کد خبر: ۱۴۵۵
۲۹ شهريور ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

اندوه جان‌سوز

شنیدن خبر رحلت امام خمینی (ره) در سال ۶۸ برای تمام مردم ایران بسیار سنگین بود، هنوز هم بسیاری آن لحظه را به خاطر دارند اینکه چگونه به خیابان‌ها آمدند و از شهر‌های دور و نزدیک راهی تهران شدند تا در مراسم خاک‌سپاری شرکت کنند، اما غم از دست دادن پیشوا و رهبر کشور برای افرادی که آن سوی مرز‌ها در اسارت دشمن بودند دشوارتر بود. اسرایی که سال‌ها شکنجه را در زندان‌های دشمن بعثی به امید دیدار با امام خود تحمل کرده بودند با شنیدن این خبر دردناک حال و هوای دیگری داشتند.

 شنیدن خبر رحلت امام خمینی (ره) در سال ۶۸ برای تمام مردم ایران بسیار سنگین بود، هنوز هم بسیاری آن لحظه را به خاطر دارند اینکه چگونه به خیابان‌ها آمدند و از شهر‌های دور و نزدیک راهی تهران شدند تا در مراسم خاک‌سپاری شرکت کنند، اما غم از دست دادن پیشوا و رهبر کشور برای افرادی که آن سوی مرز‌ها در اسارت دشمن بودند دشوارتر بود.

 اسرایی که سال‌ها شکنجه را در زندان‌های دشمن بعثی به امید دیدار با امام خود تحمل کرده بودند با شنیدن این خبر دردناک حال و هوای دیگری داشتند. آن‌ها که ناچار بودند ضعف به خود راه ندهند و در خفا بغض خود را بخورند تا مبادا دشمن از این موضوع سوءاستفاده کند از زمانی که این خبر را شنیده‌اند برایمان می‌گویند.
 


دور از چشم دشمن دعا می‌کردیم

محمدباقر احمدی یکی از ساکنان محله بهشتی است که دوران جوانی خود را در اسارت دشمن به سر برده و تجربه شکنجه در اردوگاه‌های مختلف را داشته است. او از روزی که خبر رحلت امام خمینی (ره) را شنیده است، می‌گوید: سال ۶۸ در اردوگاه موصل اسیر بودم و همان‌طور که بسیاری از اسرا تعریف کرده‌اند در طی چند سال اسارت توانسته بودیم رادیو مخفی را برای خود داشته باشیم و شب هنگام از طریق این رادیو اخبار ایران و جنگ را گوش دهیم. از چند روز قبل از رحلت امام، خبر بیماری ایشان و اینکه مردم برای بهبود حال رهبر عزیز کشورمان دعا کنند را از طریق همین رادیو شنیده بودیم.

اخبار داشت چهره امام را در بیمارستان نشان می‌داد و به عربی چیز‌هایی می‌گفت تا اینکه خبر رحلت را به فارسی بیان کرد، یک‌باره اردوگاه در بهت و حیرت فرو رفت

 وی می‌افزاید: در اردوگاه هم حال و هوای خاصی بود و بچه‌ها به دور از چشم دشمن دعا می‌کردند تا اینکه یک شب دیدم چند نفر از ارشد‌های اردوگاه بسیار ناراحت هستند. چند نفری که از آن‌ها سؤال می‌کردیم به روی خودشان نمی‌آوردند، اما چهره‌شان نشان می‌داد که غمی بزرگ دارند. صبح روز بعد بود که بعثی‌ها تلویزیون اردوگاه را روشن کردند، اخبار داشت چهره امام را در بیمارستان نشان می‌داد و به عربی چیز‌هایی می‌گفت تا اینکه خبر رحلت را به فارسی بیان کرد، یک‌باره اردوگاه در بهت و حیرت فرو رفت.

 احمدی ادامه می‌دهد: هنوز هم حال و هوای اردوگاه را به یاد دارم اینکه اردوگاه مانند یتیم‌خانه شده بود و هر کس در گوشه‌ای از آسایشگاه برای خود آرام گریه می‌کرد. این وضعیت یکی دو روزی ادامه داشت، اما زمانی که متوجه شدیم بعثی‌ها با دیدن این غم ما شاد هستند و برای خود جشن و سرور راه انداخته‌اند، جلسه‌ای توسط ارشد‌های اردوگاه برگزار شد تا بچه‌ها روحیه خود را حفظ کنند.
 


