبح زود بود که متوجه شدم. ریحانه را همان ابتدای صبح عمل کردند. چند ساعتی طول کشید تا از اتاق بیرون آمد. حوالی ظهر بود که برای دیدنش به بیمارستان رفتم، اما اجازه ملاقات ندادند.
- ریحانه بعد از عمل به هوش آمد؟
نه، بیهوش بود. پرستارها میگفتند، شاید تا ۴۸ ساعت دیگر هم به هوش نیاید و این طبیعی است، اما گمانم این را برای دلداری من گفتند. اواخر همان شب بود که حالش دوباره به هم خورد. تشخیص دکترها این بود که دچار خونریزی مغزی شده و به کما رفته است.
- یعنی نشد که ریحانه را از نزدیک ببینید؟
چرا. چندباری به ملاقاتش رفتم و از آنجا که احساس میکردم صدایم را میشنود، سعیکردم گریه نکنم و ریحانه را دلداری بدهم. مثلا دست و پایش را میبوسیدم و مدام میگفتم: «مامان غصه مهتا را نخوری. مهتا حالش خوب است. خالهاش شیرش داده و حالا گرفته خوابیده.» پرستارها از حرفهایم گریه میکردند، چون قبل از آن نمیدانستند ریحانه یک دختر یازده ماهه دارد.
- چند روز طول کشید تا ریحانه دچار مرگ مغزی شد؟
ریحانه دوشنبه ۲۰ مهر عمل شد، اما جمعه بود که اعلام شد یک کادر پنج نفره از پزشکان، مرگ مغزی ریحانه را تایید کردهاند و اگر رضایت بدهیم، اعضای بدنش اهدا میشود.
- چطور رضایت به اهدای عضو دادید؟
خبر مرگ مغزی شدن ریحانه را که آوردند، گفتم: «راضیام به رضای خدا». البته ناگفته نماند، ریحانه ۱۵ ساله که بود، رفت و کارت اهدای عضو گرفت. یک روز قبل از اعلام پزشکان هم بچههایم، چون احتمال میدادند خواهرشان دیگر از کما خارج نمیشود، تصمیم به انجام این کار داشتند.
ریحانه 15 ساله که بود، رفت و کارت اهدای عضو گرفت. وقتی مرگ مغزی شد،گفتم: «راضیام به رضای خدا»
- برخورد اطرافیان و آشنایان با این تصمیم چه بود؟
عدهای از سر دلسوزی مخالف بودند و میگفتند احتمال دارد که ریحانه برگردد و زود تصمیم نگیرید، اما خوب مرگ مغزی ریحانه تایید شده بود و ما ۳۶ ساعت بیشتر وقت نداشتیم. چون اگر زمان از این حد بگذرد، مغز متورم میشود و ریحانه دیگر قادر به اهدای عضو نبود.
- اهدای عضو دقیقا در چه تاریخی انجام گرفت و چه اعضایی اهدا شد؟
عمل پیوند اعضا ۲۶ مهر در بیمارستان منتصریه انجام شد و طی این عمل کبد، دو کلیه، دو قرنیه، چشم، پوست و دریچه قلب ریحانه به بیماران نیازمند اهدا شد. البته قرار بود که نسوج پا را هم بردارند که گمانم این عمل انجام نشد.
قلب و شُش را هم اهدا کردیم که باز هم، چون امکان پیوند شُش در مشهد نبود، این اتفاق به سرانجام نرسید. پیوند قلب هم صورت نگرفت، زیرا ریحانه در طول دوره بیماری یکبار دچار تشنج میشود و داروهای ضد تشنج به او تزریق شده بود.
- شما با کسانی که اعضا را دریافت کردند ملاقات هم داشتهاید؟
نه حقیقتا. تنها روز عمل رفتم بیمارستان تا ریحانه را برای آخرین بار قبل از بردن به اتاق عمل ببینم. آنجا به طور اتفاقی با دختر و پدر دو نفر از گیرندهها که کلیه دریافت کردهاند، ملاقات کردم. یعنی توی سالن منتظر ریحانه بودم که دیدم دو نفر گریه میکنند.
من متوجه نبودم که آنها چه کسانی هستند، تا اینکه دختر خانمی جلو آمد و گفت کلیه دختر شما امروز قرار است به مادر من اهدا شود. ما چند سالی بود که به دنبال کلیه بودیم، حتی تصمیم داشتیم که خانهمان را بفروشیم تا اینکه خبر دادند یک کلیه اهدایی پیدا شده. من بغلش کردم و دلداریاش دادم.
