هرچند میگوید: «شاید اگر بیماریام نبود، هیچگاه حافظ قرآن نمیشدم.» هرچند عنوان میکند: ««این بیماری برایم نعمت بود و برای همیشه شکرگزار خدا هستم.» گرچه از عمق دل میگوید: «شش ماه درحالیکه شرایط جسمی بدی داشتم و شیمیدرمانی میشدم، به حفظ قرآن روی آوردم و این کار باعث شد که دردهایم از یادم برود.»، اما بازهم نمیتوان آنطورکه بایدوشاید، پی به آن اتفاق معنوی و زیبایی برد که بین او و خدایش افتاده است.
ما این قصه را فقط میشنویم، اما او آن را با گوشت و پوستش حس کرده است؛ برای همین است که اینها برای او قصه نیست، واقعیتی است که نهتنها تلخی و شیرینیاش بههم تنه میزند، بلکه شیرینی انس و الفتش با قرآن، بر تلخی بیماریاش فزونی گرفته.
فاطمه سوختانلو، حافظ و مدرس قرآن که حالا تمام جسم و روحش با آیات الهی مانوس شده، سه ماه است که منزل شخصیاش را در محله رازی قاسمآباد تبدیل به موسسهای قرآنی کرده. خودش در اینباره میگوید: «این نذر همسرم برای سلامتی و شفای من بود و قرار است به مدت دو سال، خانهمان وقف قرآن باشد.»
او حالا خود را عضو کوچکی از جامعه قرآنی میداند و معتقد است که صبر بهترین درسی بوده که از تلاوت و حفظ قرآن آموخته است.
در خانوادهای مذهبی در شهر چکنه بهدنیا آمده؛ جاییکه تا پیش از ازدواج با دو خواهر و سه برادرش در آنجا زندگی میکرده است. آن سالها را اینگونه مرور میکند: «مادرم از قدیم، زنی مومن و مداح اهلبیت (ع) بوده است. او با جان و دل برای مجالسی که به نام ائمهاطهار (ع) است، مداحی میکند و اهل تقواست.
شغل پدرم هم برقرسانی بین دو روستا بود و گاهی که بین کار فرصتی دست میداده، قرآن تلاوت و در آیات الهی تدبر میکرده است. او همیشه به ما فرزندانش میگفت دوست دارم دستکم یکی از شما در مسیر قرآن قدم بگذارد و برای این موضوع هم همیشه دست به دعا بود.»
او بعد از ازدواج، به مشهد نقل مکان میکند و زندگی مشترکش را در اینجا آغاز میکند؛ «همسرم از همان اول زندگی مثل یک دوست واقعی با من رفتار میکرد. او دوست نداشت فقط یک زن خانهدار باشم، بنابراین مدام مرا تشویق میکرد که بهدنبال علائق شخصیام بروم و ازآنجاکه یادگیری علوم قرآنی، یکی از علاقهمندیهایم بود، در کلاسهای قرآن آستان قدس رضوی شرکت کردم.
اولین معلم قرآنم، خانم نوری بود. سالهای یادگیری روخوانی و روانخوانی قرآن را با علاقه و شرکت در دورههای آموزشی و تمرین گذراندم. گاهی هرچه یاد میگرفتم، در مجالس قرآن به دیگران هم یاد میدادم یا در مسجد برای خانمهای دیگر، کلاس آموزش قرآن برگزار میکردم.»
سوختانلو تازمانیکه صاحب یک فرزند دختر و دو پسر میشود، همچنان مدرس قرآن بوده و قرائت صحیح را در مسجد و محافل مختلف به دیگران آموزش میداده تااینکه به بیماری سختی مبتلا میشود که البته تمایل ندارد از جزئیات آن سخن بگوید. خودش درباره آن روزها میگوید: «گاهی برای ترقی و پیشرفت و بهدست آوردن گنج، باید بهایی بپردازی و چیز ارزشمند دیگری را از دست بدهی.
وقتی سلامتیام از من گرفته شد، پزشکها امیدی به بهبودیام نداشتند. همسرم عباسعلی سوختانلو در مدت بیماری، به کارهای بچههایمان رسیدگی میکرد و تمام بار زندگی را به دوش میکشید. همه اعضای خانواده و اطرافیانم تحتتاثیر بیماری من قرار گرفته بودند و حتی پدر و مادرم از غصه، بیمار شدند.
