کد خبر: ۲۱۲۷
۳۰ آذر ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

عباسقلی صابر؛ صاحب بزرگ‌ترین برند فرش ایران

داستان زندگی عباسقلی صابر که صاحب بزرگ‌ترین و معتبرترین برند فرش در کشور و دنیا بود، از همین کارگاه در نزدیکی حرم مطهر آغاز می‌شود و بعدها به بافت فرش‌های نفیس برای بارگاه منور رضوی می‌رسد. داستانی که احمد بزمی‌مقدم که اکنون ادامه‌دهنده راه صابر و برند اوست، آن را از شش‌سالگی خود، یعنی همان موقع که مشغول به بافندگی در کارگاه صابر می‌‌شود شروع می‌کند و تا آخرین روزهای او و خدماتش برای مشهد که بخشی از آن در حرم مطهر خلاصه می‌شود، روایت می‌کند.

هنر دستش زیرپا می‌افتاد، اما نامش همیشه بر سر زبان‌ها بود. از فرش‌های صابر که روزگاری زینت‌بخش حرم مطهر بود و طرح و رنگش در خانه اعیان و اشراف چشم هر بیننده‌ای را به‌سوی خود می‌کشید، این روزها اثری نیست. 

از آن‌همه هیاهو و دارهای قالی در کارخانه بزرگ عباسقلی صابر، تاجر فرش مشهدی، فقط نامی در یاد افرادی انگشت‌شمار باقی‌مانده است و فرش‌هایش آن‌قدر نادر و کمیاب شده‌اند که باید نشانشان را در موزه‌ها همچون سازمان ملل متحد،فرش ایران در تهران،آستان قدس و مجموعه‌های شخصی گرفت. 

عباسقلی صابر مهاجر آذربایجانی در سی‌سالگی از شوروی تازه ایجاد شده همراه‌با خانواده‌اش به مشهد مهاجرت می‌کند و باوجود اینکه پدرش در آذربایجان صاحب تجارت‌خانه‌ای بوده است، در ایران مجبور به کارگری می‌شود. خانواده صابر در سال‌های ابتدایی حضور‌شان در ایران کنونی شهرهای زیادی را برای سکونت انتخاب می‌کنند تا سرانجام در مشهد ساکن می‌شوند. 

در همان سال‌ها تاجر دیگری هم از آذربایجان به مشهد می‌آید و در مشهد به‌واسطه شغل آباواجدادی‌اش کارگاه فرش‌بافی احداث می‌کند. ابوالقاسم پدر صابر به نزد این هم‌ولایتی می‌رود و به‌عنوان سرکارگر در کارگاه عمواوغلی مشغول به کار می‌شود. به‌واسطه پدر، عباسقلی هم به‌عنوان کارگر در کارگاه عمواوغلی مشغول می‌شود. 

داستان زندگی عباسقلی صابر که صاحب بزرگ‌ترین و معتبرترین برند فرش در کشور و دنیا بود، از همین کارگاه در نزدیکی حرم مطهر آغاز می‌شود و بعدها به بافت فرش‌های نفیس برای بارگاه منور رضوی می‌رسد. 

داستانی که احمد بزمی‌مقدم که اکنون ادامه‌دهنده راه صابر و برند اوست، آن را از شش‌سالگی خود، یعنی همان موقع که مشغول به بافندگی در کارگاه صابر می‌‌شود شروع می‌کند و تا آخرین روزهای او و خدماتش برای مشهد که بخشی از آن در حرم مطهر خلاصه می‌شود، روایت می‌کند.

 

ژن بافندگی به‌ارث رسیده از مادر

بزمی متولد 4فروردین1329 است. پدرش سقای مسجد ملاهاشم بود، اما مادرش و خانواده مادری‌اش بافنده فرش بودند: «عشق به بافندگی در خانه ما وجود داشت و آن هم بابت مادرم بود. خانواده مادری من بافنده فرش بودند و مادرم هم وقتی زن پدرم شد، بافندگی می‌کرد. وضع مالی خوبی نداشتیم و وقتی مادرم به‌علت بیماری در سن بیست‌ویک‌سالگی فوت کرد، من 6سالم بود.