بعد هم آن آقای مسن جلو آمد و گفت که قرار است دومین کلیه دخترم به پسر جوان او اهدا شود. پیرمرد خیلی گریه میکرد، میگفت: دارم برای جوان شما گریه میکنم. خیلی عذرخواهی میکرد. آن بنده خدا را هم دلداری دادم و گفتم که از این اتفاق ناراحت نیستم.
- واقعا از اهدای عضو ریحانه در آن لحظه ناراحت نبودید؟
نه. این خواست خود ریحانه بود و من از اینکه دخترم میتوانست جان چند انسان دیگر را نجات دهد، خوشحال بودم. ریحانه همیشه در حال مسابقه دادن بود. من میگفتم امتحان دارد. ریحانه چطور هر روز به مدرسه و دانشگاه میرفت و امتحان میداد؟ آن روز هم روز امتحان ریحانه بود. روزِ یک امتحان الهی. علاوه بر این من مادر یک شهیدم و این اولین باری نیست که فرزندم را برای رضای خدا راهی بهشت کردهام.
- حالا چه حسی دارید؟
خیلی خوشحالم و امیدوارم که گیرندهها هم در سلامت کامل به سر ببرند و سالهای سال زندگی کنند.
ریحانه بهشتی متولدآخرین روز مرداد ۱۳۶۷، قهرمان دومیدانی کشور، مربی و معلم ورزش دبستانهای مشهد، ورزش را با آموختن ژیمناستیک در دوران کودکی آغاز کرد. اما بعدها در دوره راهنمایی به سمت رشته کنگفو میرود.
مادرش در اینباره میگوید: «سال اول دبیرستان در آزمون تربیتبدنی شرکت کرد، اما نتوانست رتبه قبولی را کسب کند برای همین به ناچار یک سال را با خواندن دروس رشته انسانی گذراند، اما دوباره در آزمون تربیت بدنی شرکت کرد و قبول شد.
همین شد که پروندهاش را از دبیرستان شاهد نصرت به فاضله منتقل کردیم تا دخترم دوران تحصیلاش را در این آموزشگاه ادامه دهد. خیلی به ورزش علاقه داشت آنقدر که یک روز مربی ورزشش رو کرد به من و گفت: «این دختر هم استعداد زیادی دارد و هم علاقه وصفناپذیری. من تا جایی که بتوانم کمکش میکنم تا او به آنچه میخواهد، برسد.»
ریحانه ورزش دومیدانی را از سال اول دبیرستان شروع و به مقامهای شهری، استانی و کشوری زیادی دست پیدا کرد. حتی چند سال به طور پیوسته مدال مقام اول استانی را به گردن داشت. او پس از اتمام دوره دبیرستان در رشته تربیتبدنی پذیرفته شد.
کاردانی را در دانشگاه الزهرا (س) و کارشناسی را هم در دانشکده فرهنگیان هاشمینژاد به پایان رساند. ریحانه ۶ سال به طور پیوسته ورزش کرد، اما از آن به بعد به مربیگری رو آورد و مربی تیم دومیدانی استان و سرپرست تیم الف و ب استان هم بود. دخترم به دلیل مشغله کاری و شخصی تصمیم گرفت کمتر در مسابقات حاضر شود. با این همه بودن در کنار دانشآموزانش را دوست داشت و آموزش ورزش را با علاقه خاصی به آنها تعلیم میداد.»
رتبه اول آمادگی جسمانی در سطح آموزشگاههای ناحیه یک مشهد در سال ۱۳۸۲
مقام اول آزمون علمی ورزشی هنرستانهای کشور در سال ۱۳۸۳
مقام سوم مسابقات قهرمانی مدارس کشور در سال ۱۳۸۵
رتبه دوم قهرمانی باشگاههای کشور در ماده ۴ در ۴۰۰ متر امدادی در سال ۱۳۸۶
رتبه اول دومیدانی قهرمانی بانوان استان در سال ۱۳۸۶
مقام سوم صحرانوردی مشهد در سال ۱۳۸۶
مقام اول دومیدانی استان در رده سنی جوانان سال ۱۳۸۶
مقام اول کشور در دوی استقامت سال ۱۳۸۶
مقام اول استانی در ماده سه هزار متر بانوان در سال ۱۳۸۷
اما یک قسمت پر سوال از فوت ناگهانی ریحانه بهشتی برمیگردد به نکتهای که خانوادهاش مطرح میکنند و آن هم کوتاهی اورژانس یا همان فوریتهای پزشکی در خدماترسانی به این بیمار بود.
