صاحب یکی از مهجورترین هنرهاست. دیوارهای حجره نمدمالی محمدعلی محمدی در رسالت، مانند چینوچروکهای صورتش پرخط و راه است؛ قدیمی و کهنه. صبحها پیرمرد جزو اولین کسانی است که کرکره مغازهاش را بالا میکشد و شبها جزو آخرین نفرهایی است که قفل به آن میزند. محمدعلی از آن دسته کسبهای است که زندگی روزمره سادهای دارند. در و دیوار حجره پر از نمدهای کوچک و بزرگ است. برای همین است که مغازهاش میتواند پاتوق همه هنردوستهایی شود که دلشان برای قدیمیها تنگ میشود.راضی است به زندگی بیحسرتی که دارد؛ نه بهدنبال جاهطلبی است و نه دستکشیدن به سروروی مغازهاش.
کمتر مشتری به مغازهاش سر میزند، جز اندک روستاییها و عشایری که از روستاهای اطراف میآیند. آنها هم تعدادشان روزبهروز کمتر میشود. به همین دلیل ما را که در قاب در میبیند، سر و کمر راست میکند و تعجبزده میپرسد چه میخواهید.
حجره به قول محمدعلی نسر است، آفتاب نمیگیرد و پیرمرد نمد را بین همین چهاردیواری ورز میدهد، اما برای خشکشدن نمدهایی که با آب و صابون کوبیده میشوند، باید تا آفتاب بکشاندشان. بیرون مغازه، چندقدم پایینتر از حجرهاش آفتاب پهن است.
محمدعلی محمدی که 75سالگی را هم گذرانده است، اهل افغانستان است و اصالتش به شهر هرات برمیگردد. بیغلوغش و صاف و ساده است و با همین ویژگی است که در فاصله کوتاه، همه زندگیاش را مخلصانه روی دایره میریزد.
او و خانوادهاش قبل از انقلاب به ایران کوچ میکنند. یعنی اینکه چهلوچندسال است که هرروز در خاک مشهد چشم باز کرده و نفس کشیده است. دستهایش پر از زخم است و زخمهای ناسور برمیگردد به سختی روزگار و کاری که رمقی به جانش نگذاشته است.
کودک هم که بوده، معماری میکرده است. از همان سالهای کودکی به رنج خو کرده بود و دشواریها را به جان میخرید، مثل همین حالا. در میان روزهای بیآسایشی که در سالهای زندگیاش گذرانده، فکر نمیکرده است روزی برسد که دلنگران خرجی زندگیاش باشد. تعریف میکند: نمدمالی سخت است، اما مایهای ندارد.
آن روزها که جز صدای عوعوی سگهای ولگرد چیزی نبوده است، اینجا نمدمالی میکردم. روزگاری نمد بازار پررونقی داشت
رغبت پیرمرد هم برای بازگشت به گذشته کمتر از ما نیست. با اشتیاق حرف میزند و تعریف میکند: آن روزها که جز صدای عوعوی سگهای ولگرد چیزی نبوده است، اینجا نمدمالی میکردم. روزگاری نمد بازار پررونقی داشت. روزی چندبار مینشیند و حساب میکند با این پولی که روزانه به 70هزار تومان هم نمیرسد، میتواند چه کاری انجام دهد. هربار به این نتیجه میرسد که دخل و خرجش با هم نمیخواند و باز تکرار میکند نمدمالی که پولی ندارد.
وجود او و هنرش غنیمت است. این را بدون هیچ غلو و تعارفی به او میگوییم و نگاهمان را با اشتیاق میکشانیم به دورتادور مغازهاش که برخی نمدهای سبکتر را برای بازارگرمی به دیوار کوبیده است.
دست میکشیم روی یکی از آنها و از بوی پشمی که حجره و شامهمان را پر کرده است، میپرسیم. میگوید: بوی پشم تمامی ندارد و ما عادت کردهایم، اما خیلیها دوست ندارند. این بو همراه نمد است، بهخصوص وقتی خیس و مرطوب شود.
قدوقواره تنپوش نمدی که سنگین و بزرگ به نظر میرسد، چشممان را میگیرد. محمدعلی محمدی میگوید: چوپانی است و خریدارانش بیشتر از دیگر نمدهاست.
