کشور و شهر ما هم از دیر باز به پزشکانی بیمانندی همچون دکتر غریب و دکتر شیخ افتخار کرده است، کسانی که هیچگاه از یادها فراموش نمیشوند؛ چرا که پول اولویت اول آنان نبوده است، سوار شدن بر خودرویی آخرین مدل و زندگی کردن در خانهای چند هکتاری تمام آمال و آرزوی آنان نبوده است.
آدمی را از آرزوهایش میشود شناخت، و آروزی آنان چیزی بوده که خلاصهاش میشود انسانیت. سوگند میخورند به حفاظت و نجات جان انسانها و پایبندی به این سوگند، تمام «شرف» یک پزشک است. گپ و گفت این هفته شهرآرامحله منطقه ۱۱ با یکی از قدیمیهای پزشکی فعال این شهر است که در محله سیدرضی زندگی میکند و شاید خیلی از اهالی او را بشناسند و شاید بیشتر از اهالی، چند خیریهای که سالهاست با او همکاری دارند.
درتابلویی که به دیوار زده شده است خواندم که متولد ۱۳۰۹ هستید، با یک حساب سرانگشتی اگر برگردیم به نه دهه قبل شاید اولین سوال این باشد که چطور در آن سالها تحصیل کردید؟
اگر بخواهم به این سوال شما جواب بدهم، ناگزیرم از مردی یاد کنم که یک تنه زندگی افراد زیادی را تغییر داد. من اهل روستای چکنه از توابع سرولایتِ نیشابور هستم. آن وقتها چکنه روستای کوچکی بیش نبود.
در آن زمان در روستای ما شخصی به نام آقای صادقی ملقب به «مدیر» بودند که ایشان پدر پرفسور صادقی؛ جراح معروف قلب و همینطور پدرخانم بنده هستند. ایشان خدمات ارزندهای به فرهنگ آن منطقه انجام دادند.
آقای صادقی ملقب به «مدیر»، مدرسههای نوین را پایه گذاشت و اولین مدرسه دولتیِ روستایی را در چکنه بنیانگذاری کرد
ایشان در شرایط سنتی و بالاخره مشکلات اقتصادی رایج آن زمان که پدرها ترجیح میدادند تا فرزندانشان در معیشت و کار کمک دستشان باشند تا اینکه بروند درس بخوانند، با همتی والا مکتبخانهها را تعطیل کرد. این بزرگ مرد مدرسههای نوین را پایه گذاشت و در سال ۱۳۰۷ اولین مدرسه دولتیِ روستایی در سطح کشور را در چکنه بنیانگذاری کرد.
طوری بود که اگر بچهای به مدرسه نمیرفت دنبالش میفرستاد و حتی برایش هدیه میخریدند و به در خانهشان میبردند. در حال حاضر افراد تحصیل کرده زیادی در سرتاسر دنیا از منطقه سرولایت حضور دارند و مشغول فعالیتهای علمی هستند که همه اینها را مدیون آن مرد بزرگ هستیم.
چه جالب! به یاد پدر دکتر غریب افتادم که مکتب خانهها را به خاطر مدرسه تعطیل کرد. پس میشود گفت شما و دیگر بچههای چکنه هم در وضعیت سختی به درس خواندن ادامه دادید. خب دبیرستان را چه کردید؟
من تنها تحصیلکرده خانواده نبودم، ما سه برادر و هفت خواهر بودیم که بیشترشان فارغ التحصیل دانشگاهی هستند. یعنی این عشق، چون از کودکی در ما به وجود آمد نگذاشت خنثی باقی بمانیم، البته بگویم که پدر و مادرم هر دو سواد قرآنی داشتند و مانعی برای ادامه تحصیل ما نبودند. اما برگردم به پاسخ سوال شما؛ تا کلاس ششم ابتدایی در قوچان درس خواندم و دبیرستان را به مشهد آمدم.
خب در مشهد چطور ساکن شدید؟ برایتان سخت نبود؟
من منزل یکی ازآشناها ماندم و یادم هست تا سه سال بعد از کلاس ششم ادامه تحصیل ندادم، این فاصله ایجاد شد، چون در طی این مدت به خاطر شرایط پیش آمده به پدر و مادرم کمک میکردم.
تحصیل شما چقدر طول کشید؟
دقیقا یادم هست ۱۴ بهمن شروع درس را کردم. برای سیکل میتوانستیم داوطلب ادامه دهیم برای اینکه جبران این سه سال را کرده باشم شبانه روز درس میخواندم و واقعا هم بیشتر از دو یا سه ساعت در شبانه روز نمیخوابیدم. کلاس اول و دوم دبیرستان را تا ۱۴ شهریور خواندم و ادامه دادم. دوره دوم یعنی چهارم و پنجم دبیرستان را همان سال ثبت نام کردم و کلاس چهارم و پنجم را هم در یک سال خواندم. ولی کلاس ششم دبیرستان را دیگر وزارت آموزش و پرورش قبول نمیکرد بصورت داوطلبی بخوانم. در واقع من دوره دبیرستان پنج کلاس را در سه سال و نیم خواندم.
