گوش دادن به موسیقی احساس آرامش فوقالعادهای به انسان میدهد که با هیچ چیز دیگری مقایسهشدنی نیست. سهتار یکی از سازهایی است که انسان میتواند در خلوت خود با آن آهنگهای بینظیری را اجرا کند. در یکی از روزهای گرم تابستان مهمان ابراهیم شادکام در خیابان شهید صیاد شیرازی شدیم تا برایمان از جادوی سهتار بگوید و اینکه چطور نواختن این ساز را فراگرفته و حالا خودش به تدریس و آموزش آن به دیگران میپردازد.
ابراهیم متولد خرداد 62و اصالتا از مردم غیور کرمانج شمال خراسان است. کودکیاش را در محله رسالت پشت سرگذاشته است. خانوادهشان فضایی فرهنگی و هنری داشته و ابراهیم به تأثیر از همین فضا با دوتار و نواختن آن آشنا شده است. وی میگوید:« برادر بزرگترم اولین فردی بود که دوتار را به خانهمان آورد و نواخت. خواهرم هم تا حدودی بلد بود.»
از همان دوران کودکی فکر و ذهنش پی تارهای ظریف دوتار میرود و اینکه چطور میتواند آنها را به بهترین شکل بنوازد. او بارها به برادر و خواهرش اصرار کرده تا به او هم نواختن تار را آموزش بدهند. ابراهیم در اینباره میگوید:« 15سالم بود که دوتار را دیدم و آن را به دست گرفتم. خواهرم یک آهنگ به نام سردار عوض را که درباره یکی از سرداران حماسی شمال خراسان است به من آموزش داد.»
شادکام در صحبتهایش به برادرش اشاره میکند و از حمایتهای بیدریغ او میگوید:« برادرم اسماعیل در زندگی هنریام بزرگترین حامی و پشتیبانم بود. در تمام مدتی که به کلاسهای آموزشی میرفتم شهریههای کلاسهای مرا را بدون چون و چرا پرداخت میکرد.»
اسماعیل برای ابراهیم حکم مشاور و راهبلد را داشته است. او در صحبتهایش اشاره میکند که این برادر مانند یک مشاور زبده او را راهنمایی میکرده و حمایتها و دلگرمیهایش سبب شده تا ابراهیم بتواند راهش را در آموزش سهتار ادامه بدهد.
ابراهیم برای اینکه دلش به سهتار گره بخورد و آن را به طور جدی شروع کند نیاز به یک تلنگر داشته و این موضوع صبح یکی از روزهایی که در حال رفتن به مدرسه بوده رقم میخورد. صبحی که کاستفروش نزدیک مدرسهشان نوای کاستی را که سهتارنوازی بوده بلند کرده و به گوش این نوجوان رسیده است. او میگوید:« هنگامی که نغمههای سهتار را شنیدم انگار چنگی به دلم انداختند. در آن مغازه تصنیف آتشی در نیستان با صدای استاد شهرام ناظری و سهتار استاد ذوالفنون پخش میشد. این نغمه مرا گرفت و دیگر ول نکرد. در آنجا بود که فهمیدم به سهتار علاقه خاصی دارم.»
او بعدها که در این ساز تبحر پیدا میکند، آن نغمهای را که برای اولینبار شنیده بود یاد میگیرد و بارها برای خود به یاد اولین روزی که چنین نغمهای را شنیده مینوازد.
برای شروع باید سهتار را تهیه میکرد تا بتواند در کلاسهای آموزشی شرکت کند. از اینرو دوربینی را که در دوره راهنمایی برای شرکت در دورههای هنری به قیمت 35هزار تومان خریده بود میفروشد. او توضیح میدهد:«دوربینم را بردم و فروختم. در عوض سهتاری خریدم که دوستش داشتم. در آن زمان استاد مجتبی قیطاقی که با برادرم دوستی داشت و به خانه ما آمد و شد داشت؛ علاقهام را به سهتار دید و با راهنماییهای او به کلاسهای آموزشی استاد شاپور هدایتی رفتم.»
