کد خبر: ۲۸۱۰
۲۷ فروردين ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

پلاک ۱۸۰؛ پایگاه پشتیبان جنگ بود

فاطمه درویشی با تبدیل زیر زمین خانه‌اش به پایگاه کمک‌های مردمی، نقش پررنگی در تشکیل یک گروه داشت؛ گروهی متشکل از بانوان کوچه و محله که هر کدام عزیزی در میدان نبرد داشتند.

بیش از چهار دهه قبل درست در بحبوحه جنگ در زیر زمین یکی از خانه‌های کوچه شهید انفرادی ۵ در محله مشهدقلی جنب و جوش خاصی در جریان بود. در محله‌ای که بیشتر مردان لباس رزم پوشیده و راهی میدان نبرد شده بودند و زنان دست به دست هم داده بودند تا پشت جبهه، پشتیبان مردانشان در مید‌ان جنگ باشند.

در این بین فاطمه درویشی با تبدیل زیر زمین خانه‌اش به پایگاه کمک‌های مردمی، نقش پررنگی در تشکیل یک گروه داشت؛ گروهی متشکل از بانوان کوچه و محله که هر کدام عزیزی در میدان نبرد داشتند.  

با گذشت بیش از ۴۰ سال از آن روز‌ها هنوز وقتی بازمانده‌های آن گروه دور هم جمع می‌شوند خاطراتشان را مرور می‌کنند. این روز‌ها در ماه رمضان محافل دوره قرآن خانگی‌شان به راه است و همین گرد هم آمدن باعث شده است روز‌های جنگ را به خاطر بیاورند.

 

 

ایستاده از راست به چپ: فاطمه درویشی و طاهره زیبایی و نشسته از راست به چپ: عذرا درویشی و قمر واحدی

 

گروه مردمی در پلاک۱۸۰ 

در کوچه شهید انفرادی ۵ اگر از قدیمی‌ها آدرس پایگاه پشتیبانی پشت جبهه در سال‌های جنگ را بپرسی، پلاک۱۸۰ منزل غلامعباس واحدی، فرمانده اکنون پایگاه بسیج محله، را نشانت می‌دهد. واحدی خودش در میدان جنگ بود و همسرش در سنگر پشت جبهه پایگاهی برای کمک‌رساندن به رزمندگان راه‌اندازی کرده بود. 

زنگ خانه را که به صدا در می‌آورم فاطمه درویشی با چادر رنگی در را به رویم باز می‌کند. قرار است خاطراتش را برایمان بازگو کند. چشمانش به وقت یادآوری خاطرات آن روز‌ها برق زده و با هیجان تعریف می‌کند‌: یک محله بود که نیم بیشتر مردانش به جنگ رفته بودند. از جمله شوهرم و همسر خواهر بزرگ‌ترم که در همسایگی‌مان بود. آن‌زمان در رادیو و تلویزیون خیلی برای کمک به جبهه‌ها تبلیغ می‌شد.

حتی بعضی وقت‌ها که حمله‌ای در پیش بود، از بلندگوی مسجد ضروریات جبهه‌ها اعلام می‌شد تا هر کسی در توانش است، در دوختن کیسه گونی برای ساخت سنگر، تهیه لباس تابستانی و بافتن دستکش و جوراب زمستانی، دوخت پشه‌بند و درست کردن مربا و ... کمک کند. 

خب ما هم باید کاری می‌کردیم. برای همین همان زمان، با اینکه بچه کوچک داشتم و همسرم هم در جبهه بود، تصمیم گرفتم زیر‌زمین خانه‌مان را به پایگاه جمع‌آوری کمک مردمی اختصاص بدهم. تصمیمی که با استقبال خوب زنان و دختران همسایه روبه‌رو شد و در طول هشت‌سال جنگ برقرار بود.

در هر فصل و موقعیتی برنامه کاری گروه ما فرق می‌کرد. مثلا تابستان پشه‌بند نیاز بود. زمستان کلاه و شال‌گردن 

 

از دوخت کیسه گونی تا پشه‌بند

فاطمه ‌خانم 59ساله می‌گوید: بنیاد شهید و ایثارگران در خیابان شهید هاشمی‌نژاد فعلی، آن سال‌ها ستاد پشتیبانی پشت جبهه بود که زیر نظر سپاه پاسداران قرار داشت. پایگاه شهید انفرادی محله توس فعالیت‌هایش از این ستاد فرماندهی می‌شد. اینکه ما چه برنامه‌ای داشته باشیم و چه کار‌هایی انجام دهیم از ستاد به ما اعلام می‌شد‌‌‌.

