
اینکه میگویند پیری و جوانی یک جور احساس است و به دل آدم برمیگردد، حرف حساب است. برای خیلیها سنوسال چندان مطرح نیست و احساس جوانی در درون آنها میجوشد. نمونه واضحش همین مربی هممحلهای خودمان است.
سرمربی که با وجود سنوسال زیاد و استرسها و فشارهای مسابقه و رقابتهای پیدرپی، هنوز هم میدان مربیگری را ترک نکرده است و از مربیان مطرح و ارزشمندِ کشورمان محسوب میشود با کلکسیونی از مدالها و عناوین قهرمانی که در کارنامه ورزشی و کاریاش میدرخشد.
محمد روشنایی، متولد ۱۳۲۶ است و این یعنی اینکه ۷۰ دهه از زندگی را پشتسر گذاشته است.
آذربایجانی و ترکزبان است و وامدار همان لهجه و غیرت و اصالت و بیشتر از همه اینها خونگرم، مهربان و بامحبت است. از آن دسته آدمهایی که لبخند از روی لبهایش محو نمیشود.
شنیدن اوصاف قهرمانی و ویژگیهای او و فرزندانی که در ادامه مسیر زندگی همراهش شده و تعداد جامهای قهرمانی را به نام خانواده روشنایی زیاد کردهاند، باعث شد در یکی از ساعات پرترافیک روز، سری به باشگاه محمد روشنایی بزنیم.
مجموعهای که محل رشد قهرمانهای زیادی بوده است و نام سرشناسهای زیادی را از رشته رزمی، یدک میکشد.
دیدار ما و قهرمان کاراته مشهد در طبقه پایین منزلِ همین ورزشکار یعنی باشگاه ورزشی انجام میشود؛ باشگاهی که برگرفته از نام پسر کوچک خانواده است و بهخاطر محبوبیت آرش کمانگیر، به این نام شهره است و صبحها و عصرهای شلوغی دارد. با راهنمایی استاد وارد زیرزمین میشویم.
دیوارهای اتاق کوچکی که آن را از زیرزمین بزرگ جدا کرده، مملو از عکسهای ریزودرشت با ژستهای مختلف است.
بعضی عکسها برای استاد، کیمیاست؛ نظیر همان عکسی که از او به همراه «سوسایاویاما» ابرمرد کاراته جهان، سالهاست بر سر دیوار مانده است و استاد با افتخار تمام میگوید: مرد ورزش و استاد فلسفه و عرفان است. میشناسید که و ما با تایید و تکان سرمان، خیالش را راحت و جمع میکنیم.
کاپها و مدالهای قهرمانی که تنها نمونهای کوچک از انواع نشانهای اوست، همراه عکسهای ریزودرشت، خاطرات قهرمانیهای دورههای مختلف زندگی را برای محمد روشنایی زنده میکند.
برای محمد روشنایی که امروز لقب شیهان (استاد خبره) را دارد، یک دوره پرافتخار دیگر به کارنامه زندگیاش الصاق شده است؛ اینکه او در کنار همه این قهرمانیها، مدال ارزشمند جانبازی در یکی از عملیاتهای دفاع مقدس را نیز به نام خود کرده است.
بعد میرود سراغ دوران دور و گذشته زندگیاش؛ از روزهایی که عاشق یادگیری رشتههای رزمی بوده تا به امروز که دارای خانوادهای پرجمعیت و رزمیکار است و او تعلق خاطر عجیبی به اعضای آن دارد؛ از اعضای نزدیک خانوادهاش گرفته تا همه آنهایی که زیر نظر او فوتوفن کاراته را آموختهاند و حالا برای خودشان، استادی تماموکمالند.
میگوید: در دوران کودکی من و کودکان آن زمان، ورزشهای رزمی مطرح نبود. ورزشها به همان بازیهای محلی، ختم و خلاصه میشد.
اما من عاشق رشتههای رزمی بودم و دوست داشتم به آن ورود پیدا کرده و تجربهاش کنم. خیلی کندوکاو و جستجو کردم برای اینکه ببینم چطور میتوانم به این خواسته برسم که ارتش و ورود به آن، بهترین گزینه انتخابی بود.
۱۳۴۶، سال ورودم به ارتش مشهد بود که بعد از آن به تهران منتقل شدم. در یک دوره در پادگان باغ شاهِ تهران ما جزو کلاهسبزها بودیم. کلاهسبزها، هم چترباز بودند و هم تکاور و جنگجو. خلاصه اینکه تمام فنون رزمی را باید آموزش میدیدند.
در حاشیه این آموزشها، در خیابان پاستور تهران یک باشگاه ورزشی بود که به چتربازها، کاراته آموزش میدادند. من در این شرایط با فنون رزمی آشنا شدم و بعد از یکسالونیم خدمت به مشهد برگشتم.