شادکام از مهر سال 1378آموزش را در کنار استادان بزرگ سهتار شروع میکند. قدرت یادگیریاش بسیار زیاده بوده است. او در این زمینه میگوید:«آنچه استادانم میگفتند خوب تمرین میکردم. همیشه چند درس جلوتر از استاد بودم به همین دلیل بهسرعت پیشرفت کردم. برای مراسمی در دانشگاه ادبیات دکتر شریعتی که در خیابان اسدزاده بود دعوتم کردند، بسیار خوشحال بودم که به چنین مراسمی دعوت شدهام. با استادم در میان گذاشتم، او تعجب کرده و به وجد آمده بود. از آن زمان طور دیگری رویم حساب میکردند.»
او در این سالها در ردیف استادانی همچون میرزا عبدا... و آقا حسین قلی آموزش دیده و مینواخته است.
درس، کلاس و استاد همه آن چیزی است که یک شاگرد نیاز دارد تا همراه آن تمرین کند. اما در آن دوران که شادکام برای تمرین کردن به این موارد نیاز داشته چندان امکانات لازم فراهم نبوده است. در این باره ابراهیم توضیح میدهد:« در آن زمان امکانات و جزوههای کمی در این زمینه بود. به همین دلیل دوستانی که به تهران میرفتند و در کلاسهای استادان بزرگ شرکت میکردند فرصت خوبی برای یادگیری برای ما بودند. یا ویدئوهایی را که از این افراد منتشر میشد بارها به دقت نگاه میکردیم و طرز نواختن را یاد میگرفتیم.»
در مسیر یادگیری همواره دوستانی بر سر راه آدم قرار میگیرند که با او و کارش اشتراک دارند. شادکام هم از این موضوع جدا نبوده و دوستانی پیدا میکند که با او در زمینه هنر و نوازندگی همسویی داشتهاند.
آن زمان که شادکام آموزش را شروع میکند، نتها را از راه گوش میشنیده و سپس میزده است. بعد از مدتی نت را هم فراگرفته است. در این زمینه توضیح میدهد:«اول به طور سماعی یا همان راه شنیداری نتها را یاد گرفتم. بعد از مدتی که به ارزش نتها پی بردم به دنبال یادگیری از طریق نتها بودم.»
به نظر او در یادگیری موسیقی هر دو راه مهم است، یعنی نوازنده باید گوش قوی داشته باشد و در کنارش نتها را بداند زیرا این دو مکمل هم هستند و به فهم و درک بهتر نوازنده کمک میکنند.
شادکام برای یادگیری هنرجویانش شیوه جدیدی را برگزیده است. او میگوید:« هنگامی که بچهها برای یادگیری میآیند نمیتوان با نتها آنها را مشغول کرد زیرا آموزش مدام نتها برای هنرجو آزاردهنده و ناامیدکننده است.»
او در ترم اول هنرجویش را با ملودی آشنا میکند و نحوه نواختن را به او آموزش میدهد و در جلسههای بعدی است که نت را یاد میدهد. او میگوید:«به این شکل رغبت برای یادگیری بیشتر است.»
شادکام معتقد است که نتها و ساز جادو میکنند و میگوید: «ساز جان دارد و حال شما با او هماهنگ میشود. وقتی خوشحالی، ساز را دست میگیری نتها و صدایی که از ساز خارج میشود دوستداشتنی و دلنشین نیست اما روزی که با حال و حوصله ساز میزنی آنچه میزنی و میسازی دلنشین است.»
ابراهیم به سن جوانی رسیده و برای اینکه بتواند آموزش سهتار را همپای درس پیش ببرد و از طرفی هزینه کلاسها بر دوش خانوادهاش سنگینی نکند، کار در کنار درس را انتخاب میکند. پیشرفت او سبب میشود تا به کار تدریس هم وارد شود. شادکام درباره آن روزها میگوید:«تدریس را از سال83شروع کردم و در آموزشگاههای مختلف درس میدادم. در کنارش یادگرفتن را تعطیل نکردم و ادامه دادم. علاوه بر این کار اجرا را هم مانند سالهای گذشته انجام میدادم.»
سال1384ابراهیم راهی سربازی میشود. سربازی که نمیتوانسته دل از سازش بکند حتی در پادگان. او خاطرههای بسیاری از دو سال سربازیاش دارد و درباره روزهای سربازیاش اینچنین برایمان تعریف میکند:« ابتدا برای خدمت به نیشابور رفتم، اما در آنجا هم به دنبال موسیقی و هنر بودم و فراموش کردم در برخی تمرینها حاضر شوم. به همین دلیل برای تنبیه مرا به زاهدان فرستادند.»
