انسان اینگونه است؛ همه عمرش را سخت تلاش میکند تا حاصل آن را برای روز مبادا و به قول معروف پیری و کوری کنار بگذارد. با این پیشفرض، تصور مردی که در شصت وپنجسالگی، بدون هیچ پشتوانه مالی و ثروت خانوادگی، زمینی را که حاصل یک عمر تلاش و زندگیاش بوده، در اختیار اهالی محله فردوسی قرار میدهد تا با آن مسجد محله را بسازند، قدری سخت و دشوار است.
اما علیرضا راهچمندی با نیتی خداپسندانه تصمیم گرفت به جای بهرهمندی از نعمت و آسایش در این دنیای مادی، دوران پیری را با قناعت و سادگی بگذراند و بر توشه آخرتش بیفزاید.
سال ۱۳۲۹ در روستای راهچمند (بخش جغتای شهرستان سبزوار) بهدنیا آمدم، پدرم کشاورز بود و من نیز از همان دوران کودکی (هفتسالگی) بههمراه پدر سرِ زمین کشاورزی میرفتم.
در آن زمان بیشتر کارهای کشاورزی با دست بود و من از همان ابتدا با کار سخت و طاقتفرسا آشنا شدم. کشاورزی کار سخت و کمدرآمدی بود و روستاییان از حداقل امکانات زندگی برخوردار بودند، با این وجود مردم روستا بهدلیل اعتقاد قوی که داشتند، همیشه در کار خیر پیشقدم بودند. پدر من نیز مردی بخشنده و خیر بود.
هرکس به خانه ما میآمد، ناامید برنمیگشت. پدرم حتی با یک پیمانه جو هم که بود، فرد نیازمند (فقیر) را راضی میکرد. این بخشندگی او بهحدی بود که حتی برخی افراد خانواده ما با او مخالفت میکردند، اما پدرم معتقد بود که بخشش، معامله با خداست و معامله با خدا بیشترین سود را دارد. باوجودیکه پدرم کشاورز سادهای بود، در حل مشکلات روستا همیشه پیشقدم بود. یکسال که بارش برف و باران، مسجد روستا را خراب کرده بود.
اهالی از ارباب ده تقاضای کمک کردند، اما او با وجود داشتن چندین پارچه آبادی و اموال زیاد حتی یکمتر زمین هم برای ساخت مسجد نداد، تااینکه پدرم همان زمین خانوادگی را که پسانداز کرده بود، به ساخت مسجد اختصاص داد؛ مسجدی که بعد از ۵۰ سال، هنوز هم در زادگاه من سرپاست و محل عبادت اهالی روستاست.
در روستای زادگاهم به مدرسه رفتم و مدرک ششم ابتدایی (سیکل) را گرفتم. بعد از آن بهدلیل نبود کلاس بالاتر و دورافتادگی روستا از شهر، با وجود علاقه زیاد به درس و مدرسه، از تحصیل بازماندم و به کشاورزی مشغول شدم.
سال ۱۳۴۵ به همراه خانواده به مشهد مهاجرت کرده و در این شهر ساکن شدیم. مهاجرت، فرصت مناسبی برای ادامهتحصیل پیش رویم قرار داد. روزها به دامداری و کشاورزی مشغول بودم و شبها درس میخواندم، تااینکه سرانجام دیپلم اقتصادم را گرفتم و راهی سربازی شدم.
از سربازی که برگشتم، وارد بازار کار شدم؛ چون خانوادهام بهتازگی وارد مشهد شده بودند و از لحاظ مالی در وضعیت خوبی نبودیم، سعی و تلاشم را چندبرابر کرده بودم تا بتوانم کمکخرج خانواده باشم. بعضیروزها بیش از ۱۲ ساعت کار میکردم.
در همین زمان ازدواج کردم. مدتی از ازدواجم گذشته بود که زمینی را در محله (کوثر) خریدم و خانهای در آن ساختم. فرزند اولم که بهدنیا آمد، سعی و تلاش من نیز بیشتر شد. استراحت و تنبلی برای من هیچ معنایی نداشت. مدام کار و تلاش میکردم تا آینده زن و فرزندانم را تضمین کنم.
شغل من آزاد بود و از بیمه و مستمری بازنشستگی خبری نبود. بعد از آنکه موفق به خرید خانه شدم و زندگیام سروسامان پیدا کرد، برای پیری و بازنشستگی تلاش میکردم. هرروز چندساعتی را اضافهکاری کرده و پولی را کنار میگذاشتم.