در همین ایام با یوسف شیرزاد در تهران آشنا شدم که مدتی را برای آموختن سبک خاصی از کاراته به ژاپن رفته بود. شیرزاد که سبک کیوکوشین را بهطور کامل آموزش دیده و به آن مسلط بود، این سبک را در تهران اجرا میکرد. در مراودهها و رفتوآمدهایی که با هم داشتیم، مشتاق بود این سبک را به من هم آموزش بدهد.
مصمم شدم این سبک را بهطور کامل آموزش ببینم و آن را در مشهد اجرا کنم. خوشبختانه ارتش هم، چون قرار بود بهصورت حرفهای آموزش ببینم، مشکلی نداشت و من با شیرزاد به ژاپن رفتم. ششماه مهمان کشور رزمیکاران بودیم و مقدمات و موخرات را بهصورت کامل آموختیم و این رشته را بهصورت تکمیلی، آموزش دیدیم و پس از آن به ایران بازگشتم و ارتش.
سالهای بعد در باشگاه آهنچی در کوچه شاهینفر مشغول آموزش دادن شدم و خوشبختانه استقبال هم خوب و زیاد بود. سالهای جوانی، سالهای تلاش بود و من همزمان در چند سالن دیگر هم که بهصورت شخصی اداره میشد، کاراته آموزش میدادم.
جنگ که شروع شد، بنا به نیاز بهعنوان نیروی تکاور به منطقه جنگی اعزام شدم. یک دوره ششماهه همراه شهیدچمران بودم و بعد از آن در عملیات مختلف همراه رزمندگان؛ یک دوره ششساله سخت، اما شیرین. در عملیات فتحالمبین در محل هفتتپه، ترکش خوردم و از ناحیه پا بهشدت مصدوم شدم. دستاورد این سالهایم، افتخار جانبازی بوده است.
محمد روشنایی هنوز هم سرحال و قبراق است و این را به لطف ورزش دارد. خودش میگوید: بهمدد این آموزشها و بازیها توانستهام فکر و اندیشهام را از مسائل حاشیهای دور کنم و تمرکز اصلی را روی ورزش بگذارم. اصلا همین که حالا بدون بیماری و مشکل زندگی میکنم، به لطف ورزش کردن است.
تعریف میکند که انرژی زائدالوصف و احساس تازگی و جوانیاش را نشئتگرفته از تمرینهایی میداند که آموزش میدهد و از پیروزی و حتی شکستها، از بودن و حضور در کنار خانواده خوبی که دارد و بچههایی که هم همراه ورزشیاش و هم همراه زندگیاش هستند و دیگر اینکه به هیچوجه خود را دربند و گرفتار مسائل حاشیهای نکرده است.
روشنایی اهل توضیح دادن درباره قهرمانیها و مدالهایش نیست. یکی از فرزندانش میگوید: اخلاقش همین است. پدر کاپهای قهرمانیاش را جمع کرده و دارد خاک میخورد. تعداد مدالها و نشانهای قهرمانیای که از حساب خارج است.
محمد روشنایی درباره اینکه اولین مدال قهرمانی را در چه سالی گرفته است، هم با شک حرف میزند و احتمال قوی میدهد که مربوط به سال ۵۷ باشد. میگوید: آن زمان، قهرمانی خیلی کم بود و بهدست آوردن این مدال خیلی به من چسبید.
با او درباره تفاوت رشتههای رزمی در گذشته و امروز که حرف میزنیم، میگوید: الان اوضاع خیلی فرق کرده. هنرهای رزمی متحول شده و زیاد از تکنیکهای خشک و خشن قدیمی، استفاده نمیشود.
در گذشته تا اسم رزمیکار میآمد، تصور همه این بود که با چه آدم خشن و خشکی روبهرو هستند، اما الان به این شکل نیست، با این حال انضباط و احترام و تواضع در این رشته همچنان وجود دارد.
با اینکه او هم از بیمهری و کملطفی در حق ورزشهای رزمیگلایهمند است، با اطمینان میگوید: رشتههای رزمی بیش از هر چیزی تواضع را به آدم یاد میدهد و این ارزشمندترین نکتهای است که در رشتههای دیگر نمیتوان پیدا کرد.
با همان خنده و تواضع ادامه میدهد: گاه که بچهها درباره پول و ارزشهای مادیِ برخی رشتهها مثل فوتبال حرف میزنند، سفارششان میکنم ببینید دلتان چه میگوید؛ همان راه را بروید.
محمد روشنایی به همان اندازه که از دنیای ورزش دلشاد و خشنود است، به خانوادهای هم که در آن زندگی میکند، میبالد و دوستش دارد. میگوید: سه دختر و سه پسر دارم که پنج نفر از آنها رزمیکار حرفهای هستند و صاحب مقام و افتخارهای پیدرپی.
روشناییها، خانوادهای هستند که هنر رزمی بودن، در خون و زندگیشان است و سکوهای قهرمانی زیادی را از آن خود کردهاند. خانواده روشنایی از آن خانوادههای پرجمعیتی است که از پسر و دختر گرفته تا نوه، همگی در این رشته فعالیت میکنند.