در زاهدان بیشتر از هر زمان دیگری دلتنگ سازش میشود و به این فکر میافتد که چطور میتواند سازش را به داخل پادگان بیاورد. او همه خطرهایی را که آوردن ساز به داخل پادگان داشته میپذیرد و به هر ترتیبی که بوده ساز را به داخل میآورد زیرا دوری از سازش او را به مرز افسردگی میکشاند.
ابراهیم سازش را به داخل پادگان میآورد و هر زمانی که وقت داشته برای دل خودش ساز میزده است. تا اینکه دست بر قضا یکی از افسران او را در حال ساز زدن میبیند. او درباره آن لحظهها توضیح میدهد:«داخل آسایشگاه سازم دستم بود و مینواختم. در همان حال افسری وارد شد. خشکم زد. در یک لحظه خود را در دادگاه نظامی دیدم و کارم را تمام شده حساب کردم اما رفتارش برایم شوکبرانگیز بود. با خوشرویی آمد مقابلم و گفت سازهای سنتی را دوست دارد، ردیفها و آواز ایرانی را میشناسد و از طرفداران هنر است.» بعد از این شادکام رویه دیگری را در پادگان پیش میگیرد.
با دستور مستقیم شهید سردار محمدزاده یگان موسیقی به سرپرستی شادکام سروسامانی میگیرد. شادکام درباره آن روزها میگوید:« برای آموزش موسیقی مرا به یگان موسیقی فرستادند. هر زمان که سربازان جدیدی میآمدند برای تکمیل کردن گروه چند نفر را انتخاب میکردم تا بالأخره یک گروه 44نفری جمع و جور شد. درخواست دادیم از تهران برایمان نت فرستادند و تمرین کردیم. در صبحگاه که بهصورت مشترک مینواختیم از رهبر گروه ارتش و نیروی انتظامی که دو فرد باسابقه بودند کوچکتر بودم اما به کارم مسلط بودم.»
شادکام در صحبتهایش اشاره میکند که سردار شهید محمدزاده در صبحگاه به طور کامل حواسش به کار او بوده و اگر کارشان را بدون نقص انجام میدادند در پایان خداقوتی و دست مریزادی به آنها میگفته و اگر کارشان مشکل داشته هم تذکر میداده است.
شادکام بعد از پایان دوران سربازیاش دوباره کار تدریس و اجرا را از سر میگیرد، اما پدرش نظری متفاوت درباره کارش داشته است. او در این باره توضیح میدهد:« هر زمان که پدرم صحبت میکرد میگفت دوست داشتم معلم میشدی. به او میگویم پدر 18سال است که تدریس دارم اما او قبول نمیکند که معلمی، معلمی است چه در موسیقی چه مدرسه و دانشگاه.»
اما سایر اعضای خانواده او را همواره در کارش حمایت کردهاند. او ادامه میدهد:« مادرم صدای خوبی دارد گاهی نغمههایی به زبان کرمانجی میخواند و من با سهتارم او را در این همآوازی زیبا همراهی میکنم.» این بهترین لحظههایی است که مادر میخواند.
شادکام همان طور که اشاره شد از مردمان غیور خطه شمال خراسان و کرمانج است. او میگوید:« موسیقی جایگاه خاصی در بین مردم کرمانج دارد. اگر فرهنگ آنها را مطالعه کنید میبینید که همه مراسمها با موسیقی همراه بوده است. به عبارتی تمام آیینها، رسومها و حتی مراسمهای روزانه سرشار از موسیقی است و هر کاری که میخواهند انجام بدهند موسیقی در آن دیده شده است. از اینرو میتوان نتیجه گرفت که موسیقی برای مردم کرمانج بااهمیت است.»
شادکام دغدغه دیگری هم در زمینه موسیقی دارد. او سالهاست که به دنبال جمعآوری نتهای موسیقی است. او در اینباره توضیح میدهد:«به اندازه چند جلد کتاب در زمینه نتها و دستگاههای موسیقی ایرانی اطلاعات جمعآوری و مطالب پراکنده را گردآوری کردهام. البته برخی نتهای خودم را هم در این کتاب گنجاندهام. برای من هم این تألیفها تمرین است و هم نتها.»
البته او هنوز به این تصمیم نرسیده که این نتها را بهصورت کتاب چاپ و پخش کند یا در فضای مجازی این کار را انجام بدهد.
