حامد سلجوقی، از کسبه محله جنت و از اعضای شورای اجتماعی این محله است؛ از آن بازاریهای فعال که درکنار رستورانداری، دستی هم در کارهای خیر دارد. در تمام طول سال بهویژه روزهای آخر صفر با اسکان رایگان زائران آقا علیبنموسیالرضا (ع) سعی میکند از میهمانهای امام مهربانیها بهخوبی پذیرایی کند.
او یک طبقه از خانهاش را با همه امکانات و وسایل، بدون گرفتن هیچ مدرکی دراختیار زائران قرار میدهد و علاوهبراین، زائران را با یک وعده غذا از رستورانش مهمان میکند. با آنکه از کودکی در هیئت خدمت میکرد، بعد از اتفاقی که چهاردهسال قبل، دو روز مانده به اربعین برای دخترش رخ داد، بیشتر از قبل به ائمه اطهار (ع) ارادت پیدا کرد.
کمک به زائر را وظیفه اصلیاش میداند و حالا هرروز و شبش با خدمت به زائر و مجاور امام مهربانیها میگذرد. آوازه خیرخواهیاش را شنیدهایم و اینکه سعی میکند حق مهماننوازی را برای زائران تماموکمال ادا کند. آمدهایم تا بیشتر با او و نذر هرسالهاش آشنا شویم.
سلجوقی بزرگشده خیابان سرشور۲۱ است. به دو دلیل دلش با زائر امامرضا (ع) پیوند خورده است. اول اینکه در محلهای زائرپذیر رشد کرده و دیگر اینکه مادرش هر ماه در خانهشان روضه برگزار میکرده است. دهه اول محرم، دهه آخر صفر و شبهای احیا هم روضهخوانی در خانهشان برقرار بوده است.
او خانه قدیمیشان در سرشور۲۱ را اینطور به یاد میآورد: یک خانه دوطبقه پانصدمتری که حیاط بزرگی داشت. تابستانها برای برگزاری مراسم در حیاط برای مردها فرش پهن میکردیم و بانوان در منزل مستقر میشدند. اگر هوا سرد بود، یک طبقه را به مردانه و یک طبقه را به زنانه اختصاص میدادیم.
بعدها پدرش بخشی از حیاط را برای ساخت حسینیه هیئت امیرالمؤمنین (ع) اختصاص داد؛ بدین شکل برگزاری مراسم، مکانی ثابت و مستقل از خانه پیدا کرد. هیچگاه در ماههای آخر صفر، خانهشان خالی از زائر و روضه نبوده و آقاحامد سالها درکنار هیئتیها هر کاری از دستش برمیآمده، انجام میداده است. او میگوید: چای میریختم، استکانها را جمع میکردم، در تهیه و پخت غذای نذری به هیئتیها کمک میکردم. نمیگذاشتم کاری روی زمین بماند.
حالا هم که سنی از او گذشته و خودش از پیشکسوتان هیئت است، همین اخلاق را دارد.
حادثهای که حدود چهاردهسال قبل برای دخترش، مرضیه، رخ داد، سبب شد او بیشتر از قبل در خدمت هیئت و زائران امامرضا (ع) باشد. او میگوید: دخترم از همان روزی که توانست راه برود، در هیئت حضور داشت. با همان جثه کوچکش بین بانوان هیئتی میچرخید و کمک میکرد.
هنوز بعد از چهاردهسال آن اتفاق تلخ و گزنده برایش زنده است و انگار همین دیروز رخ داده. هنگامیکه میخواهد آن بعدازظهر را مرور کند، برایش سخت است. هنوز هم آن صدای تلفن برایش بدآهنگترین زنگ تماس است. میخواهد آن بعدازظهر را برایمان روایت کند، اما انگار افکارش منسجم نمیشوند. کمی صبر میکنیم تا او بتواند رشته کلام را به دست بگیرد.
استکان کمر باریک چای را برمیدارد و جرعهای از آن مینوشد و پی حرفش را اینگونه میگیرد: دو روز مانده بود به اربعین و کلی زائر در خانهمان بودند. هیئتهایی که از تهران، اصفهان، قم آمده و مقیم خانهمان بودند و خودشان را برای مراسم اربعین آماده میکردند. بعد از صرف ناهار برای رفع خستگی یکساعتی را خوابیدم که با صدای تلفن برادر همسرم بیدار شدم. فقط شنیدم که گفت مرضیه را در بیمارستان هاشمینژاد بستری کردهاند. با عجله لباس پوشیدم و خودم را به بیمارستان رساندم.
مرضیه سهساله داخل ماشین نشسته بود و حین رانندگی داییاش در خودرو باز شده و به بیرون افتاده بود. ماشین درحال عبور هم او را حدود صدمتری با خود کشانده بود. آن راننده از صحنه متواری شده بود و خانواده مرضیه، او را به بیمارستان رسانده بودند. دختر کوچک سلجوقی به کما رفت. هنگامیکه پزشکان به او و همسرش گفتند کاری از دستشان برنمیآید، مگر اینکه خدا معجزه کند، کار هر روز و هر شب آنها رفتن به حرم امامرضا (ع) شد.
