
داستان شهادت سید بلوچستان از زبان فرزندش
سیدعلیرضا سجادی، مدرس حوزۀ علمیۀ مشهد است. پدرش معروف به «سید بلوچستان»، به دست عوامل محلی مرتبط با داعش، درمقابل ورودی خانهاش به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید نمایی کلی از شخصیت، منش رفتاری و کرداری شهید از منظر فرزند اوست. او دربارۀ شخصیت پدرش میگوید که شهید در عین مهربانبودن، کاملا جدی و مردانه رفتار میکرده است.
محبوبیتش آنچنان است که بعداز شهادت، ۵۰ کیلومتر ماشین، جنازۀ مطهر او را همراهی میکردند. او به اقتدای مولایش علی (ع)، اهل انفاقِ شبانه به فقرا بود.
منش شهید یادگاری ارزنده از ایام تبعید مقام معظم رهبری به استان سیستانوبلوچستان بود. در ادامه، بیشتر با شخصیت شهید و آرمانهای او آشنا میشویم.
ترکیبی از مهربانی و دلاوری
شهید سیدعبدالکریم سجادی با خانوادهاش رفتاری مهربانانه داشته است. فرزند او توضیح میدهد: «رفتارشان پر از عطوفت بود، اما در اوج عطوفت و مهربانی، کاملا با ما جدی بودند. وقتی پدرم در خانه بودند، دوست داشتند همه با هم بیرون برویم و میان مردم باشیم.
مشهد که میآمدند، لحظهای در خانه بند نمیشدند و میگفتند "برویم زیارت. برویم دور و اطراف را سیاحت کنیم. " روحیه اجتماعی و شادی داشتند.»
مردِ آشتیدهندۀ قلبها در دلِ سیستان
شهید سجادی ساکن ایرانشهر و بازنشستۀ سپاه پاسداران و فروشندۀ مجاز سلاح (اسلحۀ شکاری) بوده است. فرزندش دربارۀ رفتار اجتماعی او میگوید: «پدرم در استان سیستانوبلوچستان فردی شناختهشده و معتبر بودند.
او کارهای بزرگی را برای انقلاب و نظام به سرانجام رساند. از مهمترین اهداف همیشگی او، تقویت وحدت میان شیعه و سنی در منطقۀ سیستانوبلوچستان بود.
اگر روزی حتی یک ساعت هم در مغازه او مینشستید، میدیدید که ۷۰ درصد مراجعانشان، اهل سنت منطقه از مولوی و کارمند و کارگر هستند. هر کسی هر مشکلی داشت، برای رفع مشکلش به پدرم مراجعه میکرد.
رفع مشکل مردم دغدغه ایشان بود و در این زمینه تلاش بسیار داشتند. مصداق تعبیر قرآنی «مولفه القلوب» (آشتیدهندۀ جانها) بودند.» شهید در بافتی طایفهای زندگی میکرده است.
پسرش میگوید: «ما در طایفۀ سجادی و سادات بودیم. مثل هر طایفهای برای خودمان سرطایفه و ریشسفید داریم، اما عملا جوانان و عموم مردم بیشتر از هر کسی، ارادت و احترام برای پدرم قائل بودند. او با همه حشرونشر داشت.
علاوهبر مذهبیها، جوانهایی که مشکلاتی مثل سیگاریبودن و گوشکردن به ترانه هم داشتند، با پدرم آمدوشد داشتند و پدرم با همه با روی باز برخورد میکرد؛ البته نصیحت و امربهمعروفش را هم در جای خودش بیان میکرد.»
پسر شهید ادامه میدهد: «امسال نزدیک به عید نوروز برای دیدار خانوادۀ پدری به شهرمان رفته بودم. پدرم در حدود ساعت ۱۲ شب گفتند که برویم بیرون. همراهشان بودم.
بستههای پول و شیرینی آماده کرده بودند و به خانوادههای مستمند منطقه بیتوجه به اینکه اهل تسنن هستند یا شیعه، اهدا کردند. بعداز شهادتشان، خیلی از افراد ازجمله اهل تسنن به خانۀ ما آمدند و گفتند "با رفتن ایشان، ما یتیم شدیم. "
وقتی توضیح میخواستم، میگفتند "اول مهرماه برای بچههای محروم لوازمالتحریر میرساندند. در شبهای قدر و ایام عید هم کمکرسانی داشتند".»
