همهچیز از یک اتفاق ساده شروع شد؛ روزی که مادر در راه برگشت به خانه، خیلی تصادفی وارد باشگاه ورزشی محلهشان شد و دخترها را برای کلاس ژیمناستیک ثبتنام کرد. آن روز مادر فکرش را هم نمیکرد روزی دخترهایش جزو افتخارآفرینان ورزش استان و کشور شوند، اما این رؤیای دور از انتظار به حقیقت پیوست. خواهران «لائی» در طول یک دهه بیش از 70مدال طلا، نقره و برنز را از آن خود کردهاند و همچنان پرشور و باانرژی به مسیر ورزشیشان ادامه میدهند.
شیما، خواهر بزرگتر، 19سال دارد و در رشته تربیتبدنی دانشگاه بجنورد مشغول تحصیل است. ماجرای کاراتهکار شدنش را اینگونه شرح میدهد: «هفتهشتساله بودم که یک روز مادرم در راه برگشت به خانه خیلی اتفاقی و بدون هیچ مقدمه یا پیشزمینهای من و خواهرم را در کلاس ژیمناستیک ثبتنام کرد.
جلسه اول که رفتیم متوجه شدم بعد از کلاس ما، کلاس کاراته برگزار میشود. چند دقیقهای ماندم و نگاهشان کردم. از مربی، حرکات ورزشی و شمارشهایشان، که به زبان ژاپنی بود، خیلی خوشم آمد. به مادرم گفتم میخواهم در این کلاس ثبتنام کنم که موافقت کرد و از آن روز تا 5سال بعد، ژیمناستیک و کاراته سبک کیوکوشین را در کنار هم ادامه دادم.»
این ورزشکار جوان اکنون سطح4 ژیمناستیک و کمربند دان3 کاراته، 2مقام ناحیهای و 2مقام کشوری در رشته ژیمناستیک و حدود 40مقام اول تا سوم در استان و کشور از جمله مقام اول مسابقات بینالمللی جام پایتخت در رشته کاراته کیوکوشین را دارد.
او با وجود برخورداری از مهارت مربیگری، بهدلیل زیر 21سال بودن، فعلا امکان تدریس مستقل ندارد و در کنار مربیاش کار میکند: «مرضیه حسینی، دبیر بانوان سبک کیوکوشین در استان است و در این 11سال از همان ابتدا تاکنون دلسوزانه همراهمان بوده تاحدی که یکی از مهمترین دلایل علاقهام به کاراته، شخصیت او بوده است و او را مادر دوم خود میدانم. فداکاری و مهربانیاش در عین کاریزمایی که دارد، از عوامل عمده علاقه و موفقیت ماست.»
این خواهر بزرگتر درباره سختیها و چالشهای رشتهاش نیز میگوید: «اولینبار که در ژیمناستیک آسیب دیدم، بهشدت شوکه شدم و گریه میکردم، اما دستم را گچ گرفتم و بعد از مدتی خوب شد. در کاراته نیز اولینبار که آسیب دیدم ترسیدم، ولی بعد بهمرور برایم عادی شد بهویژه که میدیدم این اتفاق برای بقیه بچهها هم میافتد.» او حالا بیش از آنکه از آسیبدیدنها ناراحت باشد، از اینکه نمیتواند برای مدتی ورزش کند دمق میشود: «چند روز است که بهدلیل آسیب پایم، خیلی اعصابم بههم ریخته است، چون نمیتوانم همه حرکات را انجام دهم.»