بعد از چندسال با همین پول، زمینی را در محله فردوسی خریدم. این زمین ۵۵۰ متر بود. چون در شهر فضای مناسبی برای درختکاری و سبزیکاری وجود نداشت، تعدادی درخت، گل و بوته در زمین کاشتم و روزهای تعطیل به همراه خانواده و فرزندانم به آنجا میرفتیم.
در دوران بازنشستگی بیشتر اوقاتفراغتم را در آنجا میگذراندم، حتی بهدلیل آبوهوای خوبی که داشت، قصد سکونت در آنجا را نیز داشتم. در همین زمان، پیرزنی که از لحاظ اقتصادی در وضعیت بدی قرار داشت و صاحبخانهاش او را جواب کرده بود، به دیدنم آمد و از من خواست که خانه را به او اجاره بدهم.
بعد از تحقیق و جستجو متوجه شدم او راست میگوید. خانه را در اختیار او قرار دادم و برای آنکه مزاحم او و خانوادهاش نشوم، کمتر به آنجا میرفتم و اوقاتفراغتم را در جاهای دیگر (پارک، مغازه و...) میگذراندم.
چندسالی از خرید زمین گذشته بود و قیمت زمین هر روزگرانتر میشد، حتی یکیدومشتری دستبهنقد هم برای خرید آن پیدا شد و زمین را به قیمت ۳۰۰ میلیون تومان میخریدند، اما من راضی به فروش نشدم و احساس کردم بهتر است که آن را نگهدارم.
من این زمین را که تنها داراییام بود، وقف مسجد کردم و برای ساخت آن از خیران میخواهم ما را یاری دهند
مدتی بعد از این ماجرا یکی از شوراهای محله فردوسی با من تماس گرفت و موضوع ساخت مسجد جدید محله و تلاش برای پیدا کردن زمینی مناسب را بیان کرد و گفت: بعد از تلاشی چندروزه، مهندس پروژه اعلام کرد تنها زمین مناسب از لحاظ وسعت، مکان و... زمین شماست و بهدلیل قرار گرفتن در حاشیه خیابان اصلی و داخل محله، بینظیر است. تماس گرفتیم تا نظر شما را بدانیم.
به او گفتم: حرفی ندارم، اما باید با همسرم مشورت کنم. موضوع را با همسرم، مطرح و موافقت او را جلب کردم. خوشبختانه فرزندانم هم که از لحاظ مالی و شغلی در موقعیت مناسبی قرار داشتند، با نظر من موافق بودند. من نیز زمین را وقف ساخت مسجد کردم.
بعد از چندروز که برای کلنگزنی مسجد رفته بودم، اهالی به دیدنم آمدند و در حقم دعا کردند. زمانی که از من خواستند نام مسجد را انتخاب کنم، من بهخاطر ارادتی که به حضرت محمد (ص) داشتم و به کوری چشم کافرانی که داعیه پیروی از اسلام و رسولا... (ص) را دارند، مسجد را به نام «مسجد رسولا. (ص)» نامگذاری کردم.
راهچمندی که همیشه در کارهای خیر (کمک به ایتام، ساخت حسینیه و...) پیشقدم بوده است، کلامش را اینگونه به پایان میرساند: همیشه سعی کردهام در کار خیر پیشقدم باشم و تا جایی که بتوانم، کمک خواهم کرد.
این کار را نیز برای رضای خدا انجام دادهام. من این زمین را که تنها داراییام بود، وقف مسجد کردم و برای ساخت آن از خیران میخواهم ما را یاری دهند. خداوند از کارها و نیات ما واقف است و من معتقد هستم که اطاعت از قوانین و دستورهای الهی، انسان را عزیز و محترم میکند.
عزت و احترام به پول و ثروت نیست. من زندگی سالم و موفقی دارم و باوجودیکه پول و مقامی ندارم، بهخاطر اطاعت و عبادت خداوند، همیشه عزیز و سرافراز زندگی کردهام؛ چون عزت جاودانی در اطاعت خداوند است.
* این گزارش پنج شنبه، ۳۰ مهر ۹۴ در شماره ۱۲۰ شهرآرامحله منطقه ۱۲ چاپ شده است.