شادکام که تاکنون کارگاههای پژوهشی زیادی را در شهرمان برگزار کرده در این باره توضیح میدهد:«اولین کارگاه آموزشیای که برگزار کردم به سال 89برمیگردد. این اجرا مورد استقبال هنردوستان قرار گرفت و انگیزهای شد برای برگزاری کارگاههای دیگر.»
دومین اجرای او به نام زمستان در قالب کارگاه پژوهشی در سال 90بوده که همراه با اشعاری از شاملو، سپهری، فروغ و... بوده است. در سالهای بعد او اجراهای تلفیقی هم داشته که با استقبال روبهرو شده است.
شادکام معتقد است:« موسیقی جزئی از زندگی است. نمیدانم چرا برگزاری کنسرت را ممنوع یا لغو میکنند. سازهای ایرانی و اصیل طرفداران بسیاری دارد اما در مهجوریت است.»
او در این زمینه به خاطرهای اشاره کرده و تعریف میکند:« در آن زمان که سرباز بودم یکی از افسران هنگامی که میدید در زمینه موسیقی فعالیت دارم به من گفت: در زمان جنگ صدای آهنگران و کویتیپور شور و حال دیگری در بچههای رزمنده ایجاد میکرد.»
او ادامه میدهد:« این همان موسیقی است پس چرا باید برای کارمان و اجراها تا این حد محدود شویم.»
شادکام از وضعیت هنری و جوّی که در بین هنرمندان پایتختنشین و شهرستانها وجود دارد ناراضی است و میگوید:« هنرمندان تهرانی نگاه خوبی به هنرمندان شهرهای دیگر ندارند. رفتارهای آنها به گونهای است که شهرستانیها را به رسمیت نمیشناسند. برخی از هنرمندان تهرانی در سطح پایینی قرار دارند اما خود را نسبت به هنرمندان شهرهای دیگر بالاتر میبینند. این موضوع آزاردهنده است.»
با آنکه بیشک در تهران مراکز بیشتری برای اجرای برنامه و حتی کلاسها وجود دارد شادکام ترجیح داده در شهرش باشد و به هنردوستان این شهر خدمت کند.
شادکام اهل ورزش و طبیعتگردی هم هست اما برخی از ورزشها را با آنکه استعداد خوبی در آن داشته کنار گذاشته است. او در این باره برایمان تعریف میکند:«مدت کوتاهی را در زمینه کوهنوردی و سنگنوردی کار میکردم. به گفته مربیان در این ورزش مستعد بودم. در کلاسهای آموزش آنها شرکت کردم اما متوجه شدم که در این ورزش انگشتانم بسیار آسیب میبیند. به عبارتی در سنگنوردی تمام حرکتها با دست است و انگشتانم باید فشار زیادی را تحمل کنند.»
به همین دلیل این ورزش را دیگر به شکل حرفهای دنبال نمیکند و گاهی برای تنوع و ورزش سبک به کوه و دشت میرود و از طبیعت استفاده میکند. او درباره اینکه چرا دیگر ورزش سنگنوردی را دنبال نکرده میگوید:« کسی که میخواهد ساز بزند فرقی نمیکند سهتار باشد تا گیتار باید انگشتان سالمی داشته باشد. اما در این نوع ورزشها انگشتان دست آسیب زیادی میبیند.»
به همین دلیل او مراقبت از انگشتانش را برای زدن ساز انتخاب میکند.
پدر شادکام از کشاورزان نمونه است و آخرین بار در سال گذشته به این مهم دست پیدا کرده است. او به دلیل شغل پدرش زیاد در طبیعت و محیط بکر آن بوده به همین دلیل علاقهمند به طبیعت بوده و هست. سالهاست که به همراه هیئتهای مختلف کوهنوردی قلههای مختلف را فتح کرده است. او میگوید:« قلههای سبلان، شیرکوه و تمام قلههای استان خراسان را رفتهام.»
در این طبیعتگردی او دوستان بسیاری پیدا کرده است. در این زمینه توضیح میدهد:« در این گروهها با فردی آشنایی خاصی نداشتم اما هنگامی که سازم را دست میگیرم و در طبیعت شروع به نواختن میکنم افراد زیادی جمع میشوند و سازم واسطه آشنایی و ارتباطم با آنها شده است.»