مرضیه در بخش آیسییو بستری بود و آنها میتوانستند از پشت پنجره بخش، دخترشان را ببینند. سلجوقی میگوید: هر روز قبل از اینکه به بیمارستان بروم، اول به حرم امامرضا (ع) میرفتم. شبها هم که از بیمارستان برمیگشتم، دوباره به حرم میرفتم.
او برای اینکه لحظهای بیشتر دخترش را ببیند، از دیوار پشت بیمارستان به هر زحمتی بوده، خود را به داخل بیمارستان میرسانده است. با هزار التماس از نگهبانان میخواسته است مانعاز حضورش نشوند. دیگر همه بیمارستان ماجرای او را میدانستند و اجازه میدادند که بیشتر پشت در اتاق آیسییو بماند.
سلجوقی و همسرش آرام و قرار نداشتند. او تعریف میکند: یکبار در مسیر رفتن به بیمارستان، چراغ قرمز را رد کردم؛ یعنی اصلا چراغ را ندیدم. با ایست افسر ایستادم. مدارکم را دادم. افسر راهنماییورانندگی که حال و روزم را دید، جریمهام نکرد. گفت «خودت پشت فرمان ننشین؛ میگویم تو را برسانند. نباید با این حال رانندگی کنی. کار دست خودت میدهی و مشکلات دو برابر میشود.»
آن ۱۰ روز برایش بهاندازه ۱۰ سال گذشت. اما یک معجزه سبب شد مرضیه دوباره به آغوش پدر و مادرش برگردد. یکی از اقوام خوابی دید که در آن، علما گفته بودند پدر بچه باید خیراتی انجام بدهد. سلجوقی هم با آنکه دل و دماغی برای آشپزی نداشت، پای دیگ ایستاد. غذاهایی تهیه و بین زائران و عزاداران توزیع کرد. بخشی را هم بین همراهان بیماران در بیمارستان هاشمینژاد توزیع کردند.
آقا حامد میگوید: شب رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت امامحسن (ع) بود. بعداز توزیع نذری وارد بیمارستان شدم. دخترم به هوش آمده بود. دکترها دورش جمع شده بودند و میگفتند با این شدت جراحت، معجزه رخ داده که این دختر از کما خارج شده است.
مرضیه که این روزها هفدهسالگیاش را پشت سر میگذارد، هنگامیکه با پدرش مصاحبه میکردیم، بههمراه مادر و خواهر کوچکترش راهی کربلا شده بود. به همین دلیل فرصتی پیش نیامد که بتوانیم با او و مادرش همکلام شویم. سلجوقی از آن سال به بعد، شب رحلت پیامبر اکرم (ص) و شهادت امامحسن (ع) بین عزاداران نذری توزیع میکند.
مرضیه که به آغوش خانواده برمیگردد، سلجوقی هم تصمیم میگیرد با اسکان رایگان زائران، بیشتر از قبل در خدمت زائران امام مهربانیها باشد. او میگوید: بچه بودم و نوروز مصادف شده بود با ماه رمضان. زائری برحسب تصادف در خانه مان را زد و گفت که مکانی برای اسکان پیدا نکرده است.
با آنکه تا آن زمان، خانواده سلجوقی خانهشان را به زائر نداده بودند، پدر و مادرش به این نتیجه رسیدند که میهمان امامرضا (ع) مهمان آنها هم هست؛ بنابراین زائر را رایگان در خانهشان اسکان میدهند. این سرآغازی بود برای اسکان زائران و هیئتیها در خانه پدریاش که بعداز پدر، پسر این کار را ادامه داده است.
آقا حامد اشاره میکند: پدرم در بولوار احمدآباد مغازه الکتریکی داشت. هر روز که در مسیر رفتوآمد، مقابل بیمارستان قائم (عج) یا امامرضا (ع) به همراه بیماری برخورد میکرد که مکانی برای اقامت نداشت، او را به خانه میآورد.
بعداز ساختهشدن بخشی از خانه بهعنوان حسینیه هیئت امیرالمؤمنین (ع)، زائران و هیئتیها در آنجا مستقر میشدند، تا اینکه خانه پدری سلجوقی به فروش رسید. منزل جدیدی که پدرش در خیابان پاسداران خرید، دیگر مثل گذشته ظرفیت پذیرش زائر را نداشت.
اتفاقی که برای دختر سلجوقی رخ داد، ارادت او به خاندان عصمت و طهارت را بیشتر کرد؛ همین موضوع سبب شد تصمیم بگیرد منزلی نزدیک حرم مطهر امامرضا (ع) خریداری کند. او خانهای در خیابان مدرس۳ خرید و طبقه همکفش را که حدود ۹۰ متر است، برای پذیرش زائر آماده کرد.