بعداز شهادتشان، خیلی از افراد ازجمله اهل تسنن به خانۀ ما آمدند و گفتند "با رفتن ایشان، ما یتیم شدیم
شرطی که شهید برای ورودم به حوزۀ علمیه گذاشت
فرزند این شهید عزیز خاطرنشان میکند: «حدوداً در ۱۳ سالگی وارد حوزه شدم. به پدرم گفتم میخواهم حوزوی شوم. ایشان در اول کار، چون میخواستند انگیزه و جدیتم را بیازمایند، به من گفتند که حوزه برای تو نان و آب ندارد و اگر در آن بخش باشی، من نمیتوانم به تو کمک مادی کنم.
اما بعداً که اصرارم را دیدند، موافقت کردند. ایشان بهعنوان تنها نصیحت گفتند "مراقب باش جذب هیچ ارگانی نشوی و همیشه طلبه باشی و نهایتاً به کارهای طلبگی مثل تدریس و تبلیغ بپردازی. " تأکید کردند "پشتمیزنشین نشوی".»
پسر شهید ادامه میدهد: «پدرم به برکت شهریهای که از حوزۀ علمیه دریافت میکردم، اعتقاد داشت و به من گفته بودند "حاضرم پانصد یا ششصدتومانی را که میگیری، از تو بگیرم و دربرابرش یکونیم میلیون تومان بدهم".»
یادگاری سالهای تبعیدِ آقا
مقام معظم رهبری در سالهای پیشاز انقلاب، نوبتی به استان محروم سیستانوبلوچستان تبعید شده بودند. شهید سیدعبدالکریم هم در آن سالها در ابتدای جوانی و علاقهمند به دانستن و حرکتهای اجتماعی و اسلامی بودند.
پسرش تعریف میکند: «در سالهای نوجوانی، پدرم، نوبتی هم مشمول الطاف ساواک شاهنشاهی شده بودند و حسابی از او در زندان با شدیدترین رفتارها پذیرایی کرده بودند. ماجرا هم برمیگشته به اینکه چند کتاب بهاصطلاح ممنوعه همراه داشتند و در دام ساواک گرفتار شده بودند.»
فرزند شهید براساس شنیدههایش از خانوادۀ پدری میگوید: «پدر شهیدم در سالهای قبلاز انقلاب همراه با مقام معظم رهبری بودند. پدربزرگم خادم مسجد جامع ایرانشهر بودند و خانهشان هم در مسجد بود.
مقام معظم رهبری در دورۀ تبعیدشان به مسجد جامع رفتوآمد داشتند. پدرم هم به همین مناسبت با رهبری آشنا شده بودند. خودشان میگفتند شاهد بودند که حضرت آقا، مسیر خانه تا مسجد را پیاده میآمدند و با همۀ افراد اعم از شیعه و سنی خوشوبش میکردند. حتی مقام معظم رهبری به پدربزرگم گفته بودند که بگذارد شهید برای امور انقلابی به سپاه بروند.»
بعد از انقلاب
شهید سیدعبدالکریم سجادی بعداز پیروزی انقلاب، جذب سپاه میشود. پسر شهید توضیح میدهد: «ایشان خدمات مختلفی در سپاه شهرهای نیکشهر، سرباز و پیشین انجام دادند و هنگ مرزی منطقه هم در بخشی از دهۀ اول انقلاب، در فرماندهی پدرم بوده است.
ایشان فوقالعاده درقبال قاچاق کالا حساس بودند و دربرابر قاچاقچیها مقاومت شدیدی داشتند. در نوبتی، همۀ اموال کشفشده را بین فقرای محل توزیع کرده بودند.»
او ادامه میدهد: «ایشان در دورههای بعدی، مسئول بنیادشهید نیکشهر بودند و همچنین مسئول امربهمعروف ایرانشهر و در شهرداری نیز در دورهای مسئول امور مالی بودند.»
پسر شهید اضافه میکند: «در سالهایی که پدرم مسئول بنیادشهید بودند، خانوادههای شهدا با خانوادۀ ما رفتوآمد زیادی داشتند و خاطرات زیادی از دلجویی پدرم از خانوادۀ شهدا برجای مانده است.»
او از دورهای که برای اولینبار در نیکشهر بنیادشهید راهاندازی شد، یاد میکند و میگوید: «در اول کار بنیادشهید، هیچ وسیلهای حتی میز و صندلی وجود نداشت. مردم بهواسطۀ محبوبیتی که پدرم داشتند، همۀ وسایل لازم را اهدا کردند.»
اعزام نیرو به سوریه
از شهید در دورۀ اخیر خواسته شده بود که نیروهای داوطلب را به سوریه جهت دفاع از حریم حضرت زینب (س) اعزام کنند. پسر شهید دراینباره بیان میکند: «بهواسطۀ دعوت ایشان، تعداد زیادی از جوانان اعم از شیعه و سنی ازجمله برادر و پسرعموهای خودم به سوریه اعزام شدند.»
