کد خبر: ۷۲۸۲
۲۹ آبان ۱۴۰۲ - ۱۴:۵۶

ماجرای شکستن پای پدربزرگ خاطره تلخ ورزشی دختر رزمی‌کار

یک‌روز برای آمدن از باشگاه، قرار شد پد‌ربزرگم من را از باشگاه به خانه بیاورد که با موتور تصادف کرد و پایش شکست و یک ماه در گچ ماند؛ خیلی غصه خوردم که به خاطر من این اتفاق برایش افتاده است.

نازنین‌زهرا فهیمی یازده‌ساله است و یکی از نوجوانان ورزشکار و پرتلاش محله بلال. او دارای عنوان‌های متعدد در رشته کاراته است و با افتخار از آن یاد می‌کند؛ رتبه سوم مسابقات بین‌المللی مسترکاپ تهران در رشته کمیته سال ۱۴۰۲ و مقام اول مسابقه کمیته کشوری در سال‌۱۴۰۱ و چندین و چند مقام دیگر استانی و کشوری که برای به‌دست‌آوردن همه آن‌ها تمرین کرده و زحمت کشیده است.

- از خاطره‌انگیزترین مسابقاتی که در آن شرکت کرده‌ای، بگو.
مسابقه کشوری جام هشتمین خورشید که تیر‌ماه پارسال برگزار شد، شرکت‌کننده زیاد داشت. با اینکه خیلی تمرین کرده بودم، استرس داشتم. آنجا بود که به پیشنهاد دوستم برای به‌دست‌آوردن موفقیت، ۴ هزار صلوات نذر کردم. با توکل به خدا و تلاش فراوان، در آن مسابقه مقام اول را به دست آوردم و از شدت خوشحالی تا شب همه صلوات‌ها را فرستادم.

- دوستانت هم رزمی‌کار هستند؟
بله، مهسا سعیدی‌منش یکی از دوستان خوبم است که هر‌دو در رشته کاراته فعالیم. ما حتی خریدهایمان را با هم انجام می‌دهیم و رفت‌و‌آمد خانوادگی هم داریم.

- چند عنوان دیگر از مقام‌هایی را که به دست آورده‌ای، نام ببر.
در مسابقات کشوری کاتای انفرادی سال‌۱۴۰۰ مقام سوم را به دست آوردم. سال گذشته در مسابقات کشوری کاتای تیمی، مقام اول را کسب کردم و در مسابقات کشوری جام هشتمین خورشید هم مقام اول را به دست آوردم.

- به‌عنوان یک ورزشکار ارتباطت با هم‌کلاسی‌هایت چطور است؟
از وقتی به پیشنهاد مربی، نرمش‌های زنگ ورزش را انجام می‌دهم، بیشتر بچه‌های مدرسه من را می‌شناسند و با هم دوست هستیم.

- غیر از کاراته چه ورزش دیگری انجام می‌دهی؟
با خانواده به کوه‌نوردی می‌روم و با خواهرم طناب می‌زنیم.

- دوست داری محل زندگی‌ات چه ویژگی‌ای داشته باشد؟
دلم می‌خواست خانه‌مان کمی به باشگاه نزدیک بود تا مادرم مجبور نباشد با بچه کوچک، هر روز مرا به باشگاه ببرد و در هوای سرد و گرم هم اذیت نشود.

- از دوران ورزش خاطرات تلخ هم داری؟
یکی از خاطرات تلخ من مربوط‌به همین رفت‌و‌آمدمان به باشگاه است. یک روز که خواهرم بیمار شده بود، مادرم مجبور شد او را به دکتر ببرد. آن روز قرار شد پد‌ربزرگم من را از باشگاه به خانه بیاورد که با موتور تصادف کرد و پایش شکست و یک ماه در گچ ماند؛ خیلی غصه خوردم که به خاطر من این اتفاق برایش افتاده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44