یک روز می‌گفتند جبهه‌ها به کیسه‌گونی آماده نیاز دارند. یک روز دوخت پشه‌بند در اولویت بود.‌ در هر فصل و موقعیتی برنامه کاری گروه ما فرق می‌کرد. مثلا تابستان پشه‌بند نیاز بود. زمستان کلاه و شال‌گردن و لباس گرم. در فصل میوه از طرف ستاد پشتیبانی شکر و میوه به دست ما می‌رسید تا مربا و کمپوت آماده کنیم. خودرویی هم از طرف ستاد مرکزی مواد اولیه می‌آورد و کارهای آماده را تحویل می‌گرفت.

 

بعضی‌ها می‌گفتند رزمنده ها در جبهه حسابی بساط بخور بخورشان به راه است. همسر فاطمه خانم آن آقایی است که لباس سپید به تن دارد. او این عکس را  فرستاده و گفته است  این تصویر را به آنهایی که می‌گویند سفره افطارمان رنگارنگ است نشان بدهید. ما با نان و پنیر و هندوانه روزه مان را باز می‌کنیم.

 

رمضان‌های پرخاطره

به گفته او بُعد‌ معنوی ماه‌ رمضان در کوچه شهید انفرادی5 در طول هشت سال جنگ بسیار متفاوت از تمام رمضان‌‌هایی است که اهالی محله در مدت عمر خود تجربه کرده‌اند. 

فاطمه خانم این‌طور تعریف می‌کند: با آنکه ماه مبارک بود و ضعف تشنگی و گرسنگی باید کمیت و کیفیت کار را کم می‌کرد، اما برای ما برعکس بود. روزها دوره‌های قرآن به راه بود و کارها دیرتر شروع می‌شد، اما بعد تا خود سحر دور هم بودیم و کار می‌کردیم. البته‌ در این بین خانم‌ها برای درست کردن سحری و انداختن سفره افطار چند ساعتی به خانه‌های خودشان می‌رفتند، اما بلافاصله برمی‌گشتند. 

در خانه ما هم سفره افطار ساده‌ای شامل نان و پنیر سبزی برای کسانی که به خانه نرفته بودند پهن بود. اصلا کسی به فکر خوردن نبود، همین که جان تازه‌ای می‌گرفتیم و رمقی به تنمان می‌آمد برایمان کافی بود تا دست به کار شویم.

او از یکی از رمضان‌هایی می‌گوید که همسرش بی‌خبر به خانه بازمی‌گردد و فاطمه خانم را شگفت‌زده می‌کند: رمضان سال64 بود که در زیر زمین خانه با تعدادی از خانم‌ها دور هم نشسته بودیم. صدای ترتیل قرآن هم از رادیو بلند بود و ما در سکوت، هم کار می‌کردیم و هم تلاوت قرآن را زیر لب زمزمه می‌کردیم. یک لحظه «یاالله یاالله» مردانه‌ای از توی حیاط به گوش رسید. 

همه بهت‌زده به هم نگاهی کردیم. صدا صدای همسرم بود. ناباورانه چادر را بر سر انداخته و به حیاط رفتم. پرده را که کنار زدم غلام‌عباس را دیدم که لباس رزم بر تن وسط حیاط ایستاده بود. آن روز‌ با آنکه همسرم بعد چند ماه به خانه و نزد ما برگشته بود، اما گفت کار را تعطیل نکنید که بچه‌ها آن‌طرف به‌شدت به کمک‌های شما نیاز دارند و لحظه‌ای تعلل جایز نیست.

 

زنان روی زمین کشاورزی کار می‌کردند

عذرا درویشی دو سال دیگر 70ساله می‌شود .او از پرمشغله بودن زنانی می‌گوید که مردانشان اکثرا کشاورز و دامدار بودند و با رفتن آن‌‌ها به میدان، در کنار تربیت و بزرگ کردن فرزندان، کار روی زمین کشاورزی هم بر گُرده زنان افتاده بود: من خودم آن‌زمان پنج فرزند قد و نیم‌قد داشتم. کشاورزی و رتق و فتق گاو و گوسفند هم روی دوش خودم بود. 

از هوا تاریکی که بیدار می‌شدم تا شب لحظه‌ای فرصت نشستن روی زمین را پیدا نمی‌کردم. از آماده‌کردن صبحانه بچه و نان درست کردن تا دوشیدن شیر گاو و دادن علوفه به گاو و گوسفندها بگیرید تا انجام کارهای زمین کشاورزی. وسط این شلوغ‌بازار چند ساعتی طرف شب‌ به خانه خواهرم می‌رفتم تا اگر از دستم برآید، کمکی برسانم. 