با فروش خانه پدر، چندسالی هیئتیهای شهرهای دیگر مکانی برای اقامت نداشتند، اما با آمادهشدن مکان جدید، دوباره مکانی برای برپایی مراسم دهه آخر صفر پیدا کردند. سلجوقی میگوید: هیئتیها از تهران میآمدند و هیئتمان جانی دوباره گرفت.
هرکدام از هیئتیها که میرفت، دوست یا آشنایش را خبر میکرد که فلانی در مشهد، منزلش را رایگان دراختیار قرار میدهد؛ بدینترتیب در تمام طول سال، زائرانی از شهرهای دیگر میهمانم هستند. آنها هر چندروز که بخواهند، میتوانند در منزلمان اقامت کنند. اما اگر زائر دیگری تماس بگیرد، مجبورم به گروه قبلی بگویم که خانه را ترک کنند تا گروه جدید هم بتوانند چند روزی در مشهد اقامت کنند.
هرسال تعداد زیادی زائر میهمانش میشوند، اما خاطره برخی از آنها در ذهنش جا خوش کرده است. او میگوید: شب احیای چندسال قبل بعداز تمامشدن مراسم، هیئتیها تصمیم گرفتند که به حرم رضوی مشرف شوند. شب قبل هم دوستان به حرم مشرف شده بودند و خستگی مانع شد که من همراهشان بروم. شب دوم تا موضوع را مطرح کردند، با آنکه خسته بودم، همراهشان شدم. پشت پنجره فولاد نشسته بودیم.
صحبتهای زائرانی را که از قم آمده بودند، شنیدیم. آنها به مداح ما گفتند که مکانی پیدا نکردهاند و نمیدانند چه کنند. مداح هیئتمان، چون ناشناس بودند، از من اجازه گرفت و آنها را میهمان خانهمان کرد. چند روزی بودند و به شهرشان برگشتند. اما از آن سال به بعد هر زمان که به مشهد میآیند، سری به ما هم میزنند.
برخی از زائران هنگام ترک منزلش برای تشکر از زحمتهایش، قصد جبران مادی هزینهها را میکنند. او میگوید: به آنها میگویم «با پولتان حسابوکتاب مرا به هم میریزید. من با فرد دیگر معامله کردهام و اجرم را از او میگیرم. تابهحال شکر خدا، نه کم آوردهام و نه خسته شدهام. خدا هم لطف کرده و برکت آن را به زندگی و کارم داده است.»
آقا حامد معتقد است که خدمت به زائران امامرضا (ع) وظیفه همه ماست. او بیان میکند: همه ما مشهدیها امامرضا (ع) را، ولی نعمت خود میدانیم و بدون اغراق هرچه داریم، از حضور پربرکت این امام رئوف در شهرمان است.
ما بهعنوان شهروندان مشهدی که از نعمت وجود امامرضا (ع) بهره مادی و معنوی میبریم، باید به زائران و میهمانان، ولی نعمتمان خدمت کنیم. این کمک میتواند در موکبها و ایستگاههای استقبال از زائر که در مسیر ورودی جاده مشهد برپا شده است، باشد یا کمک به زائری که در راه مانده، خودروش خراب شده یا دچار کمپولی شده است. همانطورکه میگویند هر نعمتی زکاتی دارد، من معتقدم نعمت همسایگی با امامرضا (ع)، زکاتی جز خدمت به زائرانش ندارد.
سلجوقی در ادامه به ویژگیهای یک کاسب خوب هم اشاره میکند و میافزاید: برخورد خوب یک کاسب، سرمایه او در کسبوکار است. کاسب خوب کسی است که وجدان کاری داشته باشد. وقتی کاسب درستکار باشد، مشتریان به او اعتماد میکنند.
آقا حامد بهطور معمول تلاش میکند اجناس مغازهاش را با قیمت مناسب تهیه کند و با قیمت مناسبی غذا را به دست زائر و مجاور برساند. او دوست دارد مشتریان با رضایت، غذایشان را از او تهیه کنند. به گفته این کاسب محله جنت باتوجهبه اینکه علاوهبر مجاوران، زائران بسیاری برای صرف غذا به او مراجعه میکنند. به همین دلیل همیشه حواسش هست که غذای خوبی به دست مشتری بدهد.
او با اشارهبه اینکه در طول روز افراد نیازمند هم برای گرفتن غذا به او مراجعه میکنند، میگوید: تا روزی بیستپرس غذای رایگان هم به نیازمندانی که به رستورانم مراجعه میکنند، دادهام. هیچوقت بهدنبال مال و منال دنیا نبودهام و خدا همیشه هوایم را داشته است.
*این گزارش سهشنبه ۱۴ شهریورماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۳۴ شهرآرامحله ۷ و ۸ چاپ شده است.