مریضیام فرازونشیب زیادی داشت. گاهی حالم کمی بهتر میشد و میتوانستم روی پا بایستم و گاهی نه. یک روز، خانم همسایه از من خواست که در کلاس قرآن مسجد سیدالشهدا (ع) شرکت کنم. آن روز، مدیر جلسه بر حفظ حتی یک آیه قرآن تاکید کرد و از برکات دنیوی و اخروی این کار معنوی گفت. همانجا تصمیم خودم را گرفتم که در حد توان، آیات قرآن را حفظ کنم. رویای صادقانهای که دیدم، این تصمیم را تایید کرد. همان شب در خواب به من الهام شد که قرآن را هفت دور ختم کنم.»
بانوی حافظ قرآن محله ما از روزهایی یاد میکند که بیش از پیش با آیات الهی انس میگرفته؛ «برنامهام را با حفظ سوره بقره و روزی یک آیه شروع کردم و به شیوه سنتی پیش میرفتم؛ یعنی یک آیه را چندبار تکرار میکردم تا حفظ شوم. آن روزها هم شیمیدرمانی میرفتم و هم به حفظ قرآن مشغول بودم. شش ماه در خانه نشستم و کارم حفظ قرآن بود. روزی که حالم بهتر بود، آیات بیشتری را حفظ میکردم. طوری شده بود که دردهایم یادم میرفت. در این شش ماه به مفهوم و معنای قرآن هم توجه میکردم؛ به همین دلیل به آرامش وصفناپذیری در جسم و روحم رسیدم.»
این آرامش بهقدری لذتبخش بوده که او حالا از آن روزهای سخت بهخوبی یاد میکند؛ «شاید اگر بیماریام نبودم، هیچگاه حافظ قرآن نمیشدم. این بیماری برای من نعمت بود و من بابت این اتفاق، همیشه و در همهحال، شکرگزار خدای مهربان بودهام.
در همان روزهای حفظ قرآن در خانه بود که ازطریق آگهی روزنامه با کلاسهای حفظ قرآنی که در مجتمع امامرضا (ع) واقع در پارک ملت برگزار میشد، آشنا شدم. با همان وضعیت جسمی که داشتم، در آن کلاسها شرکت کردم. علاقه به حفظ قرآن بهطور عجیبی روزبهروز در وجود من بیشتر میشد.
درکنار توجه به کلمات، بر معنی آنها هم تمرکز و گاهی تفسیر آیات را هم مطالعه میکردم. گرچه روند بیماریام کند شده بود، یک ندای درونی به من میگفت که شاید زمان دیگری دراختیار نداشته باشی؛ به همین علت روزی سه ساعت از وقتم را به تمرین و حفظ اختصاص داده بودم و مثل همیشه، همسرم پابهپای من بود و هر کاری انجام میداد تا حال من خوب شود. حتی در سمیناری که در قم برای حافظان قرآن گذاشتند، نیز همراهیام کرد.»
همسر فاطمه سوختانلو فقط یک مشوق عادی نبوده است. او در همهحال، در خانه و بیرون از خانه به فکر همسر و فرزندانش بوده تا کانون زندگیاش بیش از پیش رنگ آرامش بگیرد؛ «همسرم در خانه یار و یاورم بود و حتی گاهی بهجای من، همه کارهای خانه را انجام میداد. او که به لقمه حلال خیلی اعتقاد دارد، در بیرون از منزل توجه زیادی دارد که کارش را درست انجام دهد تا مبادا لقمه حلال او آغشته به حرام شود.
اصلا این لقمه حلال، کاری میکند کارستان. علت بسیاری از ناآرامیها و مشکلات خانوادهها همین لقمههای شبههدار و گاهی ناپاک است. پدر و مادرم هم بر این لقمه حلال بسیار مراقبت میکردند. کمِ حلال، بسیار بهتر از زیادِ حرام است.»
بعد از گذشت دو سال، خانم سوختانلو موفق میشود کل قرآن را حفظ کند؛ «الان در مرحله تثبیت هستم و روزی سه جزء قرآن را تلاوت میکنم.»
این بانوی قرآنی از درسهایی میگوید که از قرآن آموخته؛ «صبر، بهترین درسی بود که از تلاوت و حفظ قرآن آموختم.»