گاهی هم که روزهایم خیلی شلوغ بود، می‌رفتم تعداد زیادی از لباس‌های دوخته‌شده را به خانه می‌آوردم تا آخرین مرحله را که کشیدن کش آن بود انجام دهم. کاری که گاه تا سحر و روی هم رفتن چشمانم از خستگی ادامه می‌دادم تا سهمی در پشتیبانی‌های پشت جبهه داشته باشم.

 

درد مشترک

حضور عزیزی از هر خانه در میدان نبرد، وجه اشتراک همه آنهایی بود که در طول شبانه روز به خانه فاطمه خانم می‌آمدند و با عشق کار می‌کردند. عذرا درویشی، خواهر فاطمه خانم که در اواخر دهه ۷۰ زندگی‌اش است این‌طور تعریف می‌کند: کاش آن روز‌ها هم مثل الان گوشی و دوربین‌هایی بود که آن خاطرات را ثبت و ضبط می‌کردیم. صفا، صمیمیت و ایثاری که بین مردم آن زمانه بود، واقعا توصیف‌نشدنی است. 

همه مثل خواهر و برادر دلسوز و غمخوار هم بودیم. این خانه قفل و بندی نداشت. درش از سپیده صبح تا سحر همیشه باز بود. هر کسی هر وقت روز می‌خواست به اینجا می‌آمد تا مسئولیتی را که برعهده‌اش بود به سرانجام برساند. گاه ۲۰ تا ۲۵ نفر توی همین زیر‌زمین نشسته و هر کدام به کاری مشغول بودیم. یکی قند می‌شکست. آن طرف‌تر چند نفر مشغول دوخت و دوز برای رزمنده‌ها بودند.  

گوشه‌ای دیگی روی اجاق داشتیم و چندنفر مشغول پخت مربا و کمپوت بودند. خلاصه هر کسی به کاری سرگرم بود تا غم دوری از شوهر و فرزند کمتر آزارش دهد. عذرا خانم از محافل دعا و توسلی می‌گوید که به نیت سلامت عزیزانشان هنگام کار برگزار می‌شد و به همان دعا و توسل‌ها دل قرص می‌کردند که عزیزانشان به سلامت از میدان جنگ باز‌گردند.

 

هر کدام به کاری مشغول بودیم؛ یکی قند می‌شکست. آن طرف‌تر چند نفر مشغول دوخت و دوز ‌برای رزمنده‌ها بودند

 

نوعروسانی‌ که پای کار بودند

طاهره زیبایی هم که در آستانه ورود به دهه ۶۰ زندگی‌اش است در آغازین روز‌های جنگ ایران و عراق فعالیت‌هایی را در پایگاه شهید عبدی مسجد جوادلائمه (ع) در خیابان توس ۸۱ شروع کرد. او در خلال این آمد و شد‌ها با گروه بانوان کوچه شهید انفرادی آشنا می‌شود. 

طاهره خانم در مرور خاطراتش نقل می‌کند: زمان جنگ من نوعروس هفده‌ساله بودم و اولادی هم نداشتم. شوهرم هم که به جبهه رفته بود برای سرگرم کردن خودم و کم‌کردن درد تنهایی باید کاری می‌کردم. برای همین با این نوع فعالیت‌ها سرگرم می‌شدم.

البته که هدف فقط گذران وقت و کم‌کردن درد تنهایی و فراق عزیز نبود، بلکه رسالتی بود در قبال آنهایی که از جان و جوانی‌شان گذشته بودند تا ناموس مملکت در امان باشد. طاهره خانم در بیان خاطره‌ای از آن سال‌ها می‌گوید: خاطرم نیست زمستان چه سالی بود، اما در بحبوحه جنگ بود که زمین بزرگی را نزدیک میدان فردوسی به سوله‌ای برای فعالیت‌های پشتیبانی جبهه تبدیل کرده بودند. 

ما از صبح به آنجا می‌رفتیم و تا خود شب به دوخت و دوز چادر‌های بزرگ برای رزمنده‌ها مشغول بودیم که از آن به عنوان سنگر استفاده کنند. چیزی که از آن روز‌ها در خاطر دارم سرمای استخوان‌سوز و زمستان سخت آن سال است. 

اگر چه بخاری نفتی‌هایی در سوله بود، اما با وجود محیط باز اطراف آن سوله بزرگ، باز هم احساس سرما می‌کردیم. اما با این شرایط سخت وقتی خودمان را جای همسران و برادرانمان در محیط‌های کوهستانی و سرد جبهه‌های غرب و بیایان‌های پربرف می‌گذاشتیم، تا جایی که در تن رمق داشتیم کارمی‌کردیم و زیر لب برای سلامت عزیزانمان دعا می‌کردیم.

