
زندگی ربابه فتورهچیانی بعد از انفجار هفتم تیر مثل قبل نبود
«حدود ساعت ۲۱ دیشب دو بمب بسیار قوی در محل دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی منفجر شد که بر اثر شدت انفجار قسمتهایی از ساختمان فروریخت و موجب شهادت دهها تن از مقامات مملکتی و نمایندگان مردم در مجلس شورای اسلامی و چند تن از وزرا گردید.»
اگر سال ۱۳۶۰ در هشتم تیرماه، روزنامه کیهان را از پیشخوان دکههای روزنامه فروشی برمیداشتید، این جملات را میخواندید. جملات ابتدایی گزارشی در مورد انفجار مهیب دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی.
حدود ساعت ۲۱ هفتم تیر ماه سال ۱۳۶۰ و پس از انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی ۷۳ تن شهید شدند که یکی از آنان حجتالاسلام دکتر قاسم صادقی، نماینده مردم مشهد در اولین دوره مجلس شورای اسلامی بود.
از همان حدود ساعت ۲۱ هفتم تیرماه سال ۱۳۶۰ بود که زندگی برای «ربابه فتورهچیانی» به دو قسمت تقسیم شد؛ پس از این ساعت و تاریخ دیگر هیچوقت همسرش را ندید. او، اما تمام هفتمهای هر ماه را به یاد همسرش روضه برپا کرده است. تمام ۴۲ سال را. حالا در خانهای خلوت که با وسایلی ساده، اما تمیز که با سلیقه چیده شدهاند، با ما به گفتگو نشسته است تا کمی از زندگی همسرش بگوید و آن شب که با صدای ضجه همسایهها به یاد میآورد و روزگار خودش.
چطور با شهید صادقی آشنا شدید؟
ما همدیگر را پیش از ازدواج ندیده بودیم و نمیشناختیم. من تهرانی هستم و آن زمان هم در تهران بودم. ایشان از گرمه بودند، اما آمده بودند تهران، هم حوزه درس میخواندند و هم دانشگاه، مدتی بود معلم هم شده بودند. یکی از اقوام ما را معرفی کرد و وقتی دیدم همان مردی است که میخواهم ازدواج کردیم.
چه ویژگی در ایشان دیدید که علاقهمند شدید؟
برای من ایمان خیلی مهم بود. ایشان هم خیلی با ایمان و با تقوا بودند. دنبال مال و منال نبودم؛ هر چند خداوند بعد به ایشان مال هم داد، اما وقتی آمدند خواستگاری من، تازه ۶ ماه بود که دبیر شده بودند.
پس زندگی سادهای هم داشتید.
بله، در تهران مستاجر بودیم. بعد هم که آمدیم مشهد در چهارراه عشرت آباد خانهای اجاره کردیم. چند سال بعدش در خواجهربیع خانهای خریدیم که خیلی از محل کار ایشان (دانشگاه فردوسی) دور بود، اما، چون قرض داشتیم نمیتوانستیم خانه را عوض کنیم.
میتوانید کمی از دوران کودکی و زندگی شهید صادقی برایمان بگویید.
از کودکی ایشان همینقدر میدانم که پدرشان کشاورز بوده، در هفت سالگی مادرشان را از دست میدهند و در سنین نوجوانی به اصرار زیاد برای درس خواندن به مشهد میآیند. اگرچه پدرشان کشاورز بود و نیاز به کمک داشت و چندان با این کار موافق نبود، اما در نهایت برادرشان واسطه میشود و ایشان به مشهد میآیند تا به آرزویشان که درس خواندن بوده برسند.
وقتی آمدند مشهد وارد حوزه شدند و بعد در کنار آن وارد دانشگاه شدند و در رشته الهیات (فقه و حقوق اسلامی) تحصیل کردند و مدرک دکترایشان را گرفتند. دکتر چند سالی معلم کلاس دوازده بودند و بعد هم استاد دانشگاه فردوسی شدند. دکتر از دوستان مقام معظم رهبری بودند و چند سال پیش که ایشان به خانه ما آمدند خیلی از شهید و خاطراتی که با هم داشتند تعریف کردند.
تا پیش از اینکه ایشان نماینده مجلس شوند در مشهد زندگی میکردید؟
بله، هفت سال در مشهد بودیم. در دوره اول مجلس به درخواست تعدادی از استادان و علما که ایشان را برای نمایندگی مناسب میدانستند و بعد از استخارهای که کردند و خیلی خوب درآمد ثبت نام کردند که رای آوردند و به عنوان نماینده مردم مشهد وارد مجلس شدند.
از دوران کوتاه نمایندگی ایشان برای ما بگویید، برنامه کاری شهید چطور بود؟
ایشان از صبح میرفتند مجلس و عصر ساعت پنج و شش که برمیگشتند میرفتند توی اتاقشان برای مطالعه. میگفتند مردم ما را فرستادهاند مجلس که کار کنیم. روزنامهها وکتابهای مختلف را مطالعه میکردند و دنبال جواب سوالهایی بودند که مطرح شده بود. در خانه هم که بودند خیلی کم میدیدیمشان.
