کد خبر: ۱۴۳۱
۲۷ شهريور ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

کارگاه پادشاه‌سازی در طبرسی دوم!

ابراهیم حیدری متولد سال 1340 است. زندگی او از زمانی که نوجوانی هفده‌ساله بــوده تا همین امروز با سماور و سماورسازی گره‌خورده، هرچند پنج، شــش ســالی بینشــان جدایی می‌افتد، دوباره به هم می‌رسند. رستم، کوروش، نادر، فردوسی و...از سی سال پیش به این طرف، یکی یکی به قفسه تندیس‌های مغازه اوستا ابراهیم اضافه شده است. سمارهای درشت هیکلی که به قول خودش «شکل و قیافه دارن».

وقتی پرسان پرسان خودمان را به خانه و مغازه محمدابراهیم حیدری، سماورساز باسابقه محلۀ طبرسی شمالی رساندیم، هنوز چیزهایی را که درباره‌اش شنیده یا خوانده بودیم، خیلی باور نکرده بودیم. آقای حیدری همان اول بسم‌الله دستمان را گرفت و از میان خرت‌وپرت‌های عتیقه‌ای که در طول سی، چهل سال جمع‌آوری کرده، ما را گذر داد تا به اتاق کارش برسیم. جایی که همان سماور دو ونیم متری تصویر بزرگان که از همسایه‌ها تعریفش را شنیده بودیم، جا خوش کرده است. یک سماور عجیب‌وغریب دویست لیتری که رویش چهره‌هایی منسوب به فردوسی و مولانا تا شاه‌عباس و نادرشاه حکاکی شده است. توضیحات چنددقیقه‌ای استاد ابراهیم سماورساز همۀ شک و تردیدهای ذهن ما را از بین برد او بدون استاد، قلم‌زنی یاد گرفته است و حالا برای دل خودش با همه مشکلاتی که دارد، سماورهایی با تصویر بزرگان می‌سازد.

 

 

از تعمیرگاه موتورسیکلت به سماورسازی

 ابراهیم حیدری متولد سال 1340 است. زندگی او از زمانی که نوجوانی هفده‌ساله بــوده تا همین امروز با سماور و سماورسازی گره‌خورده و هرچند پنج، شــش ســالی بینشــان جدایی می‌افتد، دوباره به هم می‌رسند. او دربارە ورودش به این حرفه توضیح می‌دهد: «اوایل انقلاب، مدتی با برادرم در تعمیرگاه موتورسیکلتی کار می‌کردیم. آن موقع اســتادکارها بداخلاق و بددهن بودند و حتی دست بزن داشــتند. بعد از کتک خوردن برادرم از صاحب تعمیرگاه، مــن خیلی ناراحت شــدم و کلا از آن کار بــدم آمــد. تا اینکه ســر از یــک کارگاه سماورســازی درآوردم. البته این را هم بگویم کــه در آنجــا غیر از ســماور چیزهای دیگــری هم می‌ساختیم. والــور، علاءالدین و هر چیز دیگری که بــازار می‌طلبید. چیزی نزدیک به بیســت سال شــاگردی کردم. آن زمان اســتادها فوت کوزه‌گری را یاد نمی‌دادند. یادم هست در خیابان میثم کار می‌کردم. زمانی که کار ســاختن ســماور به‌جایی می‌رسید که همان فوت کوزه‌گری استاد را می‌طلبید و من نباید یاد می‌گرفتم، صاحبکار صدایم می‌زد و یک حلب روغن پرآب دستم می‌داد و می‌گفت که برو دم در مغازه این را هم بزن! من باید آن‌قدر آب را هم می‌زدم تا کار او تمام شود! بعد مدت زیادی شاگردی کردن سرانجام کار خودم را شروع کردم و تولیدی سماورم را راه انداختم. متأسفانه چرخ تولیدی آن‌طور که بایدوشاید نچرخید و پس از پیش آمدن مشکلاتی، مجبور شدم که تعطیلش کنم. زندگی را با زن و بچه از صفر شــروع کردم و این بار دیگر سراغ سماورســازی نرفتم و وارد کار تأسیســات شــدم تا دوازده، ســیزده سال پیش که به خاطر شــرایط جســمی دوباره سماورساز شدم.