مرگ دردناکی که شخص یا اداره خاصی خود را مسئول اتفاق افتادن آن نمیداند، تا آنجا که رییس اداره اورژانس کشور بعد از انتشار ماوقعِ فوت ریحانه بهشتی و رسانهاش شدن شکایت خانوادهاش در برنامه خبر ۲:۳۰ گفت: «ما بررسی کردهایم و باید اورژانس اعزام میشده، اما در نهایت هیچکس در این امر مقصر نیست.»
لعیا بهشتی خواهر ریحانه روز حادثه را اینطور تعریف میکند: «ساعت حادثه ما با اورژانس تماس گرفتیم و تمام علائم حالِ ریحانه را مو به مو شرح دادیم. گفتیم که سردرد شدید به همراه حالت تهوع و استفراغ پیدرپی دارد و قادر به حرکت کردن نیست، اما اپراتور گفت که ممکن این علائم شروع دوره ماهیانه در زنان باشد.
در نهایت هم اصرار خانواده ما بینتیجه ماند. وقتی پزشکان در بیمارستان فارابی عنوان کردند که ریحانه دچار خونریزی مغزی شده، همسرم با واحد شکایات اورژانش تماس گرفت. آنها در ابتدا چنین تماسی را کتمان کردند، اما وقتی ما درخواست پخش فایل صوتی را کردیم گفتند که باید بررسی کنند. جالبتر اینجاست که از آن روز تاکنون برای معرفی اپراتور و پیگیری ماجرا یا حتی یک دلجویی ساده از خانواده ما، هیچ کسی از اورژانس مشهد تماس نگرفته است.
راضیه بهشتی، خواهر ریحانه: ریحانه دو سال پس از شهادت پرویز به دنیا آمد و تهتغاری خانواده ما محسوب میشد، برای همین همه او را طور دیگری دوست داشتیم. به ویژه مادرم که آمدنِ ریحانه کمی از داغ فراقِ پرویز را برایش هموار کرده بود.
برای همین مادرم به طور ناخواسته بین ما و ریحانه فرق میگذاشت. بچه که بودیم همه چیزهای خوب مال خواهرم بود. مثلا ریحانه یک بالش مخصوص داشت، پتوی جداگانه و خیلی چیزهای دیگر. ما اصلا از این مسئله ناراحت نبودیم، اما خودش احساس عذاب وجدان داشت.
برای همین سعی میکرد همیشه هر چیزی را که دارد یا مادر برایش میخرد با ما قسمت کند. خاطرم هست که ما هم که اختلاف سنیمان با ریحانه زیاد بود، سعی میکردیم برای خنداندن او مدام همبازیاش باشیم.
مثلا ریحانه پفک خیلی دوست داشت، هر وقت مادرمان برای ریحانه خوراکی میخرید ما هم برای بازی و خنده دورش جمع میشدیم و صدا یا شکلکی خاص را تقلید میکردیم. او هم میخندید و هر چه را که مادرم برایش خریده بود به عنوان جایزه بین ما قسمت میکرد.
قمر بهشتی، خواهر ریحانه: سه شب قبل از آن حادثه، ریحانه مهمان خانه ما بود. وقتِ رفتن روی پلهها مرا بوسید و گفت: «به آقام بگو به خواب من هم بیاید. دلم برایش تنگ شده.» حقیقت اینکه من خواب پدرم را زیاد میبینم.
یادم هست بعد از این جمله ریحانه دوباره برگشت سمت من و صورت را برای بار دوم بوسید. برای بدرقهاش تا پایین پلهها رفتم. روی پله چهارم بودیم که دوباره مرا بغل گرفت و بوسید. گفتم: «ریحانه دیوانه شدی؟» خندید و گفت: «خیلی برایم دعا کن» نمیدانم چرا آن لحظه احساس کردم که این آخرین باری است که ریحانه را میبوسم و این لحظهها، ساعتِ جدایی است. همینطور هم شد و من خواهرم را دیگر ندیدم.
سودابه سبحانی، دوست و همتیمی ریحانه: دختر ساده و مظلومی بود و همین خصوصیت اخلاقی فرصت را برای شوخیهای ما فراهم میکرد. خاطرم هست وقتی در خوابگاه بودیم بعد از صرف غذا کسی حاضر به تمیز کردن سفره نبود.