وقتی پدر خانواده با شور و علاقه یک ورزش مهیج را دنبال کند، طبیعی است که فرزندان خانواده هم چشمشان به دیدن این حرکات عادت میکند، تاجاییکه آنها هم کمکم جا پای پدرشان میگذارند و میشوند رزمیکار.
هرچند محمد روشنایی میگوید: هیچ اجباری برای بچهها نبوده است و همه با میل و اشتیاق، سراغ این رشته رفتهاند.
روزهای اوج و قهرمانی در این خانواده زیاد بوده است و پدر با افتخار و اشتیاق از آنها یاد میکند و میگوید که داور مسابقاتِ فرزندانش هم بوده، اما بهحق تصمیمگیری کرده است و این جزو خصلت قهرمانی است و ورزش.
بچهها هم کاملا این حرفها را قبول دارند. زهرا و سعید و شهرام و مریم و آرش که هرکدام در کسوت مربیگری در همان سنگری که پدر بوده، صاحب عنوان و افتخار شدهاند.
شهرام روشنایی، پنجاهودوساله، بزرگترین فرزند خانواده روشناییهاست. قهرمان رشته کمیته در سال ۱۳۷۳، قهرمان استان در سال ۷۶ و قهرمان کاتای کشور در سال ۷۷.
شهرام روشنایی حالا در کسوت مربیگری هنوز هم همراه پدر در باشگاه خانوادگیشان کار میکند و تصمیم دارد وقت و آموختههای خود را در اختیار شاگردانش بگذارد. میگوید: من به هرجایی که برسم، پدر را به استادی بهخاطر خواهم داشت. او همیشه مربی من خواهد بود.
شهرام روشنایی همان باور و اندیشه پدرش را دارد؛ اینکه خوبی هنرهای رزمی به این است که بیش از هرچیز اخلاق را به انسان میآموزد.
سعید روشنایی بیستوهشتساله هم بهخاطر آموختههای پدرش، کارنامهای درخشان و پررنگ دارد. سعید، کیوکوشین کاراته را از همان کودکی زیرنظر پدر شروع میکند.
دوران دبیرستان به هنرستان تربیتبدنی و علومورزشی رفته و تحصیلات دانشگاهی خود را تا مقطع کارشناسیارشد ادامه میدهد. او بهگفته خانواده، جوانیهای پدر را زنده کرده و صاحب سکوهای قهرمانی است.
پدر اینها را که تعریف میکند، چشمهایش از شوق میدرخشد. میگوید: سعید، قهرمان رشته کاراته در سال گذشته بوده است. او که در رقابت بین روسیه، بلغارستان و انگلستان و بنگلادش روی سکوی قهرمانی ایستاد و غیر از آن، مدالهای زیادی بهیادگار از همین دوران کوتاه زندگی دارد.
سعید روشنایی چندین دوره قهرمانی استان و کشور در ردههای سنی نوجوانان، جوانان و بزرگسالان را از آن خود کرده است و همچنین قهرمان مسابقات بینالمللی سال ۱۳۸۵ ارومیه است.
او در حال حاضر مربی باشگاه سبکِ کیوکوشینِ کاراته استان خراسان و عضو کمیته فنی و مسئول آموزش استان است. سعید، مدرک مربیگری و داوری اینترنشنال و دان ۴ را از سازمان جهانی کیوکوشین کاراته ژاپن دارد.
اعتراف میکند: من هرچه دارم، از استادی پدرم است؛ چراکه تا چشم باز کردیم، در باشگاه بودیم و همراه پدر. بهترین خاطره از دوران زندگیاش هم رفتن به توکیو و سر زدن به آرامگاه ماسوتاتسو اویاماست.
او ارادت زیادی به استاد ماسوتاتسو اویاما دارد و معتقد است که روح او همراه رشتههای رزمی تا همیشه زنده است. میگوید: مرد کاراته دنیا، جدا از قهرمانی، الگوی فلسفه و اخلاق و عرفان هم بود.
بین دخترها، زهرا و مریم روشنایی هم به پدر رفتهاند و رزمیکار هستند. زهرا متولد ۶۱ است و سابقه و تجربه ۱۵ سال مربیگری را دارد و علاوهبر اینها داور درجهیک بینالمللی است.
مقام اول مسابقات قهرمانی کشور در سال ۸۲ رامسر، عنوان اولی مسابقات کاتای تهران در سال ۸۱، مقام اولی کمیته در مسابقات بینالمللی سال ۸۱ و عضویت در کمیته فنی سبک دان ۴ از سازمان جهانی ژاپن، برخی افتخارات اوست.
هرچند افتخارات مریم و آرش را هم که به این خانواده اضافه کنیم، میشود از آنها بهعنوان کاروان ورزشی یاد کرد که کلکسیونی از افتخارات را همراه خود دارند.
* این گزارش سه شنبه ۲۲ تیر ۹۵ در شماره ۲۰۱ شهرآرامحله منطقه ۸ چاپ شده است.