ورزشکار محله مهر مادر، محدودیت زمانی برای آمادگی پیش از مسابقات و تمرینات فشرده را از دیگر دشواریهای ظاهری کاراته نام میبرد و میگوید: «گذشته از فشردگی تمرینات، روز مسابقه هم استرس خاص خود را دارد و با اینکه تردید ندارم برنده هستم، شب قبلش خوابم نمیبرد. صبح روز مسابقه و قبل خروج از خانه هم با نرمش سعی میکنم انرژیهای منفیام را تخلیه کنم. اما همین که وارد سالن مسابقه میشوم، همه استرسم میریزد تا جایی که همتیمیهایم را نیز راهنمایی میکنم و آنها از خونسردی من تعجب میکنند. نوبتم که میشود و اسمم را صدا میزنند، دوباره استرس از راه میرسد، ولی بهمحض ورود به زمین دوباره آرام میشوم.»
در این مدت، صبر و تحمل و مسئولیتپذیریام خیلی بیشتر شده است
میتوان گفت ورزش نهتنها بخشی از زندگی بلکه تمام زندگیاش شده است. خودش میگوید: «ورزش نهتنها در زندگی گذشته و اکنون بلکه در آیندهام نیز بسیار مفید و اثرگذارخواهد بود.
در این مدت، صبر و تحمل و مسئولیتپذیریام خیلی بیشتر شده است. ورزش در هر شرایطی، کلی انرژی و حس خوب به انسان میدهد، به همین دلیل دوست دارم آموختههایم را در قالب آموزش به دیگران منتقل کنم. به بچههای دوست و آشنا پیشنهاد میکنم ورزش را فراموش نکنند.»
شیما مسابقات کیوکوشین را از رده خردسالی تا بزرگسالی تجربه کرده است ، تاکنون درمسابقات زیادی شرکت کرده و برنده شده است. او موفقیتش را مرهون مادر و مربی کاراتهاش میداند و میگوید: «از بچگی دوست داشتم پلیس شوم، ولی هنگام انتخاب رشته دبیرستان چند مشاوره گرفتم و گفتند با دیپلم تربیتبدنی راحتتر میشود به رشته افسری راه یافت. من هم اعتماد کردم، اما بعد از کنکور متوجه شدم که اصولا رشته افسری از دیپلم فنیوحرفهای جذب دانشجو ندارد.
بااینحال کار از کار گذشته بود و انگار قسمت بود در دانشگاه، تربیتبدنی بخوانم. دوست دارم تا آخرین مراحل این رشته ادامه دهم و از چهرههای مربیگری سبک کیوکوشین شوم، هرچند این سبک هنوز جهانی نشده است و فدراسیون ندارد. در عین حال یکی از اهدافم کسب مدال طلای المپیک و آرزوی دیگرم نیز این است که مرقد مؤسس سبک کیوکوشین در کاراته را ببینم.»
بهقول معروف هیچ مسابقهای از زیر دستش در نمیرود و خاطرات جالبی دراینزمینه دارد. او دراینباره میگوید: «به مسابقات یزد نزدیک میشدیم که دستم شکست و در گچ بود. مربیمان میگفت تو را با خود میبریم، اما نمیگذارم مسابقه بدهی. من گفتم اینطوری که اعصابم خرد میشود. چون میدانستم اگر به بیمارستان بروم، گچ را باز نمیکنند و اجازه رفتن به مسابقات را نمیدهند. با کمک دخترخالهام درست در شب تولدم، خودمان در خانه گچ را باز کردیم. بعد هم به یزد رفتیم ومربی ام من را بازی نداد.»
او ادامه میدهد: «پیش از شیوع کرونا، فراخوان مسابقات تهران را دیدم و به مربیمان پیشنهاد کردم شرکت کنیم، اما بهدلیل آسیبدیدگی پایم قبول نکرد، آنقدر اصرار کردم تا سرانجام پذیرفت و با یکیدیگر از دوستانم، سهنفره به مسابقات رفتیم.
این اولین دوره بود که در رده بزرگسالان شرکت میکردم و خود این مسئله استرس خاصی برایم داشت، آنقدر تعداد شرکتکنندهها در ردههای مختلف زیاد بود که از 7صبح که وارد سالن شدیم، ساعت2 بامداد نوبتم شد. اولین بازی را بردم، ولی در راند دوم بازی دوم، زانویم پیچ خورد و به زمین افتادم، درحالیکه فقط 30ثانیه تا پایان بازی مانده بود.