چون بافندگی فرش را یاد داشتم به کارگاه صابر رفتم و از همان شش‌سالگی پشت دار قالی نشستم

 تا قبل از آن فرش‌بافی را در خانه از مادرم یاد گرفته بودم، اما به سن مکتب که رسیدم، وضعیت مالی خانواده به‌گونه‌ای بود که نتوانستم درس بخوانم. به‌همین علت سواد آن‌چنانی ندارم. بعد از فوت مادرم مجبور شدم کار کنم. چون بافندگی فرش را یاد داشتم به کارگاه صابر رفتم و از همان شش‌سالگی پشت دار قالی نشستم.

 از صبح تا شب کار می‌کردم و عشقم بافندگی بود. همین علاقه باعث شد که در سن شانزده‌سالگی در کارگاه صابر 2دستگاه داشته باشم. این برای من بسیار باارزش و مهم بود، خیلی از افرادی که 30سال در کارگاه کار کرده بودند، هنوز پشت دار قالی می‌نشستند، اما من با کار و علاقه‌ای که داشتم، توانستم در سن کم مسئولیت 2دستگاه را برعهده بگیرم. مرحوم صابر بسیار به من لطف داشت و به‌همین علت به بیست‌وپنج‌سالگی نرسیده بودم که مسئولیت چنددستگاه را به‌عهده‌ام گذاشت.»


سرنوشتی که با صابر برایم رقم خورد

وقتی بزمی کوچک وارد کارگاه بزرگ صابر می‌شود، مرحوم صابر به او خیلی محبت می‌کند تا آنجایی که بزمی می‌گوید در بین کارگرهای دیگر توجه خاصی به او داشته است. 

تأثیری که صابر در سرنوشت بزمی داشته از نظر او انکارناپذیر است، خودش دراین‌باره می‌گوید: «صابر برای من حکم یک معلم را داشت. من از صابر چیزهای بسیاری آموختم، از اخلاق بگیرید تا کار حرفه‌ای او همیشه برایم الگو بود. وقتی جوان شده بودم او یک مرد جاافتاده بود، اما خیلی با من درددل می‌کرد. 

همیشه به من می‌گفت: «احمد من هم روزی مثل تو بودم. من هم مهاجری از آذربایجان بودم و وقتی به مشهد آمدم خانواده‌ام حتی نان برای خوردن نداشتند. ما برروی پرزهای قالی می‌خوابیدیم و سرپناهی به‌نام خانه نداشتیم.» داستان زندگی صابر همیشه برایم جذاب بود، به‌همین علت ساعت‌ها حرف‌هایش را با دل‌وجان گوش می‌کردم و با او حرف می‌زدم.»


مهاجران خوش‌شانس

بزمی که در سنین کم موفق می‌شود با پشتکارش اعتماد صابر را جلب کند و به‌نوعی عضوی از خانواده صابر ‌شود، در توضیح داستان زندگی صابر و اینکه چطور او توانست از یک کارگر صفر به یک سرکارگر تبدیل شود و بعد از آن کارگاه بزرگی را احداث کند که فرش‌هایش با برند خودش در ایران و دنیا به فروش برسد، می‌گوید: «صابر متولد1280 بود و همیشه تعریف می‌کرد که وقتی از آذربایجان رانده شدند 30سال داشت و وقتی آواره دشت‌وبیابان‌های ایران شده بودند، به‌پیشنهاد یک ایرانی به مشهد آمدند.