سکوت حزن‌انگیز در اردوگاه رمادیه

محمدهادی رئیس‌الساداتی از ساکنان محله امام رضا (ره) که پنج سال و نیم در اسارت دشمن بوده است، سال ۶۸ در اردوگاه رمادیه عراق خبر رحلت امام را می‌شنود: در اردوگاه ۱۳ بودیم که صبح از طریق اخبار رادیو و از طریق بلندگوی اردوگاه خبر را شنیدیم به حدی شنیدن آن برای ما حیرت‌آور و اندوهناک بود که انگار هیچ‌کدام از بچه‌ها نمی‌خواستند آن را باور کنند برای همین هم تا دقایقی سکوت وحشتناکی در اردوگاه حاکم شده بود حتی عراقی‌ها هم از دیدن این سکوت متعجب شده بودند.

 او می‌افزاید: چند لحظه‌ای به این شکل گذشت تا اینکه بغض یکی از اسرا ترکید و صدای گریه او بلند شد. آن موقع بود که صدای گریه دیگر بچه‌ها هم بلند شد، به یاد دارم از شدت غم و اندوه هیچ‌کس ظهر میل به غذا خوردن نداشت و ناهاری که آورده شده بود همان‌طور پس فرستاده شد. نیرو‌های بعثی که عکس العمل اسرا را دیدند ترسی بر آن‌ها حاکم شد و سریع به نیرو‌های خود آماده‌باش دادند تا در صورت شورش و اقدامی از طرف اسرا بتوانند آن را مدیریت کنند.

 وی ادامه می‌دهد: عزاداری بسیار کوچکی توسط اسرا برگزار شد و هر کس با قرآن‌خوانی و گریه سعی در آرامش بخشیدن به خود و هم‌اردوگاهی‌هایش داشت. نیرو‌های بعثی که این حرکات کوچک ما را می‌دیدند سعی می‌کردند دورادور ما را کنترل کنند، چون به خوبی می‌دانستند که سخت‌گیری آن‌ها ممکن است تبعات سختی را به دنبال داشته باشد.

 
شورش در اردوگاه تکریت

مرتضی رستی ساکن محله امام رضا (ع) نیز که در اردوگاه تکریت معروف به اردوگاه مرگ اسیر بوده است می‌گوید: اردوگاه تکریت ویژه مفقودالاثر‌ها بود و سخت‌ترین شکنجه‌ها در این اردوگاه انجام می‌شد. قبل از اینکه خبر رحلت امام را بشنویم مأموران بعثی مدام به ما می‌گفتند که حال ایشان خوب نیست و سعی داشتند با این صحبت‌ها روحیه بچه‌ها را تضعیف کنند.

 چند روزی گذشت و از طریق رادیو متوجه شدیم رهبری که سال‌ها اسارت را به شوق دیدن ایشان تحمل کرده‌ایم به رحمت خدا رفته است.
وی یادآور می‌شود: گفتن اینکه تا چه حد این خبر برای ما ناراحت‌کننده بود در کلام نمی‌گنجد به ویژه که اجازه هیچ‌گونه عزاداری به اسرا داده نمی‌شد. به یاد دارم اتفاقی متفاوت در اردوگاه تکریت افتاد که منجر به تنبیه دسته‌جمعی اسرا شد.

زد و خوردی به وجود آمد که نیرو‌های بعثی را به داخل کشاند. آن‌ها هم به هیچ کدام از اسرا رحم نکردند و با کابل و باطوم همه را می‌زدند

او می‌افزاید: یکی از جاسوسان عراقی که در بین اسرا بود با شنیدن خبر رحلت امام حرف‌های تحریک‌آمیزی زد که خشونت بچه‌ها را به دنبال داشت و یک‌باره در آسایشگاه دعوا و شورشی به پا شد. زد و خوردی به وجود آمد که نیرو‌های بعثی را به داخل کشاند. آن‌ها هم به هیچ کدام از اسرا رحم نکردند و با کابل و باطوم همه را می‌زدند، اما انگار این باطوم افاقه نکرد و برخی از اسرا را برای شکنجه و برخی دیگر را به سلول انفرادی بردند.

رستی بیان می‌کند: این شکنجه و سخت‌گیری‌ها باعث نشد بچه‌ها ساکت بمانند. ارشد‌های هر آسایشگاه با هم هماهنگ کرده بودند تا روز بعد با پوشیدن لباس‌های پشمی یکرنگی که داشتیم برای اینکه نشان دهیم در غم رهبر خود هستیم و نیرو‌های بعثی نمی‌توانند با کابل و باطوم ما را از عزاداری منع کنند به داخل حیاط اردوگاه برویم و یکدست بودن خود را به رخ آن‌ها بکشیم.

وی خاطرنشان می‌کند: بعد از تمام این ماجرا‌ها بود که سربازان عراقی وقتی ما را می‌دیدند به صراحت بیان می‌کردند که مسلمان واقعی شما هستید که با وجود تمام شکنجه‌ها و سختی‌ها پای آرمان‌های خود ایستاده‌اید و حاضر نیستید آن را به چراغ سبزی که نیرو‌های بعثی نشان می‌دهند بفروشید.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44