چند نفر از اهل سنت میگویند "سید شهید، ما را نجات داد. اگر او و حرفهایش نبود، جذب گروهکهای منحرف میشدیم
ماجرای شهادت
پسر شهید دربارۀ عاملان شهادت پدرش میگوید: «بعداز شهادت ایشان، تا دو ماه مشخص نبود که چه افراد یا گروههایی مسئول ترور پدرم هستند. سران طوایف محلی هم گفته بودند که همه متأسفیم و اگر به کسی از طایفۀ ما شک دارید، بگویید تا خودمان با او شدیداً برخورد کنیم.
بالاخره بعداز دو ماه، معلوم شد نه گروههای محلی بلکه عناصری که ارتباط فکری و تشکیلاتی با داعش داشتند، مسئول ترور پدرم بودند.» پسر شهید ادامه میدهد: «در صحنۀ بازسازی قتل پدرم، من هم در منطقه حضور داشتم.
ضاربان میگفتند که به ما گفتهاند "سیدعبدالکریم برای برادرکشی به سوریه نیرو میفرستد! " ما هم او را کشتیم.» پسر شهید توضیح میدهد: «در مراسم تشییع جنازۀ ایشان، بیشترین افراد اهل تسنن منطقه بودند.
در مصاحبهای که صداوسیمای منطقه با افراد شرکتکننده در مراسم تشییع پدرم دارد، چند نفر از اهل سنت میگویند "سید شهید، ما را نجات داد. اگر او و حرفهایش نبود، جذب گروهکهای منحرف میشدیم. راهنماییهای او ما را از هلاکت نجات داد".»
فرزند روحانی شهید سجادی میگوید: «آن روحانی که هرساله سخنران هیئت مذهبی در منطقه بوده است، پساز شهادت پدرم گفته بود که من تابهحال در این منطقه کسی را ندیدم که بهاندازۀ ایشان نظام جمهوری اسلامی را با گوشت و پوست و استخوانش درک کرده باشد.»
حرف آخر
فرزند شهید در آخرین جملاتی که میگوید، بر وحدت شیعه و سنی تأکید کرده و اضافه میکند: «هر کسی که ندایی غیر از وحدت در کلامش باشد، در هر پست و رتبهای که باشد، درقبال قطرهقطره خون شهدایی که جانشان را برای ارتقای وضعیت عمومی مردم و ازبینبردن اختلافات هزینه کردند، مسئول است و باید فردای قیامت پاسخگو باشد.»
آخرین باری که "سید عَبدُل" را دیدمشهید
محسن اسلام زاده *- سی ام اسفند ۹۵، آخرین باری بود که "سید عَبدُل" را دیدم. مهمان برنامه زنده تحویل سال ۹۶ بود و از زمان تبعید رهبری به ایرانشهر قبل از انقلاب اسلامی گفت و برکاتی که در منطقه داشت.
آن روز برای اولین بار بود که یک شبکه سراسری قانع شده بود که ۵ ساعت آنتن زندهاش را در بهترین زمان ممکن، به بلوچستان اختصاص دهد. ۱۰ سال پیش، در اوج جولان دادنهای "عبدالمالک" و گروه تروریستی اش، من و سید محسن اصغرزاده تصمیم گرفتیم برای مستندسازی به سیستان و بلوچستان برویم و از آنجا مستند بسازیم.
سال ۸۶ بود، رهبری آن سال را "اتحاد و انسجام اسلامی" نام گذاری کرده بودند. در آنجا با کلاف سردرگمی مواجه شدیم. بودجه زیادی برای مقابله با گروههای تروریستی میآمد، ولی "عبدالمالک" همچنان دست به عملیات میزد.
برای تکمیل تحقیقات تصمیم گرفتیم به مناطق جنوبی استان برویم، با چند واسطه با "سید عبدالکریم سجادی" آشنا شدیم. بعدها که با او صمیمیتر شدیم، "سید عَبدُل" خطابش میکردیم.
در خیابان طالقانیِ شهر ایرانشهر، در مقابل مسجد "آل رسول" مغازۀ اسلحهفروشی داشت. خودش میگفت فرزند خادم همین مسجد بوده و در آنجا متولد شده. از تاریخ اول انقلاب بلوچستان و ورود انقلابیون برایمان گفت؛ از پیوند مهاجرین و انصار برای حفظ تنگۀ اُحُد.
آن زمان بلوچستان را تنگۀ اُحُد نامیده بودند و برای حفظ آرامش در آنجا نیروهای انقلابی و مردم پیوند برادری بسته بودند. برایمان غیرقابل باور بود، این حرفها را در هیچ رسانهای ندیده بودیم، گویی در دل تاریخ گم شده بود.