 در مشهد ساکن می‌شوند، اما نانی برای خوردن نداشتند. پدر صابر در آذربایجان تاجر پشم و نخ بود، اما تمام دارایی‌اش مصادره می‌شود و آن‌ها بدون پول به ایران می‌آیند. وقتی به مشهد می‌رسند، ابوالقاسم صابر متوجه می‌شود که یکی از هم‌ولایتی‌هایش که او هم سرنوشتش مانند خانواده صابر است و از کشور آذربایجان اخراج شده است، کارگاه بزرگ فرش‌بافی دایر کرده است و نیاز به یک سرکارگر دارد. 

در همان روزها از دربار سفارش فرش بسیار بزرگی می‌رسد و عمواوغلی تصمیم می‌گیرد که به تعداد کارگران اضافه کند

پدر صابر به نزد عمواوغلی می‌رود و در کارگاه او مشغول به کار می‌شود. در همان روزها از دربار سفارش فرش بسیار بزرگی می‌رسد و عمواوغلی تصمیم می‌گیرد که به تعداد کارگران اضافه کند. به‌همین علت ابوالقاسم پسر بزرگش عباسقلی را که تحصیلات مکتبی داشت با خود به کارگاه می‌برد.

 آن فرش برای صابر برگ برنده بود و به‌علت وسواس و سلیقه‌اش در انتخاب رنگ و طرح در کارگاه عمواوغلی بسیار به او توجه می‌کند و در مدت کوتاهی مسئول یکی از دستگاه‌ها می‌شود. به این صورت خانواده صابر می‌توانند از دست‌رنج پدر و پسر خانه‌ای خریداری کنند و دیگر شب‌ها سر گرسنه زمین نگذارند.»


کارگاهی با200دار قالی

بعد از چندین سال آوارگی و بی‌پولی، سرنوشت روی خوشش را به خانواده مهاجران آذربایجانی نشان می‌دهد و به‌گفته بزمی دست‌های توانمند سرنوشت صابر را به‌سمتی می‌برد که آوازه نام و برند صابر برای همیشه در اذهان بماند. بزمی دراین‌باره می‌گوید: «بعد از اینکه صابر کار را در کارگاه عمواوغلی فرا می‌گیرد، تصمیم به تأسیس کارگاه خود می‌گیرد.

 در کاروان‌سرای ملک (شیرازی2) 2دستگاه می‌خرد و سفارش فرش می‌گیرد. آوازه کارش در مشهد می‌پیچد و هرروز شمار سفارش‌ها بیشتر و بیشتر می‌شود. سال1318 روزی که صابر درحال رفتن به محل کار بود، حاج‌آقا توتونچی معروف که آن روزها در مشهد صاحب مال و مکنت و از تاجران بنام پایین‌خیابان بوده است، برای سفارش فرش سر راه او را می‌گیرد و با او قدم‌زنان تا کارگاه فرشش می‌رود.

 وقتی به کارگاه می‌رسند، توتونچی افسار اسبش را به تیرچوبی کنار در ورودی کارگاه می‌بندد و در همان وقت به صابر پیشنهاد همکاری می‌دهد. مرحوم صابر برای من تعریف می‌کرد و می‌گفت: «توتونچی همان‌طور که افسار اسبش را می‌بست، به من می‌گفت پول از من کار از تو. شریک شویم؟ من حیران و متعجب فقط گفتم باشد شریک می‌شویم.»

 در مدت کوتاهی 2دستگاه به 43دستگاه تبدیل می‌شود و بعد به 200دستگاه می‌رسد. کارگاه هم به مکان بزرگ‌تری در نزدیکی چهارراه شهدا منتقل می‌شود. تعداد کارگران هرروز افزایش پیدا می‌کند و سفارش‌ها که تا آن روز ازسوی افراد معمولی داده می‌شدند، رنگ و بوی دیگری می‌گیرند.»


