کد خبر: ۴۹۹۵
۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۸:۰۰

حکایت رنگ و رنج رنگرزان

رنگرزی امروز بیشتر شبیه نمایش است. مثل گذشته سخت نیست. در گذشته باید دست‌هایمان را داخل آب داغ و جوش پاتیل می‌کردیم تا نخ‌ها را بالا بکشیم.

دست‌هایش پاره‌پاره است، اما کبره بسته (پینه‌بسته) نیست. یکپارچه رنگی است؛ صبح‌ها زرد، ظهر‌ها لاکی، بعد از ظهر‌ها سیاه و شب‌ها آبی. گویا سال‌ها هم‌آغوشی با تن رنگی نخ‌ها، سفیدی دستانشان را گرفته است و دست‌های قاسم صباغ را همرنگ همان رنگ‌هایی کرده است که درون پاتیل داغ، جوش می‌خورند.

او با همین دست‌های رنگی، زندگی‌ها کرده است: «در بین خمره‌های رنگ به‌دنیا آمدم و ۷۰ سالی می‌شود که رنگ از دستانم پاک نشده است.»
این رنگ‌ها نه در پوست دستانش بلکه در جانش فرو رفته است که در هفتادوهفت‌سالگی، با آن پشت قوزکرده و کمر دولا شده هر روز بار سنگین نخ‌ها را روی شانه‌اش می‌کشد و صفایی به آن‌ها می‌دهد: «جانم بسته به این نخ‌های رنگی است.»

رنگرزی این روز‌ها جمع‌وجورشده ده‌ها دکان و صد‌ها رنگرز نخ قدیم مشهد است.تکدانه هنر سنتی این شهر که به سنت گذشته‌اش هنوز هم در انتهای کاروانسرای  حاج تقی آقابزرگ فعال است؛ جایی که در انبارش آن نخ‌های رنگی تا سقف چیده شده‌اند.

خودش هم بی‌شباهت به کافه‌های قدیمی نیست و همه آن‌هایی که داخلش کار می‌کنند تا افرادی که به آن رفت‌وآمد دارند، با هم آشنا هستند و صمیمی: «برای همین است که الان کسی کلاهم را برنمی‌دارد.»

اینجا همان‌جایی در مشهد است که می‌شود رفت دیدن بازی رنگ ها؛ رنگرزی پیر نوغان که حرف‌هایش را با پاتیل مسی که طلا می‌دهد، شروع می‌کند و با رنگ‌ولعاب قالی‌ها از دل پاتیل‌های جوشان، خرافات مردم درباره اینکه کف رنگ آبی مرض سیاه سرفه را خوب می‌کند، افتادن کارگران در دیگ جوشان رنگ و بالاخره چسباندن نیل به کام کودکان، تمام می‌کند. این تمام آن چیزی است که در حدود ۷۰ سال رنگرزی، بر قاسم صباغ و شاگردش کاظم چهارقدچیان گذشته است.

 

بیخ اگه وانِرَه، نخ لُک مِرَه

تخم قورباغه را در مرداب دیده‌اید؟ آن حباب‌های ریز و درشت کف مانند تیره، اما براق روی آب را؟ پاتیل رنگ مثل همان مرداب است. با حباب‌های ریز و درشت براق تیره روی آن که از پودر رنگ‌ها حاصل می‌شود.

دیگ‌های مسی که پرآب و به آتش سپرده شوند، داستان رنگ نخ‌های قالی هم شروع می‌شود، سود و سولفید اضافه می‌شود تا بی‌رنگی آب با رنگ آن‌ها محو شود: «اگر آب با سود و سولفید، سیاه شود یا رنگی غیر از زرد بگیرد، بی‌فایده است. نه زرد قناری بلکه زردی مشابه ته‌چهره بیمار.»

حالا ساعت از ۹ صبح گذشته است. قاسم‌آقا رشته‌های نخ، همان‌ها که از پشم گوسفندان ریسه شده‌اند، را آورده است تا کاظم بیخشان را باز کند: «بیخ اگه وانِرَه، نخ لک مِرَه.». ریسه‌ها یکی پس از دیگری باز می‌شوند. حالا دیگر هوا بوی گوسفند می‌دهد.

بوی پشم‌هایی که در قالب نخ خیس می‌خورند. کاظم نخ‌ها را بقچه بقچه می‌ریزد داخل پاتیل. این‌بار بوی کله‌پاچه وجودمان را پر می‌کند: «این نخ‌ها با رنگ، جوشانده می‌شوند و گرما می‌بینند تا رنگ به خوردشان بِرَه.»زیر پاتیل هنوز روشن است. قرار است به قل‌قل بیفتد. حالا بوی ناآشنای دیگری هم بلند می‌شود؛ بوی  تند و گسی که مانندش وجود ندارد و تمام کارگاه را دربر می‌گیرد: «من به این بو اخت پیدا کردم. بوی پختی رنگ است.»

