میدان طبرسی، کوچه جوادیه نوغان، آدرسی است که برای علاقهمندان و مشتاقان به قرائت آیات نورانی قرآن آشناست. این محدوده قاریان بسیاری را به جامعه معرفی کرده است. جوادآقا پناهی و میرزاعلی رحیمی هم برخاسته از کوچه جوادیه و خانه پدری حسنیکارگر هستند، تا جاییکه جوادیه به کوچه قاریخیز شهرت پیدا کرده است.
اعتبار این خانه پدری و نهادینهشدن آموزشهای قرآنی در آن به حدی است که بعید است یک قاری مشهور حتی در سطح بینالملل به مشهد بیاید و به این مرکز تربیت قاری بزرگ و صاحبنام سری نزند.
سمتوسوی زندگی خانواده حسنیکارگر فقط یک مقصد و هدف دارد، آن هم ترویج قرآن و آموزههای قرآنی است. به همین دلیل هر سه پسر خانواده گرایش عجیبی به کتاب خدا و تلاوت آیات نور پیدا کردهاند. اما فرزند دوم و آخر، یعنی آقامصطفی و آقامحسن، این علاقه و ارادت را بهصورت ویژه ادامه دادهاند.
تفریحشان رفتن به جلسات قرآنی بوده است. پدر و مادرشان هم در این مسیر نقش بسزایی داشتهاند؛ بهویژه تشویقها و حمایتهای مادر و مادربزرگی که خودش از مفسران قرآن در دورهمیهای زنانه بوده است. همزمان با روزهای ماهرمضان و بهار قرآن سراغ آقامصطفی حسنیکارگر در همین خانه رفتیم تا پای گپوگفتی با او بنشینیم.
متولد سال1364 است. به تأسی از جوادآقا، برادر بزرگترش که اختلاف سنیشان چهارسال است، قرائت قرآن را در پیش گرفته است. حضور جوادآقا در این مسیر، بهدلیل گرفتاریهای شغلی از هفدهسالگی کمرنگتر شد، اما مصطفی و برادر کوچکترش حاجمحسن(شهید منا) همچنان با جدیت بهسوی موفقیت و کسب عناوین ملی و بینالمللی پیش رفتند.
مصطفی از همان کودکی استعداد عجیبش را به تدریس و آموزش قرآن بروز داد. محتواهایی را که حس میکرد درکش برای مخاطب سنگین است، با خلاقیتی که داشت، قابلفهم و سادهتر میکرد. حتی در کلاسهای صوت و لحن و تجوید هم ابداعاتی در آموزش انجام داده بود که موجب میشد دیگر ترسی از یادگیری وجود نداشته باشد و افراد با اشتیاق پا به دنیای نورانی تلاوت و قرائت قرآن بگذارند.
سال1376 مصمم شدند که جلسات قرآنی را در خانه پدری بهطور جدی راهاندازی کنند. همراه شماری از قاریهایی که بعدها رتبه بینالمللی کسب کردند، دور هم جمع میشدند و محفل تلاوت داشتند. اوایل این گردهمایی جنبه خصوصی داشت، اما کمی بعد عمومی و حضور برای همه علاقهمندان امکانپذیر شد.
مدیریت مؤسسه را مصطفی برعهده گرفت و تلاشش را برای تحقق ایدههای جدیدش در آموزش قرآن با کمک برادر کوچکش آغاز کرد. خود مصطفی میگوید: «از نوجوانی به آموزشدادن علاقه داشتم و به آن میپرداختم، اما بعد از اینکه در مسابقات قرائت دانشجویان کشور اول شدم، اجرا را کنار گذاشتم و به تدریس پرداختم.
میشود گفت از سال13۸۵ هم و غم من آموزش قرآن شد و با عشق و جدیت پای کار آمدم
میشود گفت از سال13۸۵ هم و غم من آموزش قرآن شد و با عشق و جدیت پای کار آمدم.»عشق بیقید و شرط به مسیر انتخابی موجب شد که مصطفی همه پیشنهادهای شغلی و استخدام در بهترین سازمانها و ادارات را که از نظر درآمدی و مالی آرزوی بیشتر جوانان است، رد کند.
درنهایت بهعنوان مربی پرورشی و قرآن جذب آموزشوپرورش شد؛ تصمیمی که با گذشت سالها همچنان برای او با حس رضایت همراه است. او لحظهای از راهی که رفته است، احساس پشیمانی نکرده و معتقد است کاری را انجام میدهد که با همه وجود دوست دارد.
حضور قرآنآموزان خانه پدری حسنیکارگر در مجامع بینالمللی و کسب عناوین برتر مانند استاد مرحوم شهیدمحسن حسنیکارگر، استاد هادی اسفیدانی، رضا گلشاهی و... موجب شد حتی کرونا هم نتواند سدی برای پیشرفت آموزش قرآن در مقابلشان شود و این آموزشها و خروجی قابل قبول آن اکنون شور و حال خوبی در فضای مجازی نیز به راه انداخته است، تا جاییکه حالا بیش از پانصد قرآنآموز از نقاط مختلف کشور و حتی خارج از کشور در قالب طرح محسنین با کمکهای محسن در حال آموختن هستند و قرار است با هماهنگیهای انجامشده، این طرح بهصورت سازمانی نیز توسعه یابد.
این سؤال را که «چقدر اهمیت دارد فردی که آموزش قرآن میدهد، قاری یا حافظ عنواندار باشد؟» آقامصطفی اینگونه روشن میکند: «شاید برای برخی باورپذیر نباشد، اما بسیاری از قاریان بینالمللی ممکن است آموزشدهنده خوبی نباشند و دراصطلاح میگویند اینها صرفا بخوانهای خوبی هستند؛ یعنی قاریهای توانمندی هستند، اما در زمینه آموزش آنطور که انتظار داشتند، نتوانستند تجربه خوبی داشته باشند.»
قرآن همه دار و ندار و عشق و جانش است و شب و روزش با کلام خدا عجین شده است. حتی هنگام رانندگی، یا در حال تلاوت است یا گوش جان سپردن به صوت قاریهای برجسته. با این حال بزرگترین حسرتش این است که کاش میتوانست بیشتر از اینها برای آموزش قرآن و جذب نوجوانان و جوانان علاقهمند زمان بگذارد. دو فرزند دختر و پسرش هم با وجود سن و سال کمشان به وادی حفظ آیات کلامالله گام نهادهاند.
همه این ذوق و شوق را مدیون همراهیهای گرم و مهربان مرحوم مادرش حاجیه خانم ملیحه خراسانی میداند و میگوید: «هفتهای سه روز خانه پدری برای برگزاری جلسات قرآن، کامل در اختیار ما و هنرجوها بود. صفر تا صد نظافت قبل و بعد از مراسم و فراهمکردن پذیرایی ساده را مادرم انجام میداد و با همه عشق و علاقه فضا را برای ما آماده میکرد. اکنون نزدیک به سی سال از شروع این جلسات میگذرد و با وجود اینکه کرونا داغ نبود مادر را بر دل همه ما گذاشت، همچنان دورهمیهای قرآنی برگزار میشود.»
ماجرای دیگری که مصطفی حسنیکارگر از برادرش برایمان بازگو میکند، گویای اوج عشق و علاقه این دو برادر به فراگیری آموزشهای صوت و لحن اساتید برجسته است. میگوید: «آن زمان امکانات امروز برای حفظ و قرائت قرآن نبود. حتی رادیوقرآن هم نداشتیم. نوارهای کاست قاریهای مصری را میخریدیم و از روی آن شبیهسازی و تمرین میکردیم.
در این میان یکی از دوستانمان در پاساژ فیروزه حوالی چهارراه شهدا کار میکرد. وسیلهای داشت که میتوانست رادیومصر را بگیرد و از این طریق تلاوتهای قاریهای مصری را ضبط میکرد. من هرروز به او سر میزدم تا درنهایت هرماه یک تلاوت جدید ضبط میکرد و به من میداد.
یکی از تلاوتهای بسیار دلنشینی که از استاد شحات انور ضبط کرده بود، مربوط به سوره بقره بود که بهصورت زنده اجرا شده بود. این اجرا را با کلی پیگیری و بروبیا بهدست آورده بودم تا هم تمرین کنیم و هم تجزیه و تحلیل. برخی رادیوضبطهای قدیمی دو قسمت داشت که یکی برای پخش نوار کاست بود و از دیگری میشد برای ضبط همزمان استفاده کرد.
برادرم محسن در حال تمرین به اشتباه جای دکمه بازگشت به عقب، دکمه ضبط را فشار داد و آن قطعه از اجرای استاد محمودشحات محمد انور را تقلید میکرد و میخواند
برادرم محسن در حال تمرین به اشتباه جای دکمه بازگشت به عقب، دکمه ضبط را فشار داد و آن قطعه از اجرای استاد محمودشحات محمد انور را تقلید میکرد و میخواند. با پایان تقلید صوت و لحن استاد و همزمان با تشویق حضار در جلسه، دکمه ضبط را قطع کرد.
