بابانظر ۱۰ یا همان خیابان میثم شمالی در ابتدای محله رده واقع شده است. ورودی محله چند کارگاه تعمیر خودرو و مغازه صافکاری و نقاشی است. کسی نامی از رده نشنیده است. زنی میانسال و ریزنقش در گذر از کوچه میگوید: «امروزیها چیزی در اینباره نمیدانند.» او درحالیکه گوشه چادر را به دندان میگیرد، ادامه میدهد: انتهای میثم۴ مسجدی است که قلعهکهنه، همجوار آن بوده است. آنجا بروید، شاید کسی تاریخچهای از گذشته آن داشته باشد. راهی آن نشانی میشوم.
زهرا شاهرخیان با ۹۰ سال سن، از قدیمیترین ساکنان محله است. او درباره گذشته محله میگوید: در قدیم اینجا قلعهقلعه بود و زندگی ارباب و رعیتی جریان داشت، با اربابی به نام حاجغلامحسین بلندری. مسجد ولیعصر با قدمت بیش از ۱۰۰ سال از همان دوران به یادگار مانده است. کنار درب کوچک مسجد، قلعهای بود به نام قلعهکهنه که درب چوبی بزرگی داشت. دورتادور قلعههای اربابی اتاقهایی مخصوص رعیت بود، با گودالی بزرگ وسط محوطه که برای نگهداری احشام ارباب و بهندرت بز و گوسفند رعیت استفاده میشد.
او ادامه میدهد: قلعهکهنه، قلعه گنابادیها، قلعه نو، قلعه خردو، قلعه منتقی (محمدتقی)، قلعه حاجرمضان و... در محله رده قرار داشت. ما با ۱۴ خانوار دیگر در قلعهکهنه زندگی میکردیم. قلعه خردو جایی بود که حالا دبستان شهید کلاهدوز بنا شده است. قلعه گنابادیها هم کمی بالاتر از مسجد قرار داشت. این قلعهها اربابی بود، اما یکیدو قلعه دیگر مثل قلعه منتقی، شخصی و اختصاصی بود. بیرون قلعه تا چشم کار میکرد، بیابان و مزرعه گندم و جو بود که فصل محصول، مردان به دروی گندم میرفتند.
در بیشتر زمینها گندم و جو و بهندرت صیفیجات و هندوانه و طالبی کشت میشد که تابستانها بویش آن محله را برمیداشت. همه زمینها هم مال حاجغلامحسین بود. یک باغ چندهکتاری هم داشت که قسمتی از آن جزو بولوار طبرسیشمالی شده است. فصل میوه که میشد، ما زنها هم برای میوهچینی میرفتیم. خدا حاجغلامحسین بلندری را رحمت کند، مرد خوبی بود و هوای رعایایش را داشت و نمیگذاشت به ما سخت بگذرد.
این ساکن قدیمی منطقه میگوید: در اینجا دبستانی بود به نام مدرسه رده که ۲ اتاق کاهگلی با سقف چوبی داشت و یک اتاق هم برای معلمها. آن زمانها زمین ارزش حالا را نداشت. دولت روی زمین افتادهای که کشتوکار نشده بود، ۳ اتاق ساخت. بعد هم یکی از سپاهدانش آمد برای درسدادن. قبل انقلاب که سیل آمد، کل مدرسه و بناهای اربابی تخریب شد. بعد از آن سیل، حاجغلامحسین قسمتی را که انبار و محل نگهداری احشام بود، به آموزشوپرورش واگذار کرد تا مدرسه بزرگتری با تعداد کلاس بیشتر در آنجا بنا شود.
شاهرخیان ادامه میدهد: حمام «توانگر» یا «درخشان» روزگاری تنها حمام رده بود. حمامی که آثار محدودی از آن در ابتدای ورود به میثمشمالی سمت راست، پلاک ۱۱ وجود دارد و در قدیم به خزینه معروف بود و به میرزا نامی تعلق داشت. صبح تا غروب زن و بچهها و شبها تا طلوع آفتاب مردان از آن استفاده میکردند. بعد که میرزا پیر و ازکارافتاده شد، تا چند سال «خزینه» بدون استفاده ماند، تا اینکه حاج حسن، پسرخالهام، تصمیم گرفت آنجا را بازسازی و راهاندازی کند. سالی که سیل آمد، بخشی از قلعهها ازجمله قلعهنو و مدرسه و حمام را آب برد. همان سال دولت در قسمتی که قلعهنو بود، به تعداد خانههای تخریبی، خانه ساخت. برای حمام و مدرسه خرابشده هم ساختمانی بنا کرد. حمامی که بعدها رخشا نام گرفت و تا چند سال قبل هم فعال بود.
او ادامه میدهد: قبرستان رده، بالای بلندی قرار داشت و بزرگ بود، با قبرهایی پراکنده. بعد احداث صدمتری، بخش زیادی از قبرستان زیر جاده رفت. آن سمت هم که تا قبل شکلگیری دریا و میثمجنوبی بیابان و کشتزار بود، امتداد قبرستان بود. مدرسه دخترانه معاد بعدها روی قبرستان بنا شد. غسالخانه درست ۱۰۰ متر بالاتر از جایی بود که الان بابانظر ۷ است. اینها همه بعد از آبادانی این محدوده از بین رفت.
پیرزن درحالیکه به رفاه و آسایش امروز اشارهای دارد، ادامه میدهد: زندگی آن روزگار کجا، زندگیهای امروز کجا؟! آبی برای خوردن نبود، چه رسد برای شستوشو و نظافت. خدا حاج حسین را رحمت کند. او چاهی نزدیک حمام خزینه حفر کرد که همان آب، نیاز اهالی را تأمین میکرد. در بیشتر خانهها کوزههایی برای آب مصرفی وجود داشت. فاصله قنات محرابخان تا رده زیاد بود. آب غسالخانه از قنات محرابخان تأمین میشد. یک استخر هم نزدیکی چاه برای شستوشوی ظرف و لباسهای چرک قرار داشت.
اینها را که تعریف میکند، چشمانش روی دیوار خیره میماند. لبخند روی لبش نشان از یادآوری روزهای خوش گذشته است. روزهایی که به گفته او صفا و صمیمیت بین آدمها بیشتر از امروز بود.