رقابت با عمواوغلی

بعد از گسترش کارگاه و رونق آن، سفارش‌دهندگان زیادی به‌سراغ صابر می‌روند. فرش‌های صابر کیفیتی مانند کیفیت فرش‌های عمواوغلی داشتند، اما قیمت آن‌ها از فرش‌های عمواوغلی کمتر بودند. همین موضوع باعث می‌شود که خیل عظیمی از درباریان و اشراف مشهدی برای سفارش به کارگاه صابر مراجعه کنند.

 تعداد فرش‌های صابر بیشتر از فرش‌های عمواوغلی بود و این کارگاه که کمتر از 3سال قبل مستقل شده بود

 بزمی دراین‌باره می‌گوید: «کارخانه صابر به‌صورت متمرکز فعالیت داشت و کارگاهش به خانه‌اش چسبیده بود. هرروز به کارگاه سرمی‌زد و بیشتر وقتش را در کارگاه می‌گذراند.

 تعداد فرش‌های صابر بیشتر از فرش‌های عمواوغلی بود و این کارگاه که کمتر از 3سال قبل مستقل شده بود، با قالی‌های دربار بافته شده به‌وسیله عمواوغلی، رقابت می‌کرد. فرش‌های صابر در کنار فرش‌های عمواوغلی برند شدند و برای خود در بازار جا باز کردند و کم‌کم به جاهای مهمی مثل حرم مطهر راه پیدا کردند.»


پهن‌شدن فرش‌های صابر دور ضریح

با پیچیدن نام و آوازه فرش‌های صابر سفارش فرش از حرم مطهر به کارگاه صابر می‌رسد. بزمی دراین‌باره می‌گوید: «وقتی کارمان به‌قول معروف گرفته بود، از قائم‌مقام و تولیت آستان قدس خبر رسید که می‌خواهند برای حرم سفارش فرش بدهند. صابر خیلی خوش‌حال شده بود و سر از پا نمی‌شناخت، تمام کارگرانش را آماده‌باش کرده بود و روز و شب در کارگاه کار می‌کردیم.

 برای اینکه ما دل‌گرم باشیم او هم خانه نمی‌رفت و فقط برای نهار و شام چند دقیقه می‌رفت و برمی‌گشت. 4فرش دور ضریح متبرک و فرش‌های دیگری برای صحن کهنه، صحن عتیق، مسجد گوهرشاد و دفتر قائم‌مقام و تولیت سفارش گرفته بودیم. 

تمام رنگ و طرح‌ها را خود صابر باوسواس زیاد انتخاب می‌کرد و هردقیقه بالای سر کارگران بود تا مبادا اشتباهی رخ دهد یا گرهی اشتباه زده شود. این فرش‌ها سال‌ها زینت‌بخش بود. و این روزها در موزه فرش آستان قدس نگهداری می‌شود.»


تحفه صابر برای حرم حضرت‌رسول(ص)

صابر ارادت خاصی به ائمه(ع) داشت و این ارادت باعث بافت فرش‌های زیاد و هدیه آن‌ها به حرم ائمه(ع) شده بود. یکی از فرش‌های دست‌بافت صابر که در طرح و رنگ بی‌نظیر است و به‌وسیله او بافته شده است به حرم حضرت‌رسول(ص) هدیه شده است. 

یک‌جفت فرش 3در5 به رنگ شتری که پشم‌های آن از «مش ممی ترکه» یکی از تولیدکنندگان و تاجران پشم بنام آن دوران خریداری شد

یک‌جفت فرش 3در5 به رنگ شتری که پشم‌های آن از «مش ممی ترکه» یکی از تولیدکنندگان و تاجران پشم بنام آن دوران خریداری شد.صابر این فرش‌ها را با هزینه شخصی خود می‌بافت، اما به‌گفته بزمی از حقوق و مزایای کارگران نمی‌زد.

