آخرین نسل از گیوهدوزهای مشهد است و اگر او دست به دوختودوز نبرد، دوختن گیوه بهشکل سنتی دیگر بهخاطرهها و تاریخ میپیوندد. درباره علیاکبر حمامی صحبت میکنیم. کسی که این روزها بیماری و تولیدات کارخانهای و کفشهای برند دیگر به او اجازه نمیدهند در بازار کفش جولان دهد، اما 62سال بازار گیوه را قبضه کرده بود.
کسی که روزگاری گیوههایش حرف نداشتند و مشتریهای راه دور و نزدیک زیاد داشت و اگر چند روزی کرکره مغازهاش را به هر دلیلی بالا نمیداد، کار گیوهپوشها لنگ بود.
مهاجر یزدی که وقتی به مشهد آمد، به عشق تحول در بازار کفش وارد این عرصه شد و نزد اوستا حسن که یکی از آشنایانش بود، کارش را آغاز کرد. حمامی که اتفاقا از قدیمیهای محله نوغان هم محسوب میشود، از گیوهدوزی، هنری که با تولیدات کارخانهای کمرنگ و این روزها بهدست فراموشی سپرده شده است، میگوید.
در یکی از روستاهای یزد بهدنیا آمده است. هجدهساله بود که به عشق زیارت حرم حضرترضا(ع) به مشهد میآید و بازارهای پر زرقوبرق نوغان دلش را میبرد و همراه با خانوادهاش در مشهد ساکن میشود. حمامی درباره مهاجرتش از یزد به مشهد میگوید: متولد1318 هستم. پدربزرگم در یکی از روستاهای نزدیک به شهر یزد حمامدار بود.
وضع مالی خوبی داشتیم، اما پدرم دوست داشت به مشهد بیاید و در اولین سفرش به مشهد که به قصد زیارت بود، در این شهر ماندگار شد. درشکه داشت و بر روی درشکه کار میکرد و بار مردم را جابهجا میکرد. وقتی به مشهد آمدیم من 18سالم بود، آن اوایل هرجا دنبال کار گشتم، نتوانستم کاری برای خودم دستوپا کنم و بههمین علت شبها روی درشکه پدرم کار میکردم.
در یکی از روزها در محله نوغان آشنایی را دیدم که درحال بالا دادن کرکره مغازه گیوهدوزیاش بود. رفتم جلو و گفتم میخواهم این کار را یاد بگیرم و شاگردت شوم. قبول کرد و من از صبح فردایش گیوهدوزی میکردم و شبها درشکهچی بودم.
حاجآقا حمامی وقتی در مشهد کارش میگیرد و گیوههایش شهره عام و خاص میشود، توجه مشتریهای زیادی را بهسوی مغازه کوچکش در بالاخیابان جلب میکند. در بین مشتریها افراد خاص هم بودند که حمامی درباره آنها میگوید: بعد از چند سال کار کردن و شاگردی نزد اوستاحسن توانستم برای خودم مغازهای در بالاخیابان نزدیک مسجد ملاهاشم باز کنم.
حاجآقا والا از کشتیگیران معروف و حاجآقا کرباسچیان ازجمله مشتریهای خاص من بودند
این مغازه نزدیک باشگاه ورزشی جوانان بود. از همه قشری برای خرید به مغازه میآمدند، اما بعضی آدمهای خاص هم میآمدند. حاجآقا والا از کشتیگیران معروف و حاجآقا کرباسچیان ازجمله مشتریهای خاص من بودند. اگر مغازه برای چند روز بسته میشد، کفشهایشان را برای تعمیر به جای دیگر نمیدادند و از مغازه دیگری هم کفش نمیخریدند.
حمامی عشق به کار گیوهدوزیاش را اینگونه بیان میکند: از همان بچگی وقتی به کوچه و خیابان میرفتم، چشمم به کفشهای مردم بود. برایم جالب بود این پاپوشها و کفشها چطور دوخته میشوند و مردم چطور برای پاهایشان کفش انتخاب میکنند.
خیلی وقتها افرادی که کمی ثروتمندتر بودند را میدیدم که با چه وسواسی کفش انتخاب میکنند و همین موضوع برایم جالب بود. وقتی که خودم گیوهدوز شدم، سعی میکردم بهترین گیوهها را بدوزم تا بتوانم رضایت همه مردم را با هرنوع سلیقهای جلب کنم.
حمامی از تغییر سلیقه مردم برای خرید کفش میگوید و از اینکه مردم دیگر سراغی از کفشهایی مانند گیوه نمیگیرند و همین موضوع باعث افول این هنر در مشهد شده است و اینگونه یاد میکند: یک زمانی سلیقه مردم مثل هم بود. همه برای تابستانها گیوه میپوشیدند. کسی کفش چرم و برند نمیخرید، یعنی نبود که بخرد.
2کارخانه کفش بلا و ملی بود که مردم برای خرید از آنها تمایل زیادی نداشتند. سلیقه مردم همین گیوه و کفشهای لاستیکی بود. اکنون مردم کفش برند میخرند. کفشهایی میخرند که کیفیت ندارد، اما ظاهر خوبی دارد. آن زمان هر گیوه را یکتومان میفروختیم و پولدار و فقیر همان یک تومان را میدانند، اما اکنون هر کفش خوبی که بخواهند بخرند، کمتر از 200هزار تومان نیست.
من آخرین کسی هستم که در مشهد گیوهدوزی را با دست انجام میدهد و جوانی هم برای یادگیری این هنر به من مراجعه نکرده است. وقتی جوانان دنبال یادگرفتن این هنر نباشند، کمکم فراموش میشود و فقط در تاریخ میتوان خواند که روزی روزگاری در اطراف حرم گیوهدوزی دستی بود که آخرین نسلش در نوغان گیوهدوزی میکرد.