با همین بو قاسم خودش را با آن قوزِ بالا آمده تا کمر، داخل پاتیل آویزان می‌کند: «همین آویزان شدن و به‌هم زدن مایع رنگ پاتیل قوزی‌ام کرده. حالا وقتش شده چند لاخ را داخل دستم فشار بدهم که رنگ‌شان رو شود.»

ریسه‌ها رنگ گرفته‌اند. دیگر خبری از آن کف‌های رنگ، همان‌ها که بی‌شباهت به تخم قورباغه نبودند، نیست. گویا وقتش رسیده است که قاسم دستش را داخل پاتیل داغ کند و نخ‌ها را بالا بکشد. نخ‌ها به چند چنگک وصل می‌شوند و بالا می‌آیند: «هنوز تمام نشده. باید نخ‌های باقی‌مانده ته پاتیل را با دست بالا بکشم.»

بعد از دو تا سه ساعت کار بی‌وقفه دستی، نخ‌های رنگی به آفتاب داخل حیاط کاروان‌سرا سپرده می‌شوند تا خشک شوند و به روی دار قالی‌ها بروند و بشوند رنگ‌ولعاب قالی‌های دستی.

 

 رنگ و رج

 

از خمره‌های رنگ تا پاتیل‌های مس

بیش از صد‌ها سال است که خیابان نوغان در این شهر پاتوق رنگرزی‌های نخ قالی‌های دستی است؛ البته امروز دیگر خبری از آن کارگاه‌ها  و بازار پررونق رنگرزی‌ها نیست. هر آنچه بود، در این خیابان و در مشهد بود، حال خودش را در یک کارگاه ۵۰ متری جمع کرده است.

روز‌هایی که تا حرفش می‌شود، قاسم صباغ خنده از روی لبانش محو و ساکت می‌شود؛ همان روز‌هایی که خودش چنین یاد‌شان می‌کند: «روزی در همین خیابان نوغان، شانه به‌شانه هر مغازه‌ای، رنگرزی و دستگاه قالی دایر بود. چه آن زمان که خمره را پر می‌کردیم، چه زمانی که پاتیل‌های مس مد شد.

من خودم وقتی سال ۱۳۲۰ به دنیا آمدم، بیشتر فک و فامیلم این‌کاره بودند. پدرم مرحوم حاج‌اسماعیل هم، دمِ حرم، کارگاه خمره رنگ داشت که در کودکی کار من در این کارگاه باز کردن نخ‌ها بود تا بیخشان بدرنگ نشود.

کمی که بزرگ‌تر شدم، مسئولیت به‌هم زدن رنگ و نخ در خمره را گرفتم. چون آب خمره سرد بود، باید نخ‌ها را مدام در رنگ به‌هم می‌زدیم تا رنگ بگیرد. البته بیشتر کرباس رنگ می‌کردیم. پارچه‌های چرک‌برداری که برای دوخت شلوار و پیراهن استفاده می‌شد.»

البته آن زمان مس وجود داشت، اما، چون ماده‌ای مانند سولفید و سود در بازار نبود، رنگرز‌ها مجبور بودند از خمره و آب سرد استفاده کنند.

برای همین نیم‌روز با چوب کرباس یا نخ، داخل خمره‌ها را به‌هم می‌زدند، تا حدی که از جان می‌افتادند. هنوز انقلاب نشده بود که بالاخره پاتیل‌ها در رنگرزی‌ها جاگذاری و رنگرزان کارشان کمی راحت شد.  

 

نام لاکِ زنان نشست روی رنگ قرمز قالی

آن زمان بیشتر رنگ‌ها از خارج وارد می‌شد، فقط معدودی از رنگ‌های گیاهی در ایران تولید می‌شد. به‌عنوان نمونه برای رنگ‌های تیره، پوست گردو را خشک می‌کردیم و داخل خمره رنگش را می‌گرفتیم. یکی از رنگ‌هایی که از خارج وارد می‌شد، جوهر قرمز بود. آن زمان رنگ لاکی که زنان برای ناخن‌هایشان استفاده می‌کردند، قرمز بود و همه می‌گفتند فلانی لاک زده.

نمی‌گفتند رنگش قرمز است. همین شد که نام رنگ قرمز در رنگرزی، «لاکی» شد و هنوز هم این نام ماندگار است.  تا حدی ‌که اگر بخواهید قالی قرمز بخرید، قالی‌فروشان در لفظ خودشان، نام قالی لاکی را خواهند آورد.

 

زنان ریسه‌کن پشم گوسفند

امروز تمام نخ‌هایی که در قالی‌بافی استفاده می‌شود، در کارخانه‌های صنعتی ریسه شده‌ است اما در گذشته زنان خانه‌دار که می‌خواستند درآمدی داشته‌ باشند، در خانه پشم گوسفند را می‌ریسیدند.