 تمامی حقوق و مزایا را پرداخت می‌کرد تا کارگران از او راضی باشند. شب‌به‌شب از نردبانی که درون حیاط خانه‌‌اش گذاشته بود بالا می‌رفت و سرزده به کارگاه می‌آمد. با کارگران شوخی می‌کرد و لبخند را به لبانشان می‌آورد تا آن‌ها خستگی از تنشان در برود و باانگیزه‌تر کار کنند.


نوحه‌خوان هیئت ترک‌ها

صابر علاوه‌بر اینکه در کار و تجارت شهره بود، در ادبیات و همچنین نوحه‌خوانی مقبول ادب‌دوستان بود. او ذوق هنری‌اش را فقط در رنگ و طرح فرش‌ها تزریق نمی‌کرد، بلکه در ماه‌های محرم و صفر نوحه‌خوانی‌هایش شور و هیجانی را به هیئتی‌ها می‌داد. 

بزمی که خودش مستمع و سینه‌زن هیئتی بوده که صابر در آن می‌‌خوانده است، می‌گوید: «محرم و صفر که می‌شد، صابر به هیئت ترک‌ها می‌رفت. وقتی می‌خواند صدایش یک سوز خاصی داشت، پیر و جوان اشک می‌ریختند. هیئت با پای پیاده تا حرم می‌رفت و صابر در تمام مسیر نوحه می‌خواند و اشک می‌ریخت. آن‌قدر صدای رسایی داشت که احتیاج به بلندگو نبود. 

صدایش تمام هیئت شلوغ ترک‌ها را جواب می‌داد. روزی از او پرسیدم چطور این آه و سوز از گلویت خارج می‌شود؟ به من گفت وقتی برای امام‌حسین(ع) می‌خوانم از خود بی‌خود می‌شوم و دست خودم نیست چه‌چیز و چطور می‌خوانم.»


صابر و نوزایی در فرش

بزمی می‌گوید: «صابر با علاقه و هنری که داشت باعث نوزایی در فرش شد. او قالی‌هایی استثنایی بافت که هنوز هم کسی نتوانسته است با آن دقت و ظرافت آن‌ها را ببافد. باوجود اینکه آن زمان طرح‌ها و رنگ‌های انتخابی برای فرش براساس تجربه بود، اما اکنون تمامی کارها از طرح و رنگ بگیرید تا بافت به‌وسیله دستگاه و رایانه انجام می‌شود و هرگز نتوانسته‌اند مانند نمونه‌های قدیمی تولیدکنند. 

طرح‌ها و رنگ‌هایی که صابر همیشه انتخاب می‌کرد، باتوجه به روحیه سفارش‌دهنده بود. طرح‌ها و نمونه‌های قدیمی را متناسب با سفارش تغییر می‌داد و یک اثر هنری را خلق می‌کرد. تغییر و تحولاتی که در حوزه بافندگی و طرح و رنگ فرش در برهه‌ای از زمان در مشهد به‌وجود آمد و باعث شد که فرش مشهد و درواقع فرش ایرانی در جهان مطرح شود، به‌علت زحمات صابر و افرادی مانند او بود.

 نمونه این تغییر و تحولات که تا قبل از آن بسیار در فرش‌بافی رواج داشته است، گلیم‌بافی به‌جای شیرازه‌بافی است. صابر شیوه‌ای شبیه به گلیم‌بافی فرش را در کناره‌های طولی فرش جایگزین شیرازه کرد که همراه با گلیم‌بافی اول و آخر فرش، مثل قابی فرش را در میان می‌گرفتند و این گلیم‌بافی‌ها معمولا با ابریشم بوده است.»


قالیچه‌‌های تاریخی در سازمان ملل

این شاگرد قدیمی صابر ادامه می‌دهد: «صابر علاوه‌بر فرش‌هایی که به سفارش آستان قدس برای حرم مطهر حضرت‌رضا(ع) بافته، فرش‌های زیادی هم برای آرامگاه افراد بنام در تاریخ بافته است. نمونه فرش‌های صابر در آرامگاه نادرشاه، فردوسی، قالیچه بسیار نفیس به‌سفارش سفیر وقت آمریکا برای اتاق کار دبیرکل سازمان ملل متحد ازجمله نمونه‌های باارزشی است که در کارگاه صابر بافته شده و اکنون به‌عنوان شیء باارزش در موزه نگهداری می‌شود.

 فرش معروف اردبیل که از بزرگ‌ترین گنجینه‌‌های موزه ویکتوریا و آلبرت در لندن است، در سال942 یعنی 12سال پس از به سلطنت رسیدن شاه‌طهماسب به‌سفارش شاه‌طهماسب و برای هدیه به مقبره اجدادش که در شهر اردبیل قرار داشت، بافته می‌شود. بعدها صابر، از روی همین فرش که به فرش شیخ‌صفی معروف می‌شود، چندین فرش با همان طرح و رنگ و اندازه می‌بافد که هنوز هم کسی نتوانسته است نمونه آن را تولید کند. 

صابر، از روی همین فرش که به فرش شیخ‌صفی معروف می‌شود، چندین فرش با همان طرح و رنگ و اندازه می‌بافد که هنوز هم کسی نتوانسته است نمونه آن را تولید کند

اگر بخواهیم به برجسته‌ترین مشخصه فرش‌های صابر اشاره کنیم، باید به ابعاد فرش اشاره کرد. فرش‌های صابر 2در3 و 5/3در5/5 بوده و بیشتر به‌صورت قطعه بزرگ بافته می‌شده است. این فرش‌ها رج‌شمار پایین داشتند و در نمونه‌های نادری تا رج‌شمار130 نیز داشته است.

 یک مشخصه دیگر فرش‌های صابر که در نمونه‌های نفیس می‌توان دید، گلیم‌بافی فرش به‌جای شیرازه‌بافی است. فرش‌های صابر متری150 مقاط بافته می‌شده است، اما فرش‌های دیگری هم در ابعاد مختلف بافته شده که فقط نمونه ذرع‌ونیم آن در دسترس است.»


سرنوشت فرش‌های صابر

وی می‌افزاید: «از نمونه فرش‌های صابر 5فرش در موزه آستان قدس رضوی وجود دارد که فقط یک نمونه از آن برای بازدید عموم به‌نمایش گذاشته شده است. در موزه فرش ایران هم بنا به‌گفته مسئولان 5فرش موجود است که فقط یک نمونه در معرض دید عموم قرار دارد. 

نمونه‌های دیگر فرش صابر بنا به‌گفته مسئولان موزه فرش، در مجموعه‌های شخصی نگهداری می‌شود که بازدید از این فرش‌ها امکان‌پذیر نیست. همچنین فرش‌های شیخ‌صفی که باالگو از فرش معروف اردبیل به‌وسیله صابر بافته شده است، در موزه فرش ایران نگهداری می‌شود.

 آنچه که از قالی‌های صابر در موزه‌ها و دید عموم بود، فرش‌هایی به ابعاد بزرگ پارچه بود که این فرش‌ها برای استفاده در حرم امام‌رضا(ع) و به‌سفارش دربار برای استفاده در کاخ‌ها بافته می‌شد.»


کارآفرین آمرزیده

صابر در کارگاه بزرگش بیش‌از 350کارگر و بافنده داشت که به‌گفته بزمی تمامی این افراد را صابر در بدو ورودشان به کارگاه بیمه می‌کرد.

 درواقع صابر یک کارآفرین نمونه بود که کارگران زیادی را در کارگاهش زیر پروبال می‌گرفته و در مال خود آن‌ها را شریک می‌کرده است: «هرکسی که صابر را می‌دید فکر می‌کرد او خیلی پول‌دار است و وقتی می‌گفت غیر از کارگاهش چیزی ندارد، کسی باور نمی‌کرد، اما وقتی فوت کرد هیچ‌چیز نداشت و باورمان نمی‌شد که فقط یک کارگاه از خود داشته است. 

