پشت صندلیهای کوچک کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شماره10 مینشینم و به کتابهای رنگارنگی که در قفسههای سفید و صورتی چیده شدهاند نگاه میکنم. برای لحظهای میروم به دوران کودکی و بعد با صدای عاطفه رنگآمیز به خودم میآیم. با لحن زیبای ادبی خوشامدی رسمی به من میگوید که خاطرات دوران مدرسه و لحن دبیرهای ادبیات در ذهنم تداعی میشود.
زندگی این بانوی چهلویکساله ساکن محله لادن سالهاست با شعر و ادب گره خورده است. از نوجوانی دلش میخواسته شیوه خودش را در شاعری داشته باشد و در همان سن برای همراهشدن با شعر فارسی بهای زیادی پرداخته است، به همین دلیل دغدغهاش نوجوانان هستند.
او احساس و عاطفه را عنصر غفلتشده شعر نوجوان میداند. هر جا که ببیند نوجوانی علاقهمند ادبیات است بیدرنگ او را در مسیر درست هدایت میکند.
عاطفه سالها با مطبوعات همکاری داشته و خودش یک پا خبرنگار است. او درباره ورودش به دنیای شعر میگوید: «ارتباط من با ادبیات برمیگردد به دوران نوجوانی و تابستان دوران راهنمایی. شوهرخالهای داشتم که کتابخانه پروپیمانی در منزلش داشت و اهل مطالعه بود. کتابخانه در اتاقی دلباز و پرنور و در جایی خیلی خوب تعبیه شده بود. هنوز معتقدم بهترین کتابخانهای بود که در تمام عمرم دیدهام.
با اینکه کوچک بود اما همراهی با کلمات را برایم به ارمغان آورد که برایم شگفتانگیز بود. بخش مهمی از ادبیات داستانی و شعر معاصر را در کتابخانه او خواندم.» ادامه میدهد: «همه چیز در همان کتابخانه رقم خورد و بعد هم افتادم در مسیر مطالعه.»
سالهاست بهعنوان یکی از شاعران فعال شهرمان برای کودکان و نوجوانان شعر میسراید. درباره اولین شعری که گفته است میگوید: «در همان تابستان و در کنار همان کتابخانه نوشته شد. درکی از شعر نداشتم و نمیدانستم این موسیقی کلمهها که بهسراغم آمده است چیست. فقط به یاد دارم که خوشحال بودم و انگار هر کدام از حروف الفبا برایم معنای مستقلی پیدا کرده بود.
نمیدانستم این موسیقی کلمهها که بهسراغم آمده است چیست. فقط به یاد دارم که خوشحال بودم هر کدام از حروف الفبا برایم معنای مستقلی پیدا کرده بود
اولین شعرم به سبک نیمایی بود و بعد هم یک غزل گفتم. بعدها بخشی از اشعار را در دفترهایی که در خانه پدری بود گشتم و پیدا کردم و متوجه شدم هرچه مینوشتم موزون بوده و قافیه داشته است.»
عاطفه از فرازونشیبی تعریف میکند که در آن تابستان گرم با آن دست و پنجه نرم کرده است. از سختی عضوشدن در کتابخانهای که دور از خانه بود تا رفتن به شب شعرهایی که در آنزمان حضور در آنها از نگاه خانواده کاری بیهوده محسوب میشد. لحظهای سکوت میکند و میرود به همان روزهایی که برای خواندن چند کتاب جنگیده و حالا خرسند از این پیروزی لبخند میزند و ادامه میدهد: «بخشهای خوبش را بگویم.
در کتابخانهای نوساز عضو شدم که کتابی داشت از رسول پرویزی به نام شلوارهای وصلهدار. من این کتاب را بارها به امانت گرفتم و خواندم. برایم خیلی ارزشمند بود. بعدها کتابدار آن کتابخانه، آقای نجف زاده، در زمان بازنشستگیاش نسخهای از آن کتاب را به من هدیه کرد.