ما هم برای رفع این مشکل قانونی را به نام شیشهبازی باب کرده بودیم. به این صورت که لیوانی را برمیداشتیم و میچرخاندیم، سمت هر کسی که میرفت، وظیفه پاک کردن سفره به عهده او بود. گاهی از سر شیطنت لیوان را طوری میچرخاندیم که سمت ریحانه برود و آن طفلکی هم همیشه بدون هیچ اعتراضی سفره را پاک میکرد و چیزی نمیگفت. راستش میفهمید، اما آنقدر مهربان بود که به روی خودش نمیآورد.
سکینه برسلانیِ ۴۷ ساله یکی از این آدمهاست. او که سالها از بیماری کلیوی رنج میبرده آن روزها را چنین به یاد میآورد: «۱۸ سال پیش براثر یک سرماخوردگی ساده که بعدها شکل وخیمتری به خود گرفت، دچار پهلو دردهای شدید شدم، تا آنجا که وقتی به دکتر مراجعه کردم، گفت که کلیههایم به مرور زمان در حال کوچکتر شدن هستند و در نهایت از بین میرود.
از آن سالها تا به امروز ناچاربودم هر ۶ ماه آزمایش سونوگرافی انجام بدهم و بعد هم به تشخیص پزشک دیالیز شدم. تامین هزینههای این بیماری که ماهیانه فقط ۱۵۰ هزارتومان مصرفِ دارو داشت، برای خانواده من خیلی سخت و سنگین بود، اما چارهای نداشتیم.
دلم میخواهد خانواده ریحانه بهشتی بدانند که دعای من همیشه به دنبال آنان خواهد بود
حتی یکبار تصمیم گرفتیم دار و ندارمان را بفروشیم و کلیه بخریم، اما پزشکم میگفت در خرید کلیه ممکن است بافت و کاشتهای رگیِ دهنده با گیرنده سازگار نباشد. یکبار هم به یک انجمن بیماران کلیوی معرفی شدم که مدتی بعد فهمیدم کلاهبردار بودهاند.
در تمام این سالها علاوه بر رنج بیماری، سختیهای بسیار دیگری کشیدم. در اهدای کلیه رزرو دوم بودم و تا به حال، چندین بار تا پشت در اتاق عمل رفته، اما هر بار ناامید برگشته بودم، تا اینکه اواخر مهر خبر دادند خودم را فورا به بیمارستان برسانم.
وقتی فهمیدم اهدا کننده یک دختر جوان است خیلی دلم سوخت، آنقدر که دعا میکردم همین حالا چشم باز کند، اما خوب در نهایت من به اتاق عمل رفتم و این روزها اگرچه دوران نقاهتم را میگذرانم و درگیر درمان هستم، اما با این همه، حالم خیلی با روزهای بیماری متفاوت است.»
او پس از اینکه یک دل سیر دعا بدرقه راه ریحانه میکند، میگوید: «در پایان دلم میخواهد خانواده ریحانه بهشتی بدانند که دعای من همیشه به دنبال آنان خواهد بود. نمیدانم با چه زبانی از این همه محبت و فداکاری حرف بزنم. چطور از لطفی تشکر کنم که نه تنها مرا، که خانوادهام را از یک رنج جانکاه نجات داد.»
زهرا داروغه، اهل نیشابور، یکی دیگر از گیرندگان است که این روزها دوره نقاهت را میگذراند. او دو سال پیش با مشکل نارسایی کبدی به دکتر مراجعه میکند و پس از گذراندن یک دوره درمانی، از کادر بیمارستان این جمله را میشنود: «شما برای بهبودی کامل، نیاز به پیوند کبد دارید.»
میگوید: «هیچوقت نفهمیدم دقیقا مشکلم چه بود. فقط هر دو ماه سیتیاسکن میشدم که این مسئله علاوه بر هزینههای بالا، مشکل رفت و آمد به مشهد را هم به دیکر مشکلاتم اضافه کرده بود. فقط خدا میداند که با چه دردی ناچار بودم گرما و سرمای تابستان و زمستان، خودم را با اتوبوس به مشهد برسانم و از این دکتر به آن دکتر آواره بشوم.
راستش در تمام این دو سال منتظر بودم تا یک کبد پیوندی پیدا بشود و از این بیماری رنجآور خلاص شوم، اما وقتی شنیدم قرار است کبد یک زن جوان را بگیرم، خیلی گریه کردم. اصلا به این امر راضی نبودم. دلم نمیخواست سلامتی من در گروی مرگ دیگری باشد، اما دکترها گفتند که او دیگر خوب نمیشود و این کار میتواند جان چند نفر دیگر را نجات بدهد.