به هر روی خیلی از پیرزنان و پیرمردانی که اکنون حقوق‌بگیر تأمین اجتماعی هستند، مدیون صابر و دعاگوی او هستند که این نان را در پیری و کهن‌سالی در دامنشان گذاشته است.»


قبری نزدیک پنجره فولاد

صابر در سن هفتادوشش‌سالگی یک سال قبل از پیروزی انقلاب فوت می‌کند. کارگاه بزرگ صابر بعد از او نیمه‌تعطیل می‌شود، اما به‌همت بزمی شاگرد بیست‌ساله‌اش دوباره احیا می‌شود. بزمی دراین‌باره می‌گوید: «صابر 15 اسفند سال1356 فوت کرد و به‌واسطه ارادتش به حضرت‌رضا(ع) در نزدیکی پنجره فولاد دفن شد.

 بعد از فوت صابر فرش‌های زیادی در کارگاه وجود داشت که باید به‌دست صاحبانش می‌رسید. کسی نبود که در کارگاه را باز کند و دوباره آن را احیا کند. به‌دلیل اینکه فرش‌ها را بید نزند، دوباره کارگاه را احیا کردم.»


تولید فرش‌های صابر در کارگاه بزمی

از 9فرزند صابر هیچ‌کدام ادامه‌دهنده کار و راه پدر نشدند و بعد از فوت صابر، شاگردش بزمی، مهدی ثابتی و حسین ارباب، داماد صابر، اداره امور را به‌دست گرفتند. 

بعد از فوت ارباب دوباره کارگاه نیمه‌تعطیل می‌شود و در سال1370 بزمی تصمیم می‌گیرد که امتیازات را از فرزندان صابر خریداری کند و کارگاه را سرپا نگه دارد. او می‌گوید: «نمی‌خواستم با فوت صابر ده‌ها سال فعالیتش از بین برود. اکنون هم کارگاه با برند بزمی کار می‌کند، اما تمامی نقش‌ها و طرح‌ها مانند زمان صابر به‌صورت دستی انجام می‌شود.»


فرش چهارفصل

«پسر کو ندارد نشان از پدر» این مثال برای پسرانی که ادامه‌دهنده راه پدر هستند به‌کار برده می‌شود، اما نزدیکی بیش‌از اندازه بزمی به صابر و آثار بسیار خوبی که باالهام از کارهای استادش به‌وجود آورده، نمونه این ضرب‌المثل است. ازجمله این آثار می‌توان به قالیچه نقش ارم و چهارفصل اشاره کرد. 

بعد از فوت صابر تصمیم گرفتم از همان نقش و طرح‌هایی که صابر استفاده می‌کرد، استفاده کنم

بزمی درباره هویت فرش‌هایش می‌گوید: «بعد از فوت صابر تصمیم گرفتم از همان نقش و طرح‌هایی که صابر استفاده می‌کرد، استفاده کنم. یکی از آثاری که بسیار دوست‌دارم و تا امروز که 30سال از بافت آن می‌گذرد و دلم نمی‌آید آن را به فروش برسانم، فرش چهارفصل است.

این فرش چهارفصل را به‌نمایش می‌گذارد، در فصل بهار مردم روستایی را نشان می‌دهد که درحال کاشت هستند، فصل تابستان برداشت محصول را نشان می‌دهد، فصل پاییز مردم درحال کار بر روی زمین هستند و داستان چوپان دروغ‌گو را به‌تصویر کشیده است و فصل زمستان نیز برف بر روی درختان را نشان می‌دهد. 

وسط قالی هم داستان ترنج از خیام است و نشان از پوچی انسان دارد. این فرش به‌نظر کارشناسان بسیار باارزش است و قیمتی روی آن نمی‌توان گذاشت، چراکه از بهترین رنگ‌های گیاهی و پشم‌ مرغوب بافته شده است.»

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44