یادداشتی هم روی آن نوشت و گفت هیچکس به اندازه تو این کتاب را امانت نگرفته است. همان تابستان اتفاقات در مسیر کتاب و شعر برایم رقم خورد. برایم مثل یک فراخوان خصوصی و دلچسب بود. با همان سرعتی که به سمت ادبیات میرفتم ادبیات هم به سمتم میآمد.»
او ادامه میدهد: «تابستان سال اول دبیرستان، خانواده تصمیم گرفتند من را به کلاس خیاطی بفرستند. هرچه مخالفت کردم فایدهای نداشت. من به جای آموزش خیاطی رفتم گوشه حیاط آموزشگاه، زیر سایه درخت شعری را که شب قبل به ذهنم رسیده بود روی کاغذهای گراف نوشتم و تکمیل کردم.»
ماجرای پیچاندن کلاس خیاطی را تعریف میکند، اینکه چطور دو بلیت از کنار کیف مادرش برداشته و پرسانپرسان خودش را به انجمن ادبی اداره ارشاد رسانده است. میگوید: «از چهارراه لشکر تا چهارراه استانداری شعر را در ذهنم مرور میکردم. آن روز با آن کیفیت رنگ، نور، بو و حتی صدایی که در ذهنم ثبت شده است یکی از بهترین روزهای زندگیام بود و هیچوقت تکرار نشد.
شب شعری بود که روزهای شنبه با حضور استاد ذبیحالله صاحبکار برگزار میشد. رفتم و آرام انتهای سالن نشستم. استاد صاحبکار با آن دستار خراسانی و آن صدای جاندار و مردانه که شعر میخواند انگار همه کلمهها دچار بارشی در ذهنم شده بودند.
در میانههای جلسه بود که گفت دختر خانمی که آن آخر نشستهای، بیا دخترم شعرت را بخوان. گفتم من شعری ندارم. گفت حتما داری که آمدی اینجا. هرچه هست را بخوان. من هم از روی همان کاغذ گراف خواندم. بعد از تشویق، کتاب «نامه اهل خراسان، برگزیده شعر شاعران خراسانی» را که روی میزش بود برداشت و به من هدیه داد.
حرفه رنگآمیز با ادبیات گره خورده است. درباره حضورش در مطبوعات، آستان قدس رضوی و کانونهای پرورش فکری کودکان و نوجوانان میگوید: «در مقطعی از زمان در اداره کل روابط عمومی آستان قدس رضوی فعالیت میکردم و برای مطبوعات هم مینوشتم. تا اوایل سال86 با آستان قدس رضوی همکاری داشتم و برای مجلهای مختص نوجوانان با نام زائر کار میکردم. از سال1386 به عنوان مربی ادبی وارد کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان خراسان رضوی شدم.
از سال1386 به عنوان مربی ادبی وارد کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان خراسان رضوی شدم
تا سال1388مربی ادبی بودم و در مراکز مختلف مشهد خدمت کردم. اکنون مربی فرهنگی مرکز شماره10 کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مشهد در محله لادن و همچنین پاسخگوی واحد مکاتبهای آفرینشهای ادبی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان خراسان رضوی هستم.»
این شاعر دغدغهمند نوجوانان که کارشناسیاش را در رشته دبیری ادبیات خوانده و در مقطع ارشد ادبیات کودک و نوجوان ادامه داده است چندین دوره برگزیده جشنواره شعر رضوی بوده است. پژوهش دوره ارشدش درباره بررسی عنصر عاطفه در شعر نوجوان بوده که در سالهای 86 تا 96 در انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان چاپ شده است.
همچنین برگزیده جشنواره میلاد امام رضا(ع) در فارس و سوگواره عاشورایی البرز، چندین دوره برگزیده جشنواره شعر آفرینش کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، قدردانی شده جشنواره شعر دفاع مقدس، چندین دوره برگزیده جشنواره استانی قصهگویی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و قدردانی شده جشنواره شعر فجر مشهد بوده است. او مجموعه غزل «از روزهای نیستی و باران» را سال90 برای گروه بزرگسال چاپ کرده است.