نخشان از نخ صنعتی کمی ضخیم‌تر و دانه‌‌دانه بود، اما مثل این نخ‌های کارخانه‌ای رشته‌‌رشته نبود و یکدست بود. در همین خیابان نوغان یک‌‌درمیان، زنان ریسه‌کننده پشم گوسفند داشتند که گروهی و تک‌نفره پشم می‌خریدند. با دست تمیز می‌کردند و می‌ریسیدند.

 

حکایت رنگ و رنج رنگرزان

 

فرش ماشینی و یارانه، بساط رنگرزها را جمع‌ کرد

زمانی کارمان سکه بود. الان ۵۰ سال از آن دوران می‌گذرد. نبودید ببینید که در بیشتر کوچه‌های اطراف حرم، دستگاه‌های قالی ۱۰۰ تا ۲۰۰ تا فعال بود.زنان و مردان فرش می‌بافتند و باز کم می‌آمد، اما روزگار یک‌جور نیست. فرش ماشینی که آمد، همه عارض شدند که قیمت فرش دستباف زیاد است و توان خریدش را ندارند.

رفتند به‌سراغ فرش‌های ماشینی. تعدادی از رنگرزی‌ها و دار‌های قالی با همین فرش‌های ماشینی در دهه ۶۰ تعطیل و صاحبان‌شان خانه‌نشین شدند.

معدودی از رنگرزی‌ها هم که مانده بودند، با آمدن یارانه‌ها بازارشان کساد شد.

چون خیلی از بافندگان قالی دیدند که یارانه‌ای وجود دارد و نیازی نیست که ساعت‌ها پشت دار قالی بنشینند، دور کار را خط کشیدند و مشتری رنگرز‌ها هم کم شد و تعطیل شدند. حالا من با همین چهار پاتیل در این شهر تنها مانده‌ام.

 

قالی‌باف‌ها کتک‌خور اوستا بودند

از این پاتیل طلا می‌ریزد برای کسی که کار بکند، اما اگر کار نکند، نان خشک هم داخلش نیست. برای همین است که کارگاهم از ۷ صبح تا ۹ و ۱۰ شب باز است؛ البته فقط رنگرزی نمی‌کردم. کنارش قالی‌بافی را هم داشتم. چند دستگاه داشتم که سفارش قالی می‌گرفتم و به کارگرهایم در روستا‌های اطراف می‌دادم تا ببافند، اما آن‌ها، چون بالای سرشان نبودم، خوب کار نکردند و کلی از قالیچه‌هایم به‌خاطر مشکل نقش روی دستم ماند.

برای همین دستگاه‌ها را جمع کردم، اما قدیم این‌طور نبود. اگر کارگری قالی را بد می‌بافت، از اوستا کتک می‌خورد. خوب یادم هست یک روز از رنگرزی برمی‌گشتم که دیدم کارگر پنجاه‌ساله‌ای را کتک می‌زنند.

این کارگر قالی را خوب نبافته بود. سرپرست کارگر‌ها می‌گفت صلوات بفرستید تا کسی داد و بیدادش را زیر کتک، نشنود.

 

 رنگ و رج

 

مردم خرافاتی به کام کودکان، نیل داغ می‌زدند

نیل هنوز هم از خارج وارد می‌شود. پودری که از آن چهار نوع رنگ مختلف می‌شود به نخ‌های قالی داد. الان که دلار گران شده است، قیمت هرکیلو نیل ۳۰۰ هزار تومان شده است. همین نیل گران، روزگاری دوای درمان کودکانی بود که دچار سیاه‌سرفه می‌شدند.

البته مردم به خودشان تلقین می‌کردند که با کف نیل بچه‌هایشان خوب می‌شود، درحالی‌که این‌طور نبود.خوب یادم هست که داخل خانه خمره و پاتیل داشتیم که بعضی نخ‌هایی را که نیل می‌خواست، در آن رنگ می‌کردیم.

هر روز تعدادی از زنان که کودکشان مریض بود، پشت در خانه من صف می‌بستند تا کف نیل را به کام بچه‌هایشان بزنم و مریضی‌شان خوب شود.البته من هم چند سال این کار را کردم. بعد از مدتی با خودم فکر کردم رنگ شیمیایی چه تاثیری می‌تواند بر بهبود مریض بگذارد؟این شد که دیگر هیچ زنی را به خانه‌ام راه ندادم، اما بازهم رنگرزی‌هایی بودند که با گرفتن پول، این کار را می‌کردند.

 

کارگرم داخل پاتیلِ داغ افتاد و مُرد

امروز رنگرزی بیشتر شبیه نمایش است. مثل گذشته سخت نیست. در گذشته باید دست‌هایمان را داخل آب داغ و جوش پاتیل می‌کردیم تا نخ‌ها را بالا بکشیم. در همین جریان‌ها یکی از شاگردانم که برای خودش در طبرسی کارگاه زده بود، داخل پاتیل جوش افتاد و جوان‌مرگ شد.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44