 

 

وقتی شوخی خیلی جدی می‌شود

کارگاه ساخت و تعمیر سماور آقای حیدری دوباره راه می‌افتد؛ اما این بار یک تفاوت مهم با گذشــته دارد. صحبت‌های یکی از دوستان استاد ابراهیم او را ترغیب می‌کند که سماورهایی با اشکال مختلف بســازد. او تعریف می‌کند: «وقتی‌که مجدد کار سماورســازی را راه انداختم، دیگر سراغ تولیدی نرفتم و فقط کارهای کوچک را انجام می‌دادم. یک روز که رفته بودم به دوستان سماورساز قدیمی‌ام ســر بزنم، یکی از همان‌ها گفت تــو این‌قدری در این کار وارد هستی که بتوانی سماورهایی به شکل مجسمه بسازی. تا آن روز اصلا چنین سماورهایی درست نکرده بودم. از بین لوازمم یک سرتنوره پیدا کردم و در مغازه‌ام مشغول ور رفتن و شکل دادن آن شــدم.

یکی از دوســتانم گفت که می‌خواهی چه‌کار کنی؟ موضــوع را برایش توضیــح دادم و همزمان با چند نفر از سماورسازهای دیگر مشورت کردم و همه گفتند که اگر توانایی و هنرش را داری، شک نکن و شروع کن. خلاصه اینکه ظرف مدت یک هفته آن ســرتنوره تبدیل به سردیس یکی از بزرگان کردستان شد که عکسش را در کتابی دیده بودم. وقتــی آن را بردم و به همان دوســتم که مرا تشویق کرده بود، نشان دادم تعجب کرد و گفت که آن پیشنهاد از سر شوخی بوده و فکر نمی‌کرده که من اصلا از پسش بربیایم. آن زمان این‌قدر سرمایه نداشــتم که بتوانم ورق بخرم و سماورهایی شبیه مجسمه بسازم. همین دوست سماورسازم گفت که من ورق میخرم و تو یکی برای من بساز و یکی هم برای خودت. دوتا سماور به شکل رستم قلم زدم و این‌ها شدند اولین کارهای هنری جدی من.» 

ســراغ آن ســماور را که می‌گیریم، تصویرش را نشــانمان می‌دهد و می‌گوید: «پس از گذشت چند ســال از ســاخت آن، آقایی از سبزوار آمد و گفت که من این را برای دکور خانه‌ام می‌خواهم و رستم را خرید و با خودش برد. با همان پول دوباره ورق برنج خریدم و کار دیگری را دست گرفتم.»

 

بدون استاد

 هرچقدر ســماور شکل رســتمی که جلو رویمان قرارگرفتــه را ورانــداز می‌کنیــم، خیلــی باورمان نمی‌شود این قلم‌زنی را کسی انجام داده باشد که هیچ استادی تا به‌حال بالای سرش نبوده است. وقتی می‌پرســیم تا به امروز هیچ اســتادی نداشته‌اید، پاسخ می‌دهد: «همان‌طور که گفتم تا قبل از ســاخت این مجسمه‌ها من فقط سماور ساده تولید می‌کردم. هیچ‌وقت پیش نیامده بود که قلم‌به‌دست بگیرم و بخواهم کارهای قلم‌زنی انجام بدهم. همه این چیزهایی که اینجا می‌بینید، کار خودم است و به‌مرور زمان و با تمرین و کارکردن مداوم به این مرحله رسیدم. وگرنه اصلا خبری از استاد و کلاس درس‌ومشق و این حرف‌ها نبود.»

 

 

این سه نفر

کاری که سماورساز محلۀ طبرسی شمالی امروز انجام می‌دهد، خیلی فراگیر نیست و در مشهد کمتر کسی از استادکارهای سماورسازی دستی بر آتش قلم‌زنی دارد کــه اســتاد ابراهیم یکی از آن‌هاست. «یکی از بزرگان این کار در شــهر مشــهد فردی بود به نام سید اصغر. ایشان که از قدیم‌الایام کارش نقش چهره‌زدن روی ســماور بود، چند سال پیش به رحمت خدا رفت. برادر ســید اصغر هم قلم‌زنی و ســاخت سماورهای این‌چنینــی را بلد اســت و در مغازه‌اش انجام می‌دهد. من نفر ســوم این جمع هستم و کس دیگری چنین کاری نمی‌کند.»