او ادامه میدهد: این نمد بیشتر از 10کیلو وزن دارد، اما به کاربردی که برای چوپانها دارد، میارزد. اینکه در هوای سرد تن را گرم میکند و در هوای گرم، خنک و به همین دلیل خیلی از چوپانها طالبش هستند.
پیرمرد نمدی را میکشاند تا در آفتاب کنار مغازه پهنش کند. دستهایش قوت و جانی ندارند، اما امان از اینکه به کاری عادت کنی. حتی اگر ماه به ماه هم مشتری نداشته باشی و دستها جان ورزدادن نمد را نداشته باشند، نمیتوانی از کار دست بکشی.
میگوید: نمدمالی زور بازو میخواهد و قوت جان. من از سر سرگرمی این کار را دنبال میکنم و نمدهای بزرگ درست نمیکنم. درباره زور بازو راست میگوید. ما هم حرفش را تأیید میکنیم. حالا راحتتر با هم گپ میزنیم. میگویم عمو! در سنوسالی که شما دارید، خیلیها ترجیح میدهند بقیه عمرشان را در خانه بمانند و اینکه شما هنوز این هنر را دنبال میکنید، خیلی حرف است. انگار حرفمان قوت قلب و انگیزهای است برایش. میخندد و ادامه میدهد: یک کار که هرروز انجامش دهی، جزو عادت میشود و این کار با پوست و استخوانمان گره خورده است.
درباره نقش و رنگ نمدها پیرمرد همین اندازه میداند که هم طرح بسیار است و هم رنگ و نقش. میگوید: رنگها را میخریم و طرح را خودمان میزنیم. جوانتر که بودم ،و دلودماغ زیادی داشتم برای اینکه رنگها روشنتر باشند. مشتریها دوست دارند نمدها نقش و نگار بیشتری داشته باشند. حالا همینکه سرم گرم باشد، بس است.
پیرمرد دوباره و خیلی کوتاه توضیح میدهد: برای کار نمد باید پشمها را با صابون خیس کنیم و بعد آنها را با دست یا پا بکوبیم و آنقدر ضربه بزنیم تا شکلی را که میخواهیم به خود بگیرد؛ برای طرح نمدها،قالبها از پیش تعیین شده است؛ قالب را روی نمد می گذاریم و نخهای رنگی را روی آن. بعد روی نمد را برمیگردانیم و دوباره آن را میکوبیم تا نقش بگیرد. همه نمدها به همین شکل که می بینید درست شده است؛ مثل پادری، فرشهای کوچک، عرقگیر قاطر. انگار چیزی یادش افتاده باشد، توضیح میدهد: نمد پالانی هم کموبیش خریدار دارد. روستاییان آن را برای قاطرشان میخرند.
میخواهیم کمی درباره کارش توضیح دهد. تعریف میکند: در نمدمالی پشم گوسفند حرف اول را میزند و کیفیت کار به این بستگی دارد که چه نوع پشمی را انتخاب کنی. هرچه پشم تمیزتر و خوشرنگتر باشد، کار هم بهتر از آب درمیآید. بعضی گوسفندان پشم سفیدی دارند، اما بعضیها هم سیاه است و کثیف. کثیف که میگویم، یعنی اینکه بین پشمشان خاک و خاشاک است و البته نمدمالها معمولا آن را برای تمیزکردن به کارخانه میدهند و دستگاههای پیشرفته برای تمیزکردن آن دارند، اما ما پشم کثیف را به حلاجیها میدهیم و پشم تمیز را تحویل میگیریم.
حالا فرشهای ماشینی جای نمدها را گرفتهاند. با اینکه نمدمالی زحمت زیادی دارد و قیمتش به اندازه زحمتش نیست، حتی روستاییان و عشایر ترجیح میدهند از فرش بهجای آن استفاده کنند. البته خیلیها از خواص نمد غافل هستند و نمیدانند جلو سرما و رطوبت را میگیرد و برای خیلی از بیماریها مفید است. اگر خانوادهها خاصیت نمد را بدانند، حاضر نمیشوند آن را کنار بگذارند و جایش از فرش
استفاده کنند.