کد خبر: ۱۲۶۳۸
۱۴ مرداد ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۰
فاطمه مجاور از مجروحان حادثه بمب‌گذاری حرم‌رضوی است

فاطمه مجاور از مجروحان حادثه بمب‌گذاری حرم‌رضوی است

فاطمه‌خانم وقتی در بمب‌گذاری حرم دچار آسیب‌دیدگی از ناحیه پا شد، آن‌قدر وضعیتش وخیم بود که پزشکان می‌گفتند پا باید از بالای زانو قطع شود. او حالا بعد‌از گذشت ۳۱ سال هنوز روی هر‌دو پایش راه می‌رود. 

گرمای تابستان، فاطمه مجاور را به یاد سال‌۱۳۷۳ و واقعه بمب‌گذاری در حرم می‌اندازد. روزی که فاطمه‌خانم این واقعه را تجربه کرد، هوا به‌شدت گرم بود. او در حرم در‌حال خواندن دعا بود و در یک لحظه دنیا جلو چشم‌هایش تیره‌و‌تار شد. صدای انفجار و شکستن شیشه‌های پنجره‌فولاد را هنوز به‌خوبی در خاطر دارد.

فاطمه‌خانم وقتی در بمب‌گذاری دچار آسیب‌دیدگی از ناحیه پای چپ شد، آن‌قدر وضعیتش وخیم بود که پزشکان می‌گفتند پا باید از بالای زانو قطع شود. اما نذر و نیازهایش جواب داد و او حالا بعد‌از گذشت ۳۱ سال هنوز روی هر‌دو پایش راه می‌رود. 

فاطمه‌خانم هر وقت ماجرای بمب‌گذاری را به خاطر می‌آورد، بغض راه گلویش را می‌بندد و اشک پشت اشک می‌ریزد.

 

صدای مهیب پشت پنجره فولاد

فاطمه‌خانم ۶۳ سال دارد و همه عمرش را در محله طرق گذرانده است. زندگی‌اش مانند بسیاری از دختران پیش رفته است؛ ازدواج، فرزندآوری و خانه‌داری. اما در سی‌و‌دوسالگی زندگی‌اش دستخوش تغییر شد.او در حادثه ماجرای بمب گذاری در حرم رضوی توسط منافقین دچار آسیب شد و تا مرحله قطع پا هم پیش رفت. حالا که روبه‌روی ما نشسته و خاطره آن روز را مرور می‌کند، اشک لحظه‌ای امانش نمی‌دهد. با دستمال نخی سفید گل‌داری مدام وسط صحبت، اشک‌هایش را پاک می‌کند و برایمان از روزگارش می‌گوید.

آن دوشنبه خانوادگی به حرم رضوی رفته بودند، اما او و دخترش به جای برگشت به خانه راهی بیمارستان شدند.

فاطمه‌خانم از آن روز برایمان این‌طور تعریف می‌کند: روز عاشورا بود و دلم هوای زیارت داشت. به همسرم، مرحوم محمد راستی، گفتم. او هم استقبال کرد. از اتوبوس که پیاده شدیم، به‌سمت حرم رضوی رفتیم. مسیر فلکه آب به‌سمت حرم از روز‌های دیگر خیلی شلوغ‌تر بود. در همان سیل خروشان جمعیت به پابوس امام‌رضا (ع) رفتیم.

قبل از ورود به حرم با همسرش قرار می‌گذارند که ساعت ۱۴ یعنی دو ساعت بعد، هنگامی‌که زیارتشان را انجام دادند، به فلکه آب بیایند تا به خانه برگردند. او دست دخترش را می‌گیرد و به‌سمت پنجره فولاد می‌رود تا راز و نیاز کند. در‌حال سلام آخر زیارت عاشورا بوده که ناگهان صدای مهیبی می‌شنود.

 

فاطمه مجاور از مجروحان بمب‌گذاری حادثه حرم‌رضوی است

 

دخترم کجاست؟

دستمالش را مقابل صورتش می‌گیرد و آرام و بی‌صدا اشک می‌ریزد. لرزش صدایش بیشتر شده است. صبر می‌کنم تا بتواند دوباره صحبت کند. آرام که می‌شود، می‌گوید: صدای انفجارخیلی وحشتناک بود. به خودم که آمدم، دیدم نزدیک ایوان طلا هستم. انفجار من را از پشت پنجره فولاد به ایوان طلا پرت کرده بود.

صدای خانمی را می‌شنیدم که می‌گفت یا امام‌رضا (ع) به فریادم برس؛ زائرت هستم. نجاتم بده

اولین چیزی که از زمان به هوش‌آمدنش به یاد دارد این است که «یک نفر داشت با عجله رد می‌شد. انگار پایم آویزان بود و در مسیر رفت‌و‌آمد مردم. دوپایم را کنار هم گذاشت و رد شد. در همان حال صدای خانمی را می‌شنیدم که می‌گفت یا امام‌رضا (ع) به فریادم برس؛ زائرت هستم. نجاتم بده.»