بعد از مدتی تحقیقات متوجه شدیم معادلات چند مجهولیِ ناامنی در بلوچستان با یک راهحل ساده قابل حل است؛ بازگشت به تفکر جهادیِ اول انقلاب و عهد اخوت مهاجرین و انصار. وقتی سخنان رهبری در سفر چند سال قبل به سیستان و بلوچستان را هم بررسی کردیم، دیدیم ایشان هم بر این اصل تاکید کرده اند و فرموده اند: "امنیت این منطقه را باید نیروهای نظامی، انتظامی، امنیتی و مردم برقرار کنند. "
از آن به بعد خط مستندسازی مان در بلوچستان، همین بود و برای هر کار از "سید عَبدُل" مشاوره میگرفتم. در یکی از مستندها هم، خودش راوی شد، مستند "مهاجر" در مورد شهید "علی معمار"، سردار شهیدی که از کاشان به بلوچستان آمده بود و بیش از یک دهه در آنجا حضور داشت.
برای ساخت مستند همراه با سید تا کاشان رفتیم. مزار شهید "معمار" درحسینیهای در حسن آباد کاشان بود. وقتی به مزارش رسید بغضش ترکید و مدتی گریه کرد. برایمان از عشق "معمار" به رجعت همراه با امام زمان (عج) گفت...
کم کم این نگاه تقویت شد علی الخصوص از وقتی که شهید "شوشتری" مامور خدمت در این استان شد. آخرین همکاری رسانهای ما وقتی آغاز شد که شبکه افق تصمیم گرفته بود برنامه تحویل سال را از یک منطقه محروم روی آنتن ببرد.
وقتی از من مشورت خواستند با اصرار آنها را به ایرانشهر بردم. گفتم اینجا شهری چند بُعدی است و من به واسطه ارتباطاتم میتوانم کار را بهتر پیش ببرم.
وقتی برای تحقیقاتِ برنامه، همراه با آقای "ناجی"، یکی از مدیران شبکه افق، به ایرانشهر رفتیم و ایشان با "سید عَبدُل" دیدار کردند، در همان لحظات اول عاشق او شدند.
گفتند حتما باید او را به تهران بیاوری تا حرفهایش را به حاج "نادر طالب زاده" بگوید. صحبتهایمان تا ساعت ۲ نیمه شب ادامه داشت و در آخر بنا به اصرار آقای "ناجی" با سید چند عکس یادگاری گرفتیم. نمیدانستم دارم آخرین عکسم با او را میگیرم.
حالا لحظاتی مانده به تحویل سال ۹۶، دکور برنامه ما، دهکدهای کوچک است در قلعه ایرانشهر که در چند هفته قبل ساخته ایم. سید با اینکه همراه با خانواده به شهر "بزمان"، در نزدیکیِ "ایرانشهر" رفته، بهخاطر برنامه ما به "ایرانشهر" باز میگردد.
شال سبز سیدی انداخته، چهرهاش بشاش و نورانی شده، "اقبال واحدی" از او دعوت میکند که روی استیج برود و از خاطرات حضور رهبری در ایرانشهر بگوید. سید با متانت و خیلی مسلط صحبت میکند. وقتش تمام میشود و پایین میآید.
به استقبالش میروم و در یکی از سیاه چادرهایی که ساخته ایم، مینشیند. بعد از چند دقیقه صدایم میکند و میگوید آن پیرمرد که در آفتاب، بین جمعیت نشسته را هم به داخل سیاه چادر دعوت کن. او از بزرگان است.
پیرمرد را با عزت و احترام خاص بلوچها دعوت میکنم که کنار سید بنشیند. آخرین ساعت سال ۹۵ است. سید میخواهد به "بزمان" برود. لحظه خداحافظی به من میگوید برنامه هایت را هماهنگ کن و برای ساخت مستندی از دوران تبعید رهبری در بلوچستان به اینجا بیا، گفتم اگر شما کمکم کنید حتما میآیم.
دو هفته بعد "سید بلوچستان" هدف حمله تروریستی قرار گرفت و بعد از دو روز به شهادت رسید. لطمهای جبران ناپذیر بر پیکر بلوچستان وارد شد و غم سنگین فراغ او همواره بر دل من خواهد ماند؛ چرا که برای ساخت مستند عازم خارج از کشور بودم و نتوانستم او را تا آرامگاه ابدیاش مشایعت کنم.
*این گزارش یکشنبه ۱ مرداد سال ۱۳۹۶ در شماره ۲۵۴ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.