حالا حالم نسبت به گذشته خیلی بهتر است. قبلا خیلی دلواپسی داشتم، اما حالا خاطر جمعتر شدهام. خدا به خانواده خانم بهشتی صبر بدهد. خدا این بخشش بزرگ را از آنان قبول کند. با این کارشان لطف بزرگی به من و چند نفر دیگر مانند من کردند. فقط از طرف من به آنها بگویید که، متشکرم.»
در ادامه این گزارش گفتگویی داشتیم با مسئول واحد فراهمآوری اعضای پیوندی دانشگاه علوم پزشکی مشهد که در جریان ریز و درشت اهدای عضو ریحانه بهشتی قرار دارد.
دکتر ابراهیم خالقی میگوید: «اعضای بدن زنده یاد ریحانه بهشتی که شامل برداشت دوکلیه، کبد، قرنیه چشم و پوست بود، توانست جان دو بیمار کلیوی، یک بیمار کبد، یک بیمار چشم و یک نفر را که بر اثر سوختگی صورت در بیمارستان بستری شده بودند، نجات دهد.»
وی در مورد تاثیر اهدای عضو ریحانه بهشتی که به عنوان قهرمان ورزشی شناخته میشود، ایثار و از خودگذشتگی خانوادهاش و نقشی که میتواند در فرهنگسازی هر چه بهتر اهدای عضو در ایران کمک کند، اینطور توضیح میدهد: «۱۴ سال پیش بود که برای اولین بار زمزمههای طرح اهدای عضو بیماران مرگ مغزی در ایران مطرح شد و خوشبختانه در فرهنگسازی این امر از آن سال تاکنون سیری صعودی را طی کردهایم، تا آنجا که آمار اهدای عضو در ایران از پنج درصد در سال ۱۳۸۰ به ۶۰ درصد در سال ۱۳۹۴ رسیدهاست.»
او در بخشی از سخنانش به نقش تاثیرگذار چهرههای شناخته شده در فرهنگسازی در اموری از این دست که میتواند جان آدمهای زیادی را نجات دهد، میگوید: «آمارها نشان میدهد چند سال پیش هم که خانواده عسل بدیعی پس از فوت او تصمیم به اهدای عضو گرفتند، در تهران موج فراگیری برای این مهم راه افتاد که به اتفاقهای خوشایندی منجر شد که یکی از آنان بالا رفتن آمار اهدای عضو بیماران مرگ مغزی در ایران بود. امیدواریم با انجام چنین حرکتهایی دیگر شاهد مرگ هیچ بیماری به خاطر نبود عضو اهدا کننده نباشیم.»
دکتر خالقی در ادامه با بیان اینکه هنوز اعضای ۴۰ درصد از بیماران مرگ مغزی در ایران به خاک سپرده میشود، یادآور میشود: «درست است که آمارها رو به افزایش است، اما هنوز خیلی از خانوادهها هستند که حاضر به اهدای عضو نمیشوند.
شاید جالب باشد که بدانید ما سالانه در ایران حدود ۷۰۰ بیمار مرگ مغزی داریم و این یعنی نجات جان ۱۴۰۰ بیمار کلیوی، ۷۰۰ بیمار کبدی، ۱۴۰۰ بیمار چشم و. اما آنچه که بیان آن از همه مهمتر است، این نکته است که در ایران روزانه پنج تا هشت نفر بیمار به خاطر دریافت نکردن عضو مورد نیاز فوت میکنند.
اگر روند فرهنگسازیها در ایران به گونهای پیش برود که این ۴۰ درصد یاد شده نیز به گروه اهدای عضو بپیوندند، قطع به یقین میگویم که دیگر هیچ بیماری به خاطر نبود اهدا کننده عضو فوت نخواهد کرد.»
مسئول واحد فراهمآوری اعضای پیوندی دانشگاه علوم پزشکی مشهد در پایان برای افرادی که مایل به دریافت کارت اهدای عضو هستند، میگوید: «دریافت کارت اهدای عضو شرایط خاصی ندارد. افرادی که تمایل به دریافت کارت اهدای عضو دارند میتوانند با مراجعه حضوری به بیمارستان منتصریه و یا پر کردن فرم مربوطه در سایت علوم پزشکی و ارسال آن به بیمارستان منتصریه کارت خود را دریافت کنند.»
* این گزارش پنج شنبه، ۵ آذر ۹۴ در شماره ۱۷۲ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.