دوباره بیهوش می‌شود و بار دیگر که چشمانش را باز می‌کند، خودش را در خودرو ژیانی می‌بیند. از آن لحظه این‌گونه یاد می‌کند: چشمم را که باز کردم، دیدم داخل خودرو هستم. با نگرانی پرسیدم دخترم کجاست؟ کجا می‌رویم؟ راننده گفت «شما در بمب‌گذاری حرم آسیب دیده‌اید. با کمک مردم سوار ماشین شده‌اید. حالا هم به‌سمت بیمارستان امدادی می‌رویم. از دخترت خبری ندارم. اما بدون شک او را هم اگر آسیب دیده باشد، به بیمارستان می‌آورند.»

 

باید پایت را قطع کنیم

همسر و پسر فاطمه‌خانم زودتر سر قرارشان حاضر شده بودند، اما از مادر و دختر خبری نبوده. فاطمه‌خانم می‌گوید: همسرم بعد‌ها برایم تعریف کرد آن روز دیده جمعیت وحشت‌زده در‌حال دویدن هستند. جلو یکی از آنها را گرفته و پرسیده چه خبر شده. به او گفته بودند در حرم بمب‌گذاری شده. همسر و پسرم به حرم آمده، اما پیدایمان نکرده بودند. یک نفر از خادمان به آنها گفته بود همه مجروحان را به بیمارستان امدادی برده‌اند.

همسرم برای پیدا‌کردن من و دخترم به بیمارستان آمد. هنوز از دخترم بی‌خبر بودم تا اینکه همسرم مرا پیدا کرد و گفت دخترمان هم در همان بیمارستان بستری شده است. دست دخترم شکسته بود و آن را گچ گرفته بودند. پزشک که ویزیتم کرد، گفت «پای چپ از چند جا شکسته و استخوان تاب برداشته است؛ نمی‌توان برای آن کاری کرد و باید پایتان قطع شود.»، اما همسرم مخالفت کرد و اجازه نداد.

۱۰ روز وزنه سنگین به پایش آویزان بود تا شاید استخوان پا که کج شده بود، سر جایش برگردد. در این مدت پزشکی حاضر به عمل جراحی پای فاطمه‌خانم می‌شود. از‌طرفی مسئولان وقت آستان قدس برای عیادتش می‌آیند و هزینه بیمارستان و جراحی‌اش را متقبل می‌شوند. دخترش بعد‌از دو روز از بیمارستان مرخص می‌شود. اما فاطمه‌خانم تا چهل‌روز بعد در بیمارستان می‌ماند. دکتر‌ها پای کج‌شده را پلاتین گذاشتند و بعد از گذشت این مدت او روانه خانه شد.

 

عهدی که بستم

در همان حال که بستری بود، به او و همسرش پیشنهاد کردند که می‌توانند برای جانبازی‌اش اقدام کنند. اما آنها قبول نکردند؛ چون معتقد بودند فاطمه‌خانم در‌حال زیارت آسیب دیده و حساب‌و‌کتاب این موضوع با امام‌رضا (ع) است و به مال دنیا ربطی ندارد. به قول خودش در راه ایمان و عقیده‌اش آسیب دیده است.

از وقتی فاطمه‌خانم به خانه آمد، مدام با خدا راز و نیاز می‌کرد. به خدا می‌گفت اگر پایش را برگرداند، او از این پا برای خدمت به خلق استفاده می‌کند. آرام‌آرام توان راه‌رفتن به پایش برگشت. هیچ تفاوتی با آدم عادی نداشت. نه پایش کوتاه شد و نه لنگید. اما یک سال طول کشید تا مثل قبل شود.

‌فاطمه‌خانم از وقتی سرپا شده، از فعالان خیریه علی‌اصغر(ع) و خیریه امام‌رضا(ع)، خادم خواجه اباصلت، خادم ایستگاه زائران پیاده شهرک طرق و عضو فعال بسیج بوده است. هر‌روز چند‌ساعتی برای کمک به خیریه امام‌رضا (ع) می‌رود. او بدون هیچ چشمداشتی، هر کاری از دستش برمی‌آید، انجام می‌دهد.

فاطمه‌خانم که خودش با مشکلات بسیاری دست به گریبان است، برای کمک به هم‌نوعانش کم نمی‌گذارد؛ از راهنمایی مددجویان و انجام تحقیقات گرفته تا بسته‌بندی بسته‌های معیشتی، جواب‌دادن به تلفن. به نوعی او آچارفرانسه خیریه به شمار می‌آید. در خیریه او را «مامان» صدا می‌زنند.

 

* این گزارش سه‌شنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۴ در شماره ۶۲۲ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:44