و بعد از دبیرستان بلافاصله وارد دانشگاه شدید؟
بله طب خواندم. آن زمان دو بخش داشتیم یکی دانشکده پزشکی و دیگری آموزش عالی بهداشت و من از طریق مرکز آموزش عالی به چکنه انتقال پیدا کردم و خودم مسئول آموزش عالی این شهر شدم.
یادتان هست چه سالی وارد دانشگاه شدید؟
یادم هست زمانی که به دانشگاه میرفتم مردم در خیابان مردهباد مصدق میگفتند.
پس میشود گفت زمان کودتای ۲۸ مرداد بوده است. برگردیم به چکنه و از خدماتتان در آن روستا بگویید؟
من بعد از مدت چهار سال که در چکنه فعالیت داشتم دوباره به مشهد برگشتم و دکترای پزشکیام را گرفتم و دوباره به شهرم برگشتم؛ چرا که دوست داشتم در همان منطقه خدمت کنم و به کمک پدر پروفسور صادقی که عضو انجمن شهر بودند اعتباری تهیه کردیم و توانستیم درمانگاه چکنه را آباد کنیم و تقریبا بیماریهایی شبیه سرخک و آبله که آن زمان بیداد میکرد ریشه کن شد.
در چه سالی ازدواج کردید وفرزندانتان چه میکنند؟
در سال ۱۳۳۸ با دختر حاج آقا صادقی (آقای مدیر) که ذکر و خیرش رفت، ازدواج کردم که حاصل ازدواجمان سه دختر و دو پسر است. دختر بزرگم شهلا کارشناس ارشد و تحصیلاتش در رشته پیراپزشکی بود که در سال ۱۳۹۰ بازنشسته شده است؛ آخرین پستش مدیر آموزش و مدیر روابط عمومی معاونت بهداشتی و خدمات بهداشت درمان استان البرز بود.
دختر دومم ژیلا کارشناس ارشد زبان و در حال حاضر ساکن امریکاست و پسرم کوروش کارشناس ارشد سازه (مهندس راه وساختمان) و عضو هیئت مدیره شرکت ساختمانی ماهدشت است، او ساکن تهران و دارای یک پسر و یک دختر است.
دو فرزندم هم در قید حیات نیستند. دخترم شهلا در حال حاضر مشغول نوشتن است که رمان مارال تا به حال به چاپ دوم رسیده است و کتابهای دیگری نیز زیر چاپ دارد.
در مجموع ما الان در خانواده حدود ۱۴ نفر پزشک داریم که با ازدواجشان هفت پزشک دیگر نیز به جمع ما اضافه شده است. اخیرا هم یکی از نوههای خواهرم که داروساز است، با ارائه مقالهای در استانبول از هاروارد امریکا بورسیه تحصیلی دریافت کرده است.
چه سالی این درمانگاه ساخته شد؟
حدود دهه چهل بود، ما برای از بین بردن بیماری سیاه سرفه طرح واکنسیناسیون عمومی را گذاشتیم و بیماریهای واگیردار مشکلاش حل شده بود. بنده نزدیک به هفت سال در این بخش خدمت کردم، اما به خاطر اینکه بچههایم بزرگ شده بودند و میخواستند ادامه تحصیل بدهند دوباره به مشهد برگشتم، آن زمان، چون جانشینی برایم نبود ابتدا مخالفت میکردند.
ما پزشکی نداشتیم و از پزشکان هندی و بنگلادشی استفاده میکردند، اما من در همان زمان هم روزهای پنج شنبه و جمعه که وقت استراحتم بود به منطقه سرولایت رفته و بیماران را مداوا میکردم.
عاقبت وقتی جانشین تعیین شد به مشهد برگشتم. ابتدا تخصص بیهوشی را ادامه دادم، ولی پشیمان شده، چون بیشتر به چشم پزشکی علاقمند بودم. دوره تخصصی چشم پزشکی را گذراندم و از آن زمان به عنوان چشم پزشک به مردم خدمت میکنم.
آقای دکتر آیا همه دکترها پولدارند؟
نه این طور نیست که فکر کنید این اتفاق همهگیر است. همه پزشکان به پول صرف فکر نمیکنند. ما پزشکان خیر زیادی داریم. خودم سعی کردهام در حد توان به مردم و نیازمندان کمک کنم. در طول این چند دهه مدام با خیریهها کار کردم و هزینه درمان عینک را خودم پرداختهام، ولی نمیشود گفت که پزشکی شغلی کم درآمدی است.
تا به حال در شغلتان با صحنهای بحرانی مواجه شدید که خیلی ناراحت شوید؟
من در زمان جنگ چند مرتبهای به دزفول و اهواز رفتم، یادم هست که موشک باران بود و شهر را به سختی میزدند. با چند تن از همکاران مشهدی در بیمارستان بودیم که یک باره مرکز شهر را زدند و زن و بچههای مردم را با وضع وخیمی با وانت میآوردند و تنها مشکل چشم نبود، آنجا دیگر تمام بدن متلاشی میشد.