در همان دوران که نماینده بودند جنگ هم در جریان بود، خیلی علاقه داشتند بروند جبهه که اجازه ندادند، گفتند کاری که شما انجام میدهید را کسی نمیتواند انجام بدهد. ایشان حضور نیروها را در جبهه خیلی مهم میدانستند، برای همین حتی پاسداری هم که به عنوان محافظ همراه نمایندهها بود را قبول نکردند.
میگفتند کسی که قرار است از من محافظت کند باید برود لب مرز و از کشور دفاع کند. این بود که همیشه خودشان رانندگی میکردند و البته برای حفظ امنیت هنگام رانندگی عمامهشان را برمیداشتند. اعتقاد داشتند که خدا باید مراقب آدم باشد.
آقای صادقی راننده و محافظ نداشتند میگفتند کسی که قرار است از من محافظت کند باید برود لب مرز و از کشور دفاع کند
بقیه نمایندهها چطور؟
خیلی از نمایندهها پاسداری به عنوان محافظ داشتند. مثلا جایی که میخواستند بروند پاسدارها میبردندشان.
شما به عنوان همسر یک نماینده مجلس چنین درخواست یا انتظاری نداشتید که محافظ و راننده داشته باشید؟
نه، ما اینطور نبودیم. حتی به خاطر اینکه برای کار ایشان مزاحمتی ایجاد نکنیم هر جا میخواستیم برویم خودمان با اتوبوس میرفتیم.
آن زمان که به خاطر ترورها فضا ناامن بود شما نگران نبودید که از اتوبوس و وسایل عمومی استفاده میکردید؟
نه، اصلا توجهی نداشتم به این چیزها. ایشان هم که نمیتوانست کارش را ول کند و ما را جایی ببرد، چون صبح تا شب مشغول بودند. ولی خوب بعضیها بودند که سرباز و پاسدار داشتند و هر جا میخواستند میبردندشان. اسلحهای هم به ایشان داده بودند که بدهند به محافظشان که ما، چون محافظ نداشتیم آن را لای رختخوابها پنهان کردیم تا اینکه بعد از شهادتشان اسلحه را از لای رختخوابها پیدا کردم و بردم تحویل مجلس دادم.
آن شب حادثه را چطور به یاد میآورید؟
ظاهرا نماز را میخوانند و بعد به اتاقی میروند و شهید بهشتی مشغول صحبت میشود که انفجار رخ میدهد. حدود ساعت ۹ شب بود که خبر دادند. ما در ساختمانی زندگی میکردیم که خانواده تعدادی از نمایندههای مجلس آنجا بودند.
پاسدارها آمدند و به طبقه بالایی ما رفتند که صدای ضجه و فریاد همسایه بلند شد. پرسیدم چی شده؟ گفتند انفجار شده و همه کشته شدند. آن موقع دو پسرم مقطع راهنمایی بودند و دخترم ۶ ماهه بود. دخترم را بغل کردم و رفتم بیرون.
شب تا صبح هر کاری کردیم نتوانستیم اطلاعات دقیقی به دست بیاوریم. صبح روز بعد رفتیم بیمارستان که آنجا به ما گفتند دکتر شهید شده است و ساعت دو بعد از ظهر بود که نام شهدا را از رادیو و تلویزیون اعلام کردند.
چرا شهید را در تهران و در محل دفن دیگر شهدای این حادثه به خاک نسپردید؟
خودشان وصیت کرده بودند (البته شفاهی) که در مشهد دفن شوند. بعد از آن اتفاق تعدادی از نمایندهها آمدند و گفتند چکار کنیم؟ تهران دفن کنیم یا مشهد؟ گفتم ایشان همیشه زبانی میگفت زنده بودن در مشهد و مردن هم در مشهد. خیلی مشهد را دوست داشتند. بعد گفتند امام هم فرمودهاند هر کدام را به شهر خودشان ببرند تا مردم ببینند چه کار کردهاند با ما.
شهید صادقی نماینده مردم مشهد در اولین دوره مجلس شورای اسلامی بودند، احتمالا تشییع جنازه باشکوهی هم برگزار شده است؟
بله، خیلی جمعیت آمده بود. از خود فردوگاه تا حرم آنقدر جمعیت بود که نمیشد ما را بیاورند. به همین خاطر ما را از راههای فرعی آوردند به حرم. دکتر را در دارالحکمه دفن کردند.
برای شما با سه فرزند زندگی چطور بود بعد از شهادت همسرتان؟
زندگی سخت بود، البته من هم دیگر در تهران نماندم و به مشهد آمدم. چند ماهی خانه یکی از روحانیان زندگی کردیم، بعد هم یک خانه گرفتیم و هر طور بود ادامه دادیم. خیلی مشکل است، اما خدا آسان میکند کار را. وظیفه ماست که صبر کنیم. اما الحمدا... خدا لطف کرده و بچههای خوبی به من داده است.
