محسن نوکاریزی، بیستم بهمن ۱۳۳۵ دیده به جهان گشود. مقارنبا سالهای نوجوانیاش در سالهای انقلاب، تفکر انقلابی در ذهنش شکل گرفت و در سال ۱۳۵۷ زمانی که هنوز انقلاب به پیروزی نرسیده بود، طرفداری از حضرت امامخمینی (ره) را در صدر امور زندگی خود قرار داد.
در راهپیماییهای مردمی که برای شکلگیری انقلاب انجام میگرفت، شرکت فعال داشت و همیشه از پیامهای جدید حضرت امام (ره) سخن میگفت. از رژیم پهلوی بینهایت بیزار بود و تفکری جز پیروزی انقلاب در سر نداشت.
وقتی انقلاب اسلامی ایران به رهبری حضرت امام خمینی (ره) در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ به پیروزی رسید، محسن سر از پا نمیشناخت. باوجودیکه ۱۲ سال بیشتر نداشت، در جشن مردمی پیروزی انقلاب شرکت و در کوچه و خیابان شیرینی پخش میکرد. تمام توجهش به سخنرانیهای انقلابی حضرت امام خمینی (ره) بود تا اینکه جنگ تحمیلی ایران و عراق آغاز شد.
سال۱۳۶۳ او که نوجوانی انقلابی با تفکر دفاع از وطن بود، علاقه شدیدی به رفتن در جبهه نشان داد، اما پدرش، سن او را مناسب برای شرکت در جنگ ندانست؛ به همین دلیل تا آن زمان هنوز با اعزام محسن به جبهههای جنگ موافقت نمیکرد.
برای اینکه آمادگی دفاعی را بیاموزد و برای گذراندن دوره آموزشی، راهی پادگانهای نیروهای سپاه شد. بهدلیل عشق به جبهه و جنگ، دوران آموزشی را بهسرعت پشتسر گذاشت و برای اعزام به جبهههای جنگ آماده شد.
در همان سال۱۳۶۳ بالاخره با پافشاری بسیار موافقت پدر را جلب کرد و به جبهههای نبرد اعزام شد.
نخستین عملیاتی که محسن نوکاریزی در آن شرکت داشت، فتحالمبین بود. محسن در این عملیات با ایمان قلبی به رهبری امام خمینی (ره)، رشادتهای بسیار از خود نشان داد و درنهایت از ناحیه پهلو مجروح شد. ترکشهای بسیاری در بدن محسن از این عملیات به یادگار ماند که با صلاحدید پزشکان بهدلیل خطر زیاد نتوانستند آنها را از تنش دربیاورند. بالاخره بهعلت جراحت زیاد به مشهد اعزام شد.
دوران نقاهت را درکنار خانوادهاش میگذراند و پساز بهبودی نسبی دوباره تصمیم گرفت به جبهه اعزام شود. خانواده کوشیدند که شاید بتوانند او را مدت بیشتری در خانه نگهدارند تا بهبودی کامل حاصل کند، اما محسن که روح و دلش در جبهههای جنگ بود، نتوانست طاقت بیاورد و باز هم به جبهه رفت.
وقتی برای بار دوم به جبهه اعزام شد، به عضویت واحد تخریب درآمد. در چند عملیات بهعنوان تخریبچی شرکت داشت و شجاعت خود را به اثبات رساند تا اینکه درنهایت در یکی از عملیاتهای جنگی در منطقه مهران، برای دومینبار و اینبار از ناحیه پا، دچار آسیب شد.
وقتی برای بار دیگر به قصد مداوا به مشهد آمد، خانوادهاش شاهد بودند که تقوای او بسیار زیاد شده است. این موضوع در رفتارش کاملا مشهود بود. دیگر به چیزی که هوای نفس در آن اثری داشته باشد، توجهی نداشت و خودش را کاملا وقف خدا و بندگان او میکرد.
در مدتی که در بیمارستان بستری بود، دوستان نزدیک پدرش، بیشتر اوقات در بیمارستان جمع میشدند و محفل دوستانه زیبایی برایش تشکیل میدادند. خود محسن در دفتر خاطراتش مینویسد که از خداوند، شهادت را خواسته و آرزو دارد به آن برسد.
چهارسال در جبهههای نبرد حضور داشت و برای دفاع از وطن، از چیزی دریغ نکرد. در سالهای آخر، خانوادهاش تصمیم گرفتند آستین بالا بزنند و برایش زن بگیرند. به همین نیت به خواستگاری دختر شهید «صفرعلی فرهادی» رفتند و آن خانواده نیز باتوجهبه سوابق محسن و روحیات شرافتمندانه او، دخترشان را به عقد محسن درآوردند.
محسن پساز ازدواج، بیشتر از چهارپنج ماه با نوعروسش زندگی نکرد؛ چراکه او به هدفش که همانا شهادت بود، نزدیک و نزدیکتر میشد.
شبی خود محسن در عالم میبیند که مرده است و بر سر مزارش با صدایی بسیار خوش، قرآن میخوانند و بقیه شهدا به او لبخند میزنند.
دو تن از دوستان تخریبچی محسن که هر دو بههمراه محسن در تیپ۲۱ خدمت میکردند، ماجرای شهادت محسن را برای خانوادهاش تعریف کردند. آنها میگویند: در سردشت که جزو خاک عراق است، شبانه برای شناسایی محیط رفته بودیم. کار به دشواری پیش میرفت و محسن به ما گفت بهتر است ما عقب بکشیم تا خودش برای جلوگیری از پاتکهای عراقیان، مینها را بکارد.
ما برگشتیم و پساز مدتی، صدای انفجاری مهیبی به گوش رسید. ما و دیگر بچههای تیم تخریب بهسرعت خود را به محسن رساندیم. او به محض دیدن ما گفت: به مینها دست نزنید، عقب بکشید، خودم کار را تمام میکنم.
ساعت ۱۲ همان شب محسن براثر انفجار مین بهشدت مجروح شد، ولی انتقال او به بیمارستان بهدلیل وخامت اوضاع خط مقدم، به ساعت ۱۲ ظهر موکول شد. در این مدت فرمانده تیپ۲۱، قاآنی همه آنچه را که برای مداوای محسن در آن محل وجود داشته، فراهم کرد.
در این ۱۲ ساعت، محسن زیر لب ذکر ائمه اطهار را میگفت و چند بار هم از فرمانده تیپ آب خواست، اما بهدلیل خونریزی شدید، آنها نمیتوانستند به محسن آب بدهند. در میان راه تا بیمارستان هم، چند بار لبهایش تکان خورد و آب خواست. این را کسی تعریف کرده که او را به بیمارستان رسانده بود. شدت جراحات و خونریزی محسن بهقدری زیاد بود که طاقت نیاورد و پیش از انتقال به اتاق عمل، زندگی فانی را وداع گفت و به شهادت رسید.
همهساله پدر محسن به یاد پسر شهیدش، در روز اربعین سرور و سالار شهیدان، مراسم یادبودی در مسجد رضوی، برگزار میکند تا به این ترتیب، در این روز عزیز، نهتنها یاد و خاطره پسرش را گرامی بدارد، بلکه با این بزرگداشت، خاطره تمامی شهدای جنگ را نیز زنده نگاه میدارد. این روزها خیابان مسجد رضوی را به نام محسن نوکاریزی نام گذاری کردهاند.
* این گزارش چهارشنبه، ۲ تیر ۹۵ در شماره ۲۰۱ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است.