با چند تن از همکاران مشهدی در بیمارستان بودیم که یک باره مرکز شهر را زدند و مردم را با وضع وخیمی با وانت میآوردند
صحنههایی که در زمان جنگ دیدم را فراموش نمیکنم. در آنجا دیگر تخصص معنا نداشت، هر کاری از دستمان بر میآمد انجام میدادیم. در مدت خدمتم یک بار به عنوان پزشک عمومی و سه بار به عنوان چشم پزشک با کاروان حج به مکه و مدینه اعزام شدم که آن سالها هم خالی از خاطره نبود یادم هست از تاریخ ۷/۶/۵۲ لغایت ۷/۷/۵۲ هر روز از چکنه به قوچان رفت و آمد میکردم تا زائران خانه خدا را معاینه کنم و با همان افراد اولین بار به مکه مشرف شدم.
در این سالها شده است عمل جراحی انجام دهید و بگویید قطعا بیمار نابینا میشود، اما این اتفاق نیفتد و معجزه خداوند را در کار خودتان ببینید؟
بله. شاید اگر بخواهم به مورد خاصی اشاره کنم نتوانم چرا که پیش آمده است که آسیب عصب را از بین برده است، اما بیمار کور نشده است و بیناییاش را از دست نداده است و این چیزی جز معجره نیست؛ چرا که هیچ گاه قوانین طب نمیتواند این مسئله را حل کند.
میگویند چشم پادشاه بدن است، فکر میکنید شغل پزشکی و به خصوص چشم پزشکی چقدر انسان را به خدا نزدیک میکند؟ خودتان آیا در طی این سالها یک سلوک معنوی را در کشف قدرت خدا داشتهاید؟
این سئوال توضیح مفصل میخواهد، ولی مگر میشود که انسان ذره ذره ابعاد بدن را بشناسد و قدرت خدا را نبیند. همانطور که گفتید چشم پادشاه بدن است و تمام اعصاب بدن به چشم ارتباط دارند و با تماس بصری حرکتها شکل میگیرد. من سالها درس خواندم و هر بار بیش از پیش به قدرت و بزرگی خدا اعتراف کردم.
آقای دکتر وضع چشم مردم رو چطور میبینید؟!
تغذیه سالم و استفاده از عینکهای آفتابی میتواند در سالم نگه داشتن چشم تاثیرگذار باشد، ضمن اینکه ما باید حتما از فرو رفتن جسم خارجی به چشم مراقبت کنیم.
خودتان از چه سالی عینکی شدید؟
تقریبا افراد از سن ۴۵ سال به بعد به عینک نیاز پیدا میکنند. من چشمم از گذشته «آستیگمات» بود، ولی از این سن به طور دائم عینک زدم.
الان وقتی دختر یا پسر بچه کوچکی را پیشتان برای معاینه چشم میآوردند و میبینید که باید تا آخر عمرش عینک بزند ناراحت نمیشوید؟
به هر حال ما از این چیزها زیاد دیدهایم، ولی سعی میکنم تا حد امکان خانوادهها را راهنمایی کنم تا کسی نگران عینک زدن نباشد و به این مسئله به عنوان یک بخشی از طبیعت فرزندش نگاه کند و سعی کند با همکاری مشکل بزرگتر نشود.
به عنوان سوال آخر چرا مردم به پزشکهای قدیمی بیشتر از پزشکان تازه کار اطمینان دارند؟
بالاخره نمیتوان منکر این واقعیت شد که تجربه همیشه کارآمدتر از علم است. اصلا خیلی چیزها در کار کردن شبانهروزی میسر است. پاسخ به این سوال به منزله این نیست که پزشکان تازه کار ما کمسواد هستند، برعکس منابع علمی الان بیشتر در دسترس پزشکان است که اطلاعاتشان را روز به روز بهبود ببخشند.
اما چیزی که در کتاب یا در چند بیمار دیده میشود با وقتی که در طول سالها و روزهای تکرار و لمس شود فرق میکند. فرق پزشکان قدیمی با پزشکان تازه کار در این است که بنا به تجربه با اعتماد بهتری حرف میزنند؛ مثلا خود من به هیچ کسی که چشمهایش آستیگمات است نمیگویم قطعا خوب میشود، بلکه میگویم این مسئله ممکن است همیشه همراه شما باشد.
مگر اینکه کودکی سن بلوغ را رد کند و با لنز یا جراحی از عینک زدن رها شود وگرنه معتقدم که اکثر غریب به اتفاق پزشکان به خاطر سوگندی که یاد میکنند هرگز نمیخواهند خودخواسته باعث رنج بیشتر بیمار شوند. امیدوارم تمام پزشکان سالم و سلامت باشند و با توجه به سوگندی که یاد کردهاند دردهای بیماران را التیام بخشند. در شغل ما پزشکان، جنبه معنویت بیشترین جایگاه را دارد.
* این گزارش پنج شنبه، ۵ شهریور ۹۵ در شماره ۲۰۴ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.