سروصدای زیادی از داخل کارگاه به گوش میرسد. رگبار بیامان سوزنها روی تن پارچه زیر دستگاه و نخهای رنگی که رفتهرفته نقش میشوند. کارگاهی در حاشیه بولوار امت و محله سجادیه است که نه زرق و برقی دارد و نه تابلو بزرگی، با اینحال اینجا سه نفر مشغول کار هستند و نان خانهشان را میبرند.
این گلدوزی کامپیوتری یکی از کارگاههای باقیمانده در راسته بولوار امت است که هنوز پابرجاست. در سالهای نهچندان دور اینجا بورس گلدوزی کامپیوتری بود اما حالا آن کارگاهها جای خود را به فروشگاههای پررنگ و لعاب کلاهفروشی دادهاند. هادی ذاکرنژاد، اوستاکار و گلدوز جوانی است اما 20سال در این حرفه سابقه دارد و چراغ کارگاهش را روشن نگه داشته است.
20سال در این حرفه سابقه دارد و برای جوان سیوهفتسالهای مثل او یعنی یک عمر. حدود نیمی از این سالها را شاگردی کرده و نیمه دیگر اوستاکار بوده است. نخهای زرد، نارنجی، صورتی و مشکی بالای دستگاه چیده شدهاند و چرخ گلدوزی طبق نقشهای که دارد آنها را روی پارچه طرح میزند. تکهپارچههایی پشمی زیر دستگاه طرح میخورند و قرار است جلو کاپشن قرار بگیرند.
گلدوزی مارک روی کاپشن را تکهدوزی میگویند. کار دیگری هم زیر دستگاه بعدی است که برجسته گلدوزی میکند و به آن فومدوزی میگویند. هر دستگاه دوازده کله و هر کدام شش سوزن دارد. هادی دست از کار میکشد و میگوید: از سال1382 وارد کار گلدوزی کامپیوتری شدم. قبل از این شغل، چند سالی مهرسازی کار میکردم. همین مهرهای ژلاتینی یا پلاستیکی که روی جوهر استامپ میزنند.
درآمدش زیاد نبود و لذت هم نمیبردم. یکی از دوستان پیشنهاد شیفت شب گلدوزی داد و من هم قبول کردم. مدتی روزها میرفتم مهرسازی و شبها میآمدم پای دستگاه گلدوزی تا اینکه کار گلدوزی را یاد گرفتم و شغلم این شد.
موسیقی گوش میکنند اما صدای موزیک مابین صدای دستگاهها محو شده است. هیچ صدای دیگری جز سوزن دستگاهها را نمیشنوم ولی آنها عادت دارند و با جزئیات موسیقی را میشنوند. بیمقدمه میپرسم شغل پرسروصدایی است چطور تحمل میکنی؟
میگوید: محیط کار جذاب است و آنطور که به نظر میرسد نیست. چند نفر دور هم هستیم و در طول کار هم گپ و گفت داریم و خوش میگذرد. مثلا آنزمان که شبکار بودم، آنچنان بگوبخند داشتیم که نمیفهمیدیم چطور صبح میشود. شبها نوبتی یکی دوساعت میخوابیدیم و صدای دستگاه هم آنچنان عادی شده بود که بدون آن خوابمان نمیبرد، درست مثل لالایی.
از سال89 که خودش صاحب اینکار شده است دیگر شبکاری نداشته چون میگوید که دردسرش زیاد است و کارگرهای الان هم مثل قبلیها اهل کار نیستند. درکل دنبال اعصاب راحت است، برای همین شب کاری ندارد. هادی از آن دست آدمهاست که به کم قانع است اما بدون دغدغه.
او میگوید: کار سادهای نیست و باید حتما علاقه داشته باشی، وگرنه دوام نمیآوری. بارها افرادی آمدند و مدتی هم کار کردند ولی ول کردند و رفتند. یکی میگوید سروصدایش زیاد است و دیگری آنقدر که باید تر و فرز نیست. کار ما کارمزدی است و هر چقدر کار کنی درآمد داری. برای همین باید اعصاب خوب داشته باشی و سریع کار کنی. این روزگار هم که بیشتر مردم اعصابشان خراب است و همه گرفتار هستند.
کار سادهای نیست و باید حتما علاقه داشته باشی، وگرنه دوام نمیآوری. بارها افرادی آمدند و مدتی هم کار کردند ولی ول کردند و رفتند
درباره آینده شغل گلدوزی هم میگوید: گلدوزی کامپیوتری آمد و گلدوزی دستی را از بین برد. همه فکر میکردند که گلدوزی کامپیوتری هم از بین میرود اما هر سال بهتر میشود. بارها جایگزین پیدا کرده اما بعد از مدتی کنار رفته است. مثلا چند سال پیش هم سراغ چاپ کامپیوتری رفتند و میگفتند ارزانتر و بهتر است، اما بعد از مدتی کنار رفت، چون مشتری دوبار لباس را میشست و چاپ پاک میشد. اما گلدوزی بهاصطلاح عمری است. جدا از این گلدوزی به کار جان میدهد. مثلا کاپشنی که گلدوزی دارد خیلی بهتر به چشم میآید تا بدون آن. گلدوزی حالا حالاها روی بورس است.