چه شد شما که تهرانی بودید همانجا نماندید و به مشهد برگشتید؟
درست است، همه اقوام ما تهران بودند، اما آن شش هفت سالی که مشهد بودم دیدم شهر خوبی است، دیدم با مردم هم میشود رفت و آمد داشت. اینجا را بیشتر دوست دارم.
در خاطرات دوستان شهید صادقی میخوانیم که دکتر خیلی اهل مباحثه بودند، به خصوص در زمینه مسائل دینی با گروههای مختلف جلسات و مباحثات و مناظراتی داشتهاند.
بله، ایشان حتی با بهائیان هم به بحث مینشست. میگفتند اینها دارند یک عده جوان را گمراه میکنند و من باید بروم و با اینها صحبت کنم. گاهی با دانشجویانی که از خارج میآمدند بحث و گفتگو میکرد. حتی پیش آمده بود که داشتیم با هم در خیابان میرفتیم که میایستادند و در آن جَوی که بود با عدهای صحبت میکردند، خیلی حواسش به جوانها بود. حتی گاهی این صحبت به درازا هم میکشید و دیرمان هم میشد، اما ایشان تا وقتی لازم بود صحبت را ادامه میداد.
ظاهرا ایشان سفرهایی هم برای مباحثه یا مناظره داشتهاند، درست است؟
ایشان در بین استادان اول شدند که قرار شد ۶ ماه برای مطالعه به مصر بروند. اما ایشان گفتند این زمان زیاد است و وقت ما حرام میشود. این بود که رفتیم مکه، مدتی آنجا بودیم بعد به سوریه و کربلا هم رفتیم و بعد ۴۵ روز هم در مصر بودیم که این سفر ۶ ماه طول کشید که به غیر از مصر بقیه سفر ما زیارتی بود.
بارزترین خصوصیتی که از همسرتان در ذهن دارید چیست؟
خیلی مهربان بودند. دستی در کار خیر هم داشتند و برای یتیمها هر کاری که میتوانستند انجام میدادند. بعد از فوت برادرشان، هفت فرزند یتیم او را هم سرپرستی میکردند. در مجلس و به عنوان نماینده یکی از نگرانیهایشان وضع اقتصادی مردم بود.
شنیدیم که شما روضههایی در هفتم هر ماه دارید
بله، عصرهای هفتم هر ماه روضه (مخصوص بانوان) داریم. قبل از شهادت آقای دکتر همیشه شبهای احیاء در ماه رمضان برنامه داشتیم. بعد از شهادت ایشان نیت کردم هفتم هر ماه برای اینکه اسم و یادشان زنده باشد روضه بگیرم که یکی از این هفتمها، هفتم تیرماه و سالگرد ایشان است. الان حدود ۳۶ سال است که این روضه امام حسین (ع) ادامه دارد و هر کسی بخواهد میتواند بیاید. در کنار آن خیریهای هم داریم.
چند سال است این خیریه فعالیت میکند؟
حدود ۲۰ سال است خیریهای داریم به نام حضرت رقیه (س) که برای عروسهای بیبضاعت جهیزیه تهیه میکنیم. این خیریه را تا همین چند سال پیش دست تنها اداره میکردم، اما چند سالی میشود که با کمک یکی از دوستانم به نام خانم معینی آن را اداره میکنیم. هر سال بین ۱۰ تا ۲۰ جهیزیه با کمک خیران تهیه میکنیم. برای این کار هم خودمان تحقیقات میکنیم و در صورتی که شخص مورد نظر نیازمند باشد تا حد امکان کمکش میکنیم. همچنین هر ماه مقداری اقلام خوراکی را به خانوادههای مستضعفی که داریم اهدا میکنیم.
سخنان مقام معظم رهبری در مورد شهید صادقی در بین روحانیان خراسان شمالی درباره شهید صادقی
«در بین همین شهدای روحانی، حالا تعداد بزرگی از این شهدا که در جنگ تحمیلی به شهادت رسیدند که بنده توفیق آشنایی با آنها را نداشتم. طلاب جوانی بودند رفتند جنگ جهاد کردند و به شهادت رسیدند، اسمهای اینها را دیدم، لکن آشنایی نداشتیم.
لکن دو نفر را من از نزدیک آشنایی داشتم، مرحوم شیخ قاسم صادقی گرمهای که اهل گرمه بود و مرحوم طیبی. مرحوم آقا شیخ قاسم صادقی چندین سال با بنده مباحثه میکرد، شرحلمعه و مکاسب را ما با هم مباحثه میکردیم. آیت استعداد بود. آیت استعداد بود...
او چنانچه درس میخواند و ادامه میداد یقینا عالم برجستهای میشد، اما آن وقت معمول نبود از طلبه بپرسند شما کی هستید، چی هستید، چهکار میخواهی بکنی، راهنمایی کنند، دستگیری کنند، کمک هزینه تحصیلی بهش بدهند، امکانات تحصیل براش فراهم کنند. این حرفها نبود آن روزها. ایشان هم رفت مشغول کارهای دیگر شد البته در انقلاب هم ایشان و هم آقای طیبی آمدند نماینده مجلس شدند و در بین هفتاد و دو شهید حزب جمهوری اسلامی به شهادت رسیدند.»