مربی گفت نباید ادامه بدهی و به نشانه مخالفت، خودش هم از زمین بیرون رفت، ولی من با اینکه بهشدت درد داشتم، با اصرار ماندم و نهتنها آن بازی را بردم، بلکه برای بازی سوم هم آمپول بیحسی زدم و به زمین رفتم، اما وسط بازی که اثر آمپول کم شد، از شدت درد دیگر نتوانستم روی پا بایستم و مربی گفت یا میآیی بیرون یا من دیگر با شما کار نمیکنم. من هم اولینبار به ناچار زمین را ترک کردم.»
هلیا 24مدال طلای جهانی، کشوری و استانی از جمله مدال طلای اوراسیا و جام پایتخت، 7نقره و 6برنز را در کیوکوشین و نیز 4مدال نقره و برنز در ژیمناستیک را از آن خود کرده است
نوبت به هلیا میرسد، خواهر شانزدهساله و پرانرژی شیما، که روی پایش بند نمیشود. او کمربند دان2 کاراته سبک کیوکوشین دارد و در دبیرستان رشته تربیتبدنی میخواند. آرزویش این است که معلم ورزش شود، اما خواهرش یادآوری میکند که دبیری یا استادی ورزش، بهتر است! او قاطعانه پاسخ میدهد: «نه! آن جنبوجوش و هیجانی که در معلمی برای کودکان و نوجوانان هست، در دبیری و استادی نیست.»
او درباره چگونگی ورودش به کاراته میگوید: «وقتی شیما در خانه یا سالن حرکات کاراته را تمرین میکرد، من هم پابهپایش انجام میدادم. با اینکه 6سالم بود، دوست داشتم مثل او کلاس بروم و حرفهای کار کنم، ولی مادرم میگفت زود است. هر طور بود حدود یک سال بعد از شیما، من هم کاراته را شروع کردم.
راستش را بخواهید، هیجان را دوست دارم، ولی نه در حدی که خودم آسیب ببینم. قبل از ورود من، شیما هنوز آسیبی ندیده بود که تصوری داشته باشم، ولی بعد هم که آسیبخوردن او و بچهها را دیدم، نمیترسیدم، چون اول فکر میکردم و بعد حرکتها را میزدم. برای همین در این 9سال، آسیب چندانی ندیدم. من هم مثل شیما حتی اگر آسیب ببینم، به روی خودم نمیآورم و بازی را ادامه میدهم.»
هلیا تا اینجای کار 24مدال طلای جهانی، کشوری و استانی از جمله مدال طلای اوراسیا و جام پایتخت، 7نقره و 6برنز را در کیوکوشین و نیز 4مدال نقره و برنز در ژیمناستیک را از آن خود کرده است. او مانند خواهرش در مسابقات زیادی شرکت کرده و مقام آورده است،او موفقیت تیمی را به موفقیت انفرادی ترجیح میدهد و دوست دارد تیمش نیز همیشه برنده باشد.
میپرسم تا کجا میخواهید ادامه دهید؟ به رسم فکرهای قبل از حرکاتش در ورزش، چند لحظهای با لبخند تأمل میکند و میگوید: «ورزش جدا از حس خوبی که به ما داده، کمک کرده است مستقل باشیم، کارهایمان را خودمان انجام دهیم و نگذاریم کسی به ما زور بگوید.
اگر به خودمان باشد، شبانهروز در باشگاه هستیم و اصلا خستگی را احساس نمیکنیم، درواقع باشگاه خانه دوممان شده است. بهطور کلی هرگز فکرش را هم نمیتوانیم بکنیم که ورزش را کنار بگذاریم. بهعنوان مثال الان حدود یک سال است بهعلت آسیبدیدگی زانو تمرینها را سبک کردهایم و بازی جدی نداریم. وقتی میدانیم الان ساعت باشگاهمان است و همه هستند ولی ما در خانهایم، خیلی حالمان گرفته است و حس خوبی نداریم.»