اما کار آقــای حیدری به گفتە خــودش تفاوتی بــزرگ بــا بقیــه دارد کــه او آن را اینطــور بیان می‌کند: «این کسانی که گفتم در مشهد این کار را انجام می‌دهند، هر بخشی از کار را به یک نفر می‌ســپارند؛ اما من از صفرتا صد را خودم انجام می‌دهم. از پیداکرده طرح و نقاشــی روی برنج تا قلم‌زنی و جوشکاری و ریزه‌کاری‌های مربوط؛ برای همین اســت کــه کار من کمــی متمایز از دیگران است.»

متأســفانه شــغل ما آن‌طور که بایدوشاید معرفی نشده است و کسی به آن صــورت نمی‌داند که قلم‌زنی روی سماور و مجســمه کردن آن چیست

 

کسی هنر ما را نمی‌شناسد

 هنر و کار دســت سماورســاز باذوق منطقە ما تا همین 10 سال پیش نسبتا خوب مشتری داشته اســت، ولی حالا چند سالی می‌شود که دیگر خیلی روی خوش به آن نشان نمی‌دهند. می‌گوید: «اگر جیب مردم پرپول باشــد، هوس می‌کنند هر چیز جالب‌توجهی را که می‌بینند بخرند. یک نمونه‌اش همین سماورهای هنری و دکــوریای کــه من می‌ســازم. امــا اگر وضع اقتصادی خوب نباشد، اصلا به این‌جور چیزها نــگاه نمی‌کنند. از طرفی متأســفانه شــغل ما آن‌طور که بایدوشاید معرفی نشده است و کسی به آن صــورت نمی‌داند که قلم‌زنی روی سماور و مجســمه کردن آن چیست. چندنفری هم که خواســتار کارهای من شدند و از مشهد و شهرهای دیگر آمدند تا آن‌ها را بخرند، یا از طریق دوســتانم متوجه نوع فعالیتم شده یا خودشان دیــده بودند؛ و گرنه شــما برویــد در خیابان و از مردم بپرسید که آیا از وجود چنین هنری باخبر هستند یا نه. قطعاً هیچ‌کس روحش هم خبر ندارد که یک عده هســتند که ســماور به شکل مجسمه می‌سازند و روی آن قلم می‌زنند!».

 این هنرمند ادامه می‌دهد: «من خیلی دوست دارم که در حاشیه خیابان مغازه داشته باشم تا همه مردم این هنر را ببینند. به‌ویژه در جاهایی که مــردم از توانایــی مالی بهتری بــرای خرید اینطور کارها برخوردار هستند؛ اما چه کنم که این اندازه توانایی مالی ندارم.»

 

کتاب و اینترنت، منبع اصلی چهره‌ها

 رســتم، کوروش کبیر، شــاه عباس و چندین و چند شــخصیت دیگر که چهره‌شــان به هیئت ســماور خودنمایــی می‌کنــد، کارگاه کوچک اســتاد را جلوهای ویژه بخشیده‌اند. پیداکردن تصاویــر این‌ها هــم بــرای خودش داســتانی دارد که حیدری دربــاره‌اش می‌گوید: «خیلی از ایــن نقش‌هایی کــه می‌بینید روی ســماور زده‌ام، تصویرشان را از روی کتاب‌های مختلف برداشــته‌ام. کتاب تاریخی را بــاز می‌کنم و اگر تصویری از بزرگان ایران زمین داخل آن باشــد و خوشم بیاید، سریع به حافظه‌ام می‌سپارم و کار ساخت سماورش را شروع می‌کنم. نقاشی اولیه را هم خودم روی برنج می‌کشم، با اینکه تاقبل از شــروع این کار به هیچ عنوان دست به قلم برای نقاشــی‌کردن نبرده بودم. الان هم که اینترنت کار ما را راحت کرده است. یک جستجوی ساده انجام می‌دهم و از بین نقاشی‌ها و تصاویر موجود بهترینش را انتخاب می‌کنم «.

اگر ســرمایه داشتم شک نکنید دو سه ماهه این رســتم را تمام می‌کردم و آن سماور تصویر بزرگان را هم ظرف مدت یک سال به سرانجام می‌رساندم

 

دوست دارم بیرون کار کنم ولی نمی‌شود

زمانی که استادکار باسلیقۀ محلۀ ما می‌خواهد ســماور دو و نیم متری‌اش و دیگر سماورهایی را که روی آن‌ها کار می‌کند نشــانمان دهد، ما را به طبقــۀ همکف خانه‌اش می‌بــرد و از میان عتیقه‌هــا و اجنــاس قدیمی که جمــع کرده اســت، عