دو ساله بوده که پدرش از ارتش بازنشسته میشود. چهره پدر با ظاهر نظامی، آنکادر و آراسته را هیچگاه از نزدیک ندید و هر وقت به قاب عکس پدر با آن یونیفرم زیبا و ستارههای درخشان روی دوشش خیره میشود، اشک شوق و البته حسرت روی گونههایش جاری میشود.
پدر که یکی از نظامیان ارتش در زمان شاه بود، هم زمان با انقلاب ایران در سال 1357 برای آنکه با هموطنانش درگیر نشود، چند ماه زودتر از موعد بازنشسته شد. محمدرضا علیخانی نیز بعد از دریافت مدرک دیپلم و قبولی در دانشگاه افسری، به عنوان افسر وارد نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران میشود و طی 25سال خدمت صادقانه با حضور در مرزهای شرقی و غربی از آب و خاک این مملکت در برابر اشرار و متجاوزان دفاع میکند و بارها تا پای جان و مرز شهادت پیش میرود.
او پس از انتقال به یگان ویژه نیروی زمینی ارتش مشهد در سال 1385، محله الهیه را برای سکونت انتخاب میکند، اما برای مأموریت و سرکشی از مرزهای کشور به صورت دائمی در حال مأموریت است.
محمدرضا علیخانی سال 1355در خانوادهای ارتشی در شهر تهران به دنیا میآید. پدر محمدرضا، یکی از افسران میهنپرست در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم و پایان حکومت رضاشاه بود که در 30سال خدمت صادقانه از میهن دفاع کرد.
محمدرضا در توضیح این مطلب میگوید: پدرم(غلامعلی علیخانی) یکی از سربازانی بود که بعد از سقوط رضاشاه و در جریان اشغال ایران و تجاوز شورویها، وارد ارتش شد. او با کمک دوستان و دیگر همرزمان خود جزو مخالفان حضور نیروهای اشغالگر روس در ایران بود و چند مرتبهای نیز به دلیل همین اعتراضات مورد آزار و تعقیب نیروهای اشغالگر شوروی قرار گرفت.
پدرم همیشه یکی از افسران مخالف با حضور نیروهای خارجی به ویژه آمریکاییها در سازمان ارتش بود و اعتقاد داشت ما باید امکانات و امتیازات ارتشهای دیگر را بگیریم اما نگذاریم که آنها بر ما مسلط شوند. در آن روزگار این تفکر به مذاق آمریکاییها که در ارتش ایران نفوذ زیادی داشتند، خوش نیامد و حتی بارها پدرم را تهدید به اخراج از ارتش کرده بودند.
هم زمان با پیروزی انقلاب و تظاهرات مردمی در خیابانها پدرم با هرگونه تیراندازی و مقابله با راهپیمایان مردمی که به خیابانها آمده بودند، مخالف بود و هیچگاه راضی به این کار نشد به همین دلیل چند ماه زودتر از موعد بازنشسته و به رغم دوندگیهایی که بعدها انجام دادیم، حقوق و مزایای او پایمال و مورد بیتوجهی قرار گرفت.
پدرم همیشه به ملت و کشورش وفادار و در خدمت آنان بود. با این وجود در دوره بعد از انقلاب تنها به این دلیل که لباس ارتش شاهنشاهی را به تن داشت، مورد بیمهری خیلیها قرار گرفت و سرانجام در سال 1390 در نهایت دلشکستگی و تنهایی درگذشت.
جوان تحصیل کرده دانشکده افسری که با آموزههای پدری ارتشی و میهندوست بزرگ شده بود، بر اساس علاقه شخصی خود به نیروی زمینی ارتش میپیوندد. میگوید: من زیر دست پدری تربیت و نمو پیدا کردم که نام ایران برای او بسیار عزیز بود و ایرانیان را بسیار محترم و عزیز میشمرد.
من زیر دست پدری تربیت و نمو پیدا کردم که نام ایران برای او بسیار عزیز بود و ایرانیان را بسیار محترم و عزیز میشمرد
بعدها این حس در وجود من بارور شد و به تدریج که بزرگ و بزرگتر شدم، احساس میکردم که باید مانند پدر به این آب و خاک خدمت کنم، از طرفی به کار نظامی نیز علاقهمند شده بودم. به همین دلیل بعد از گرفتن دیپلم در امتحان استخدامی نیروهای مسلح شرکت کردم و با نمره عالی قبول شدم.
با توجه به انتخاب و علاقه خودم میتوانستم در نیروی انتظامی، نیروی هوایی و نیروی زمینی ارتش استخدام شوم که با توجه به علاقه قبلی و استعدادی که در وجودم یافته بودم، نیروی زمینی ارتش را انتخاب کردم.
یک سال را در آموزشگاه درجهداری تهران گذراندم، بعد از آن و به واسطه آمادگی جسمانی بالا و تلاشی که از خود نشان دادم به عضویت یگان ویژه کلاه سبزهای نیروی زمینی ارتش درآمده و به مدت یک سال و نیم تمرینات طاقت فرسایی را پشت سر گذاشتم. کلاهسبزها به واسطه مسئولیت ویژهای که در ارتش دارند، هر روز چند ساعت را به تمرینات سختی شامل دورههای جنگل، صحراپیمایی و هوانوردی میپردازند.
یک کلاهسبز در 24 ساعت شبانه روز تنها 3 ساعت حق استراحت دارد، در عملیاتهای صحرایی( سمنان، یزد، شاهرود و قم) هر روز 45 کیلومتر در بیابانهای بیآب و علف راهپیمایی میکند که بعضا بچهها از فرط خستگی و عطش به حالت اغماء و بیهوشی میرفتند.
در عملیاتهای هوایی برای بار اول از ارتفاع 2هزار متری سقوط آزاد با چتر انجام میشود که بسیاری در لحظه پرش، به صورت ناخودآگاه بیهوش میشوند. این تمرینات طاقتفرساست که کماندوهایی ورزیده برای دفاع از جان، مال و ناموس مردم را تربیت میکند.
ستوان یکم محمدرضا علیخانی بعد از طی کردن تمرینات بسیار سخت آموزشی روانه جنوب شرق ایران میشود تا علاوه بر خدمت به ملت بلوچ و سیستانی از مرزهای شرقی کشور نیز دفاع کند. وی در طول این مدت در عملیاتهای متعدد با اشرار مسلح درگیر و تا پای شهادت نیز پیش میرود.
او در اینباره میگوید: در سالهای 1375 تا 1377 در نقطه صفر مرزی زابل با افغانستان به مبارزه با قاچاقچیان میپرداختیم. در آن سالها مثل امروز ما این همه تجهیزات و استحکامات مدرن و امروزی در مرز نداشتیم. روبهروی ما صحرای بیآب و علفی بود و ما هر لحظه از شبانهروز منتظر ورود کاروان قاچاقچیان مواد مخدر بودیم.
قاچاقچیان مواد مخدر که به سمت مرز در حال حرکت بودند، معمولا بسیار مجهز حرکت میکردند. آنها با چند تویوتا، جیپ و تعداد زیادی موتور تلر و ایج با حداقل چند صد کیلو مواد مخدر به طرف مرز میآمدند. این گروه از اشرار که به مدرنترین سلاحهای آن روزها مثل ارپی جی، مینی دوشکا، کاتیوشا و انواع مسلسلهای خودکار و اتومات مجهز بودند، بدون هیچ ترس و واهمهای به مرز نزدیک میشدند و هر کس را بر سر راهشان میدیدند، نابود میکردند.
ما نیز با تمام نیرو و قدرت با قاچاقچیان درگیر شده و مانع ورود آنها به خاک ایران میشدیم. در یکی از همین درگیریهای شبانه قاچاقچیان به دلیل ضرب شصتی که از نیروهای هنگ مرزی زابل (پاسگاه ما) دیده بودند با انواع مهمات سنگین و سبک پاسگاه را گلوله باران کردند.
تمام نیروهای پاسگاه تا آخرین گلوله از مرز دفاع کردند. 11نفر، 3نیروی کادری و 8نیروی وظیفه در این شبیخون به شهادت رسیدند و تنها من و یک نفر دیگر به صورت معجزه آسایی زنده ماندیم تا نیروهای کمکی به محل پاسگاه رسیدند و جان ما را نجات دادند.
در منطقه زابل مثل همین امروز مردم طایفهای زندگی میکنند. برخی از این طایفهها حامی سربازان هنگ مرزی بودند، اما برخی دیگر نیز افراد شروری بودند که مدام به فکر قاچاق و ناامنی مرزها بودند. در یکی از درگیریها که در نقطه صفر مرزی اتفاق افتاد، بعد از انفجار، خودرو مواد مخدر روی یکی از قاچاقچیان افتاد و یکی از پاهایش قطع شد، با وجود قطع عضو همین فرد سینهخیز درحال رفتن به طرف اسلحه دوربینداری بود که در چند متریاش افتاده بود که با شلیک یکی از مأموران به این هدفش نرسید.
در این 2سال دهها بار با قاچاقچیان درگیر و تعدادی از مأموران پاسگاه مجروح و به شهادت رسیدند اما هرگز اجازه ندادند که حتی یک قاچاقچی از مرز عبورکند. به همین دلیل هنگ مرزی زابل به ناامنترین مرز برای قاچاقچیان تبدیل شده بود و آنها ناچار از مرزهای دیگری موادمخدر را به داخل کشور میآوردند.
علیخانی بعد از طی دوره 2ساله در هنگ مرزی زابل در شرق کشور، 2سال را نیز در مرزهای غربی گذراندند، 2سالی که به قول خودش در بدترین شرایط و با اعمال شاقه گذشته است. میگوید: نفت شهر یکی از شهرهای مرزی و جزو استان کرمانشاه است. این شهر یک شهر نفتی است و به جز ساکنان بومی و مهندسان شرکت نفت هیچ فرد دیگری در آنجا ساکن نیست. تابستانهای بسیار گرمی دارد که با توجه به وجود چاههای نفتی و پالایشگاه نفت حرارت آن به بیش از 60 درجه سانتیگراد میرسد.
وجود فراوان پشه سالک، عقرب، مار و دیگر حشرات موذی دیگر این منطقه را به بدترین نقطه مرزی ایران تبدیل کردهاست. شدت گرما در تابستان به حدی بود که ما تا ساعت 3نصف شب نمیتوانستیم بخوابیم و تنها از ساعت 3صبح تا 6که هوا مقداری بهتر بود، استراحت میکردیم.
وجود تعداد فراوان پشه سالک به حدی بود که بچهها برای اینکه پشه سالک صورتشان را نیش نزند، خودشان پشه سالک را روی پایشان میگذاشتند تا با کندن پا مصون شده و صورتشان دچار زخم و چرک نشود.
شدت گرما در تابستان به حدی بود که ما تا ساعت 3نصف شب نمیتوانستیم بخوابیم
در چنین شرایطی همه امکانات ما چراغ گردسوزی بود که به وسیله آن روشنایی، چای و غذای خود را تهیه میکردیم. تنها وسیله سردکننده ما که ابتکاری هم بود، مقداری خار و خاشاک بود که در داخل پنجره ورودی سنگر گذاشته بودیم و به وسیله شلنگ سرم از منبعی که بالای سنگر گذاشته بودیم آب را هدایت کرده و روی این خاشاکها میریخت تا به خیال خودمان کمی خنکتر شویم، اما نمیدانستیم که آب منبع در معرض آفتاب 60 درجه، به درجه جوش رسیده است.
در این مرز غربی نیز قاچاقچیان لوازم خانگی، پارچه و ظروف کریستال به نام (کوله برها) فعالیت داشتند، این افراد که بیشتر افراد محلی بودند، با ورود این وسایل به داخل کشور آنها را در شهرهای ایران به فروش میرساندند.
علیخانی با اشاره به وقوع جنگ 8ساله با کشور عراق میگوید: گذشته از کولهبرها که قاچاقچیان محلی بودند، مهمترین مسئله ما حفظ مرزهای غربی ایران در دوران پساجنگ بود. به همین دلیل ما همیشه حرکات و جابهجاییهای سربازان عراقی را زیر نظر داشتیم سربازان عراقی زیاد نبودند و چند نفر چند نفر و با تجهیزات اندک در حال نگهبانی بودند در همان زمان به ما خبر دادند که آمریکا قصد حمله به عراق دارد و ممکن است عراقیها یا نیروهای منافق تحرکاتی برای خرابکاری در مرزها داشته باشند.
به همین دلیل چندین شبانه روز را بیدار بودیم، تا اینکه یک روز صبح متوجه شدیم تمام نیروهای عراقی مرزها را ترک کردند و به داخل شهرهای عراق بازگشتند. برای مدت چند روز تمام کلانتریهای هنگ مرزی عراق خالی بودند تا اینکه سرانجام بعد از اشغال عراق به وسیله دولت آمریکا، نیروهای آنها برای حفاظت از مرزها در پاسگاههای مرزی عراق مستقر شدند.
یکی از بچهها که متوجه این موضوع شده بود، یک شب تیر منوری را شلیک کرد، نیروهای آمریکایی به محض دیدن نور منور از شدت ترس سوار برخودروهای خود شدند و منطقه را ترک کردند و چند روز بعد دوباره به منطقه بازگشتند.
آمریکاییهای مستقر در مرزهای عراق، علاوه بر ترس از سربازان ایرانی در هنگام برخورد با زائران ایران نیز با نهایت احترام با آنها برخورد میکردند. علیخانی با تأکید بر این مطلب میگوید: بعد از سرنگونی رژیم صدام که زائران ایرانی به ذوق زیارت کربلا از راههای مرزی به طرف عراق حرکت میکردند، گاهی اوقات که در مرز عراق و ایران با نیروهای آمریکایی مستقر در مرز برخورد میکردند، نیروهای آمریکایی و انگلیسی بعد از اینکه متوجه ایرانی بودن زائران میشدند، با احترام با آنها رفتار میکردند و حتی بستههای غذا و آب معدنی را در اختیارشان قرار میدادند.
بعد از آن نیز زائران را سوار بر خودرو و روانه کربلا و نجف میکردند. این رفتار آمریکاییها تنها برای زائران ایرانی بود و اگر آنها با زائران غیرایرانی به ویژه افغانی و پاکستانی برخورد میکردند، در نهایت خفت و خواری با آنها برخورد کرده و حتی با کتک کاری مانع ورود آنها به خاک عراق میشدند.
در یکی از همین گشتهای مرزی مأموران آمریکایی با گروهی از زائران اصفهانی که برای زیارت میرفتند، برخورد کردند، در میان کاروان عروس و دامادی نیز حضور داشت، فرمانده آمریکایی به طرف این زوج جوان رفت و با دستش صورت عروس را لمس کرد، داماد که از این کار غیرتی شده بود با سربازان آمریکایی درگیر شد.
در میان کاروان عروس و دامادی حضور داشت، فرمانده آمریکایی به طرف این زوج جوان رفت و با دستش صورت عروس را لمس کرد
در این لحظه سرباز کلاهش را از سر برداشت و وقتی موهایش آشکار شد همه متوجه شدند که این سرباز آمریکایی یک زن است. این سرباز زن برای اینکه غیرت و ناموس پرستی ایرانیها را بسنجد این کار را انجام داده بود.
علیخانی در ادامه با بیان اینکه ارتش و سپاه هر دو نقش مهمی در پیروزی و دوام انقلاب داشتهاند، تبلیغات و سیاهنمایی علیه یکی از این دو نیرو را تفرقه دشمنان میداند. علیخانی در توضیح این مطلب میگوید: در همین وقایع سیل اخیر نیروهای ارتش، سپاه و بسیج با رفتن به مناطق سیلزده به سیلزدگان کمکهای زیادی کردند، در طول جنگ تحمیلی نیز نیروهای ارتش و سپاه درکنار هم در برابر دشمن ایستادند و آنها را از مرزهای کشور بیرون راندند.
در واقعه حصر آبادان و آزادی خرمشهر، لشکر 77نقش مهمی ایفا کرد به طوری که امام خمینی(قدس) به لشکر 77 لقب پیروز داد. در هر گوشهای از جنگ که دشمن قصد پیشروی داشت، با حضور لشکر 77پیروز خراسان دشمن سرکوب و به عقب رانده میشد.
متأسفانه در کنار دشمنان و افراد مغرض تعدادی از نیروهای داخلی نیز به این کار دامن میزنند و با این کار باعث تفرقه و جدایی بین ارتش و سپاه میشوند، با جلوگیری از این تبلیغات دوستی و اتحاد بین ارتش و سپاه باقی خواهد ماند و کسی نمیتواند به این انقلاب صدمه وآسیبی برساند.