به پیروی از شیما، هیچ مانعی نمیتواند جلودار موفقیت یا حضور او در مسابقات باشد: «قبل از مسابقات اوراسیایی یزد، زانویم آسیب دید و تازه آن را جاانداخته بودم که در این مسابقات شرکت کردم و در بازی دوم دوباره آسیب دیدم، اما چون نمیخواستم بازی فینال را از دست بدهم، اسپری بیحسی زدم و بازی کردم و اول شدم.»
ورزش جدا از حس خوبی که به ما داده، کمک کرده است مستقل باشیم، کارهایمان را خودمان انجام دهیم و نگذاریم کسی به ما زور بگوید
اینطور که میگویند، پدر و مادر هیچوقت جلو علاقهشان نایستادند و معتقدند بچهها باید علاقه خودشان را دنبال کنند: «هروقت مسابقه دارند، شک نداریم که برنده میشوند، اما نگران آسیب دیدنشان هستیم.»
این را مادر دلسوز و فداکارشان میگوید و ادامه میدهد: «دوست داشتم دخترانم رزمیکار شوند تا از پس خودشان بر بیایند و بتوانند دفاع کنند. از همان روز اول خودم همراهشان به باشگاه میرفتم و بهمرور که علاقه و پشتکارشان را دیدم، مطمئن شدم که موفق میشوند، تنها چیزی که آن اوایل نگرانمان میکرد، آسیبهای فیزیکی بود که برایشان پیش میآمد، اما بهتدریج عادت کردیم و تقریبا برایمان عادی شده است.
یادم هست یکبار که پای یکی از دخترها حین مبارزه پیچ خورد، گفتم پاشو خودت را جمع کن و ادامه بده! در مجموع چون دوست دارند، من و پدرشان هم مشکلی نداریم حتی با آسیب دیدنشان. دوست داریم موفق شوند و به آرزوهایشان برسند، به همین دلیل هر کاری بتوانیم برایشان انجام میدهیم.»
خواهران لائی نهتنها در ورزش که در عرصه تحصیل علم و دانش هم ممتازند: «در مقطع راهنمایی و دبیرستان، مادر میگفت جوری ورزش کنید که به درستان لطمه نخورد و ما همه تلاشمان را میکردیم تا همینطور باشیم. اصولا آن اوایل درس میخواندیم که بتوانیم باشگاه برویم!
یادم میآید کارنامه سال نهم را که گرفتم، باورم نمیشد معدلم 19.93 باشد، چون بهاصطلاح بچههای درسخوانی نیستیم. هر دویمان فقط در کلاس توجه میکنیم و شب امتحان یکبار میخوانیم، اما نمراتمان خوب میشود. درواقع ما بهویژه در این چند سال گذشته، درس و ورزش را از هم جدا کردهایم و برای هر یک زمان مشخصی را در نظر میگیریم؛ گاهی وقتها هم، ورزش میشود زنگ تفریح میان درسخواندنمان.»
برادرشان ابوالفضل نیز از کودکی همراه مادر و خواهرها پایش به باشگاه باز شده است تا در خانه تنها نماند، اما بهتدریج علاقهمند شده و از هشتنه سالگی بهصورت جدی ورزش را با فوتسال شروع کرده است و حالا که 12سال دارد، در لیگ دستهاول استان بازی میکند و آرزو دارد بهعنوان یک ایرانی، رونالدو شود.
کار، نشد ندارد.
و حرف آخر خواهران لائی با همسنوسالانشان:
شیما: پشتکار داشته باشید و هیچوقت از هدفتان کوتاه نیایید تا به آن برسید.
هلیا: هیچکاری نشد ندارد، همیشه باید بتوانی.