دو سه روز از این اتفاق گذشته بود که متوجه شدم صدای محسن دقیقا روی اجرای استاد انور ضبط شده و با پایان اجرا، صدای تشویقها در ادامه پخش میشود. خیلی ناراحت شده بودم و بابت این اشتباه با محسن پرخاش کردم .حکمت برخی اتفاقات شاید سالها بعد مشخص شود.
حالا خوشحالم که چنین اشتباهی رخ داد تا تقلیدی از صوت و لحن برادرم آن هم مربوط به دوران کودکیاش به یادگار بماند. این صدا بارها از رادیو و شبکه قرآن پخش شده است و جالب اینکه بهمحض پایان اجرا، صدای تشویق حاضران از استاد انور به گوش میرسد.
به گفته آقامحسن، پدر استاد جواد پناهی(قاری) پیشنماز مسجد جوادیه بوده و تشویق او در پیشرفت مصطفی و حاجمحسن در مسیر قرآنی تأثیر زیادی داشته است.
آقامصطفی میگوید: «تأکید میکردند من یا محسن اذان بگوییم و بابتش هربار هم هدیهای هرچند بهظاهر کوچک به ما میدادند که برایمان بسیار جذاب بود. من حدود هشتساله بودم و برادرم چهارساله. برای اقامه اذان با هم رقابت جدی داشتیم، در حدیکه حاجآقا پناهی متوجه موضوع شده بود و به همین دلیل بهجای یک اذان در هر وعده، برای هر نوبت نماز میگفتند اذان بخوانیم.
به این ترتیب فرصت را برای هردومان فراهم میکردند. با این حال محسن علاقه عجیبی داشت که اذان اول را بگوید. از این رو گاهی کفشهای مرا پیش از خارجشدن از خانه پنهان میکرد تا خودش زودتر به مسجد برسد و زمانیکه من میرسیدم، او اذان را گفته بود. حتی یکبار پیش آمد که تا من به مسجد برسم، نماز اول هم تمام شده بود.»
درباره معجزاتی که در این سالها از قرآن دیده است، سخن بسیار دارد. میگوید: «دو ماه از شهادت برادرم حاجمحسن در منا نگذشته بود که یکی از قاریهای معروف بهنام حمیدرضا عباسی به کما رفت. یک روز جمعه بود که میخواستیم سر مزار محسن برویم. تا خانواده آماده شوند، فرصت را غنیمت دانستم و خوابیدم.
به یکی از دوستان قاریاش گفته بود: آرزو داشتم من هم جزو شهدای خانه خدا بودم
دیدم محسنآقا چمدانش را برداشت و به سوی آسمان پرواز کرد. از او درباره سرنوشت حمیدرضا عباسی پرسیدم که گفت: غصه نخور؛ تا سهشنبه برمیگردد! این موضوع را وقتی سر مزار رسیدیم، به خبرنگار یکی از رسانهها گفتم و رسانهای شد. سهشنبه ساعت 5عصر در حال رانندگی بودم که رادیو ناگهان خبر فوت این قاری را اعلام کرد.
این اتفاق دغدغه من برای آشکارشدن نشانهای دال بر اینکه قرآن میفرماید: شهدا زندهاند و نزد پروردگارشان روزی میخورند، برطرف کرد!»
محسن حاجیحسنیکارگر نماینده جمهوری اسلامی ایران در سیوهفتمین دوره مسابقات بینالمللی قرآن مالزی بود که پس از ۹سال رتبه نخست این رقابتها را به خود اختصاص داد و جایزهاش را از پادشاه مالزی دریافت کرد.
آخرین گفتوگوی آقامصطفی با برادرش محسن به سهچهار روز پیش از حادثه منا بازمیگردد. میگوید: «سقوط جرثقیل کنار کعبه اتفاق افتاده بود و شماری از زائران شهید شدند. مادرم بهشدت مضطرب شده بود و با کلی نگرانی سرانجام پس از پنج ساعت موفق به تماس و صحبت با برادر شدیم.
با ناراحتی گفت همان حوالی بودم، اما توفیق شهادت نصیبم نشد! هم من و هم مادرم از این حرف او غمگین شدیم. من به او گفتم شما تازه از مسابقات بزرگی بازگشتهاید و افتخارآفرینی کردهاید؛ حالاحالا به این چیزها فکر نکن! او همین حسوحال را در پاسخ به احوالپرسی یکی از دوستان قاریاش هم منتقل کرده بود و گفته بود: آرزو داشتم من هم جزو شهدای خانه خدا بودم!»