او ادامه میدهد: «یکی از دامهایی که ممکن است شیطان بر سر راه کسی قرار دهد که در مسیر قرآنی قدم برمیدارد، گرفتار شدن به غرور و ریاست. برای دور ماندن از این دامها باید به خود قرآن متوسل شد. اگر حافظ قرآن، آن را با تدبر و تعمق حفظ کرده باشد، کمتر به این دامها گرفتار میشود.»
سوختانلو از شیوه حفظ قرآنش نیز میگوید: «برخی آیات، طولانیتر هستند و مفاهیم سنگینتری دارند. آنها را به چند بخش تقسیم میکردم تا حفظشان آسانتر شود. برای من سورههای هود و برخی آیات سوره نسا جزو این دسته بود.»
او یکی از سرمایههای بزرگ زندگیاش را این میداند که توانسته است افرادی را در مسیر قرآن پرورش دهد و حالا خود را عضو کوچکی از این جامعه میداند؛ «با بهبودی نسبیام، همزمان با حفظ قرآن، تدریس را از سرگرفتم؛ هم تجوید و هم حفظ را آموزش میدادم. همسرم برای اینکه من را در مسیری که انتخاب کرده بودم، کمک کند، برای بهدست آوردن سلامتیام نذر کرد که خانه شخصیمان را به مدت دو سال در راه قرآن وقف کند.
اینطور شد که پس از هماهنگی اولیه با نهادهای مربوط، شعبه دیگری از جامعهالقرآنِ استادطباطبایی را که به شیوه اشاره و بسیار شاد و جذاب، حفظ قرآن را به کودکان آموزش میدهد، در خانه شخصیمان برپا کردیم و خودمان به خانه دیگری در همان نزدیکی نقل مکان کردیم.
در حال حاضر سه ماه است که جامعهالقرآن فعالیت میکند. خودم مدیر مرکز هستم و سه مربی هم با من همکاری میکنند. در این مرکز، کودکان چهار تا یازدهساله، حفظ قرآن را آموزش میبینند و مادران آنها تقاضای برگزاری کلاسهای حفظ را برای خودشان نیز مطرح کردندهاند که اگر شرایط فراهم شود، این کار را برای آنان هم میکنیم.»
او در حال حاضر در مسجد حضرت اباالفضل (ع) در محله رازی، نیز مدرس است و حفظ قرآن را آموزش میدهد؛ «حفظ قرآن سنوسال نمیشناسد. در مسجد حضرت اباالفضل (ع)، خانم هفتادوهفتسالهای هست که سه جزء قرآن را حفظ کرده و انگیزهاش برای این کار از خیلی ازجوانها بیشتر است؛ گرچه اقدام به این کار از کودکی بهدلیل آمادگی ذهنی کودک، یادگیری را سرعت میبخشد.»
خانم سوختانلو تمایل نداشته اهالی محله و حتی شاگردانش بدانند که او حافظ کل قرآن است، اما در یک سال گذشته گاهی مجبور میشده از خودش بگوید که در چه شرایطی قرآن را حفظ کرده تا انگیزه بیشتری در قرآنآموزان ایجاد کند؛ «همسایهها و حتی شاگردانم نمیدانستند که حافظ قرآن هستم، اما بعضیوقتها کاهلیهای برخی شاگردان مرا وادار میکرد به آنها بگویم که با وجود سه فرزند و بیماری سخت، چگونه قرآن را حفظ کردم. حالا آنها برای من احترام ویژهای قائل هستند که همه به برکت قرآن است؛ چون قرآن، عزت دنیوی و اخروی به انسان میدهد.»
حرفهای پایانی فاطمه سوختانلو، درددلهای اوست؛ «دلم میسوزد که در جامعه اسلامی ما چنان که بایدوشاید، به قرآن بها داده نمیشود. برنامههای قرآنی ما یا باید رایگان باشد یا هزینه کمی برای قرآنآموزان دربرداشته باشد. از کسانی هم که در این راه فعالیت میکنند، در عمل، حمایتی نمیشود، درصورتیکه همین حمایت کردن، میتواند تاثیر خوبی در جامعه بگذارد؛ چراکه اگر قرآن محور کارهای فردی و اجتماعی ما باشد، معضلات اجتماعی کمتری خواهیم داشت.»
* این گزارش چهارشنبه، ۱۲ آبان ۹۵ در شماره ۲۱۸ شهرآرامحله منطقه ۱۰ چاپ شده است.