با گذشت 20سال هنوز مثل روز اول علاقهمند به کار است و پابهپای شاگردانش کار میکند. هادی میگوید: صاحبان خیلی از گلدوزیها اینکاره نیستند و فقط سرمایهاش را داشتهاند و چند چرخ خریدهاند. اینها حسابشان فرق میکند و بدون شاگردانشان کار پیش نمیرود اما گلدوزهایی مثل من، خودشان چرخکار هستند. 25روز شاگرد نداشتم اما خودم ایستادم و کار کردم. اعتقادم این است که هرکس میآید این کارگاه کار کند، روزی خودش را هم درمیآورد وگرنه اگر به من باشد یک شیفت کار میکنم و در را میبندم و میروم خانه، اما خودم کارگرم و کارگر را خوب میشناسم.
درباره قیمت لوازم و دستگاه گپ میزنیم. هادی میگوید: قیمت نخ ساعت میزند. مثلا شب عید دوکی 19هزار تومان بوده و الان 30هزار تومان است. هر موقع پول داشته باشم نخهایی را که بیشتر استفاده میکنیم بیشتر میخرم اما با این حال خیلی مواقع از جیب میگذاریم و چارهای نیست.
دو دستگاه دارد که خیلی هم جدید نیستند. یکی ساخته 1990 و دیگری 2000 میلادی است. هادی میگوید: دستگاههای جدید چینی آمده که هر کدام بالای یک میلیارد تومان است. قیمت لوازم چرخ هر چه که باشد دلاری حساب میکنند آن هم حساب و کتاب مخصوص خودشان، مثلا هر موقع دلار بالا برود قیمت هم بیشتر میشود اما دلار که پایین میآید قیمت لوازم تکان نمیخورد. شب عید بسته سوزن را 25هزار تومان گرفتم و الان 50هزار تومان است.
کارگاهش 30متر است و سه نفر در آن کار میکنند. به همین هم قانع است. درآمد بیشتر را هم نمیخواهد اگر قرار باشد دردسر تولیدش بیشتر شود. هادی میگوید: کسی که چهار دستگاه دارد مجبور است برای اینکه چرخهایش روشن باشد قیمت را پایین بیاورد و بیشتر تولید کند.
مجبور است قیمت را از همکارانش پایینتر بزند و پول کارگر و هزینههای بیشتری بپردازد. ممکن است بعد از مدتی حساب و کتاب کند و چیزی دستش را نگرفته باشد. من کم کار میکنم اما با قیمت خوب و کیفیت مناسب. این را هم از یک گلدوز قدیمی یاد گرفتم که کم کار میکرد اما باکیفیت و خیلی گران و همیشه هم سفارش داشت.
اینجا بورس گلدوزیها بود. چون اگر خرجکار کم بیاورند سریع میروند و از یکدیگر تهیه میکنند اما کلاهفروشها آمدند و مغازههای بزرگ اینجا را اجاره کردند
درباره سابقه این مکان صحبت میکند و میگوید: سال89 دنبال مغازه برای اجاره بودم که به این راسته آمدم. آن موقع اینجا بورس گلدوزیها بود. چون اگر خرجکار کم بیاورند سریع میروند و از یکدیگر تهیه میکنند. اما کلاهفروشها آمدند و مغازههای بزرگ اینجا را اجاره کردند آن هم به مبالغ بسیار زیاد. بهتدریج گلدوزیها از اینجا رفتند. از سال93 اول پلاستیکفروشیها و بعد کلاهفروشیها اینجا آمدند. یادم است که مثلا سال 1394 نبش امت15 یک کلاهفروشی باز شد که 60میلیون تومان اجاره میداد.
روی دیوار سمت چپ انواع گلدوزیهای مارک و نشان را چسباندهاند. مثل یک کاتولوگ که روی دیوار است، هم نمونه کار است و هم نشان از سابقه. مابین آن همه مارک و نشان از طرح پولو، نایکی، آسیکس بگیر تا گلدوزی روی لباس دانشآموزان فلان دبستان دولتی یا هتل و کارخانه دیده میشود. سمت راست انتهای کارگاه قفسههایی است که روی آن دوکهای نخ چیده شدهاند.
آن انتهای کارگاه هم عکس و پوستر فوتبالیستهای قدیمی است. همه جای این کارگاه بوی قدیم و نقش خاطره دارد برای آنها که اینجا جوانیشان را پای دستگاه گذاشتهاند. محمدصادق محمدی دهه هشتادی است و اهل کار. چهارسالی میشود گلدوزی کار میکند. میگوید: قبل از این خیاط بودم و شغلهای دیگری هم داشتم. پشتکار هم خیلی مهم است و باید پای سختی کار ماند. من از یازدهسالگی کار میکنم و الان اینکار را کامل یاد دارم و فقط طراحی مانده که یاد بگیرم.