 

غلامعباس واحدی به خاطر گرفتن روزه در هوای گرم مریض شده بود

 

برای روستایی‌ها گندم درو می‌کردیم

خاطره اردوی جهادی به روستای «جغنه حضرتی» از خاطرات مشترک آن‌هاست. فاطمه خانم که در آن جمع علاوه‌بر رهبری گروه آشپزشان هم بوده است، تعریف می‌کند: از طریق پایگاه بسیج محله و ستاد پشتیبانی برای حضور در یکی از روستا‌های اطراف سه‌راه فردوسی مشهد اعلام نیاز شد.  

طبق معمول ما پیش‌قدم شدیم ۱۰ روز متوالی همه زنان و دختران جوان محله به‌ویژه کوچه خودمان صبح زود جلو مسجد جمع می‌شدیم تا با اتوبوسی که از طرف ستاد مأمور بردن ما به روستا بود به آنجا برویم. محل اسکانمان هم خانه شهید حسن حمامی یکی از شهدای روستا بود.  

در آن ۱۰ روز اردوی جهادی علاوه‌بر آموزش خیاطی و بافتنی به زنان و دختران روستا، درو گندم و جمع‌کردن محصولات کشاورزان با ما بود. خیلی از مردان روستا به جبهه رفته بودند و نباید محصولشان بر زمین می‌ماند. از صبح که به روستا می‌رسیدیم اهالی که بیشترشان زن بودند به استقبالمان می‌آمدند و ما را تا خانه شهید حمامی همراهی می‌کردند.  

خانه شهید حیاطی بزرگ داشت با چند اتاق که هر کدام را به کلاسی اختصاص داده بودیم. همان اول صبح تقسیم کار می‌کردم که چه تعداد به گندم درو بروند، چه کسانی آموزش خیاطی و بافتنی داشته باشند. خودم هم هر روز برنامه تهیه صبحانه و ناهار حدود ۳۰ نفر را به عهده داشتم.

 

دیدار با شهدا در معراج

دیدار با خانواده شهدا، سرکشی به خانواده رزمنده‌های محله، حضور در برنامه‌های مشارکتی خارج از محله، اهدای خون و... از دیگر برنامه‌های جانبی بانوان کوچه شهید انفرادی در روزهای جنگ ایران و عراق بود. عذرا خانم، خواهر فاطمه خانم، تعریف می‌کند: شوهران و پسرانمان که نبودند، هم مرد خانه بودیم، هم زن. بعد رتق و فتق امور خانه هر جا که اعلام نیاز می‌شد، پای کار بودیم. 

زمانی برای انتظامات به فرودگاه فراخوان می‌شدیم. دوره‌ای که اعلام شده بود به‌ شدت به خون نیاز است؛ همه با هم خودمان را به پایگاه انتقال خون نزدیک حرم رسانیدم. در کنار همه این‌ها اگر در محله شوهر یا فرزند یکی از خانم‌ها شهید می‌شد، از زمانی که جنازه را به معراج شهدا می‌آوردند تا برگزاری مراسم‌ها سعی می‌کردیم حضور داشته باشیم و با خانواده شهید همراهی کنیم.

آقای واحدی نان  افطار را تهیه می کرد و به رزمنده ها می رساند

 

بغض‌های شبانه قمر خانم

قمر واحدی خواهر همسر فاطمه خانم است. او متولد ۱۳۳۲ و در کوچه انفرادی‌ها ساکن است: «برادرم راننده آمبولانس بود. وقتی عملیات والفجر ۸ شروع شد سه ماه ازاو خبری نیامد. از نگرانی مریض شدم. برای اینکه حال و هوایم عوض شود پیش زن برادرم (فاطمه خانم) می‌آمدم و دلتنگی نبود یک دانه برادرم را در زیرزمین خانه‌اش تسلی می‌دادم. در خانه می‌ترسیدم گریه کنم خانواده‌ام ناراحت شوند آنقدر شب‌ها بغض می‌کردم که صبح‌ها با گلودرد بیدار می‌شدم.»

 

خبرهای داغ جبهه

رادیو کوچک خانه فاطمه خانم در همه دورهمی‌های این بانوان جهادگر همراهشان بود. رادیویی که از صبح تا زمان خواب و رفتن یکی‌ یکی زنان به خانه‌هایشان روشن بود. به‌وقت اعلام عملیات‌های مهم سکوت زیرزمین را فرامی‌گرفت. صدای هیجان‌زده مجری که از‌ نتایج ‌عملیات می‌گفت همه را در جای خود میخکوب می‌کرد. 

طاهره خانم می‌گوید: خیلی وقت‌ها موقع کار با شنیدن خبر پیروزی‌ها و پیشروی رزمندگان، خانه را فریاد شادی برمی‌داشت. زمانی هم بود که با شنیدن خبر اسارت و شهادت رزمنده‌ها خانه را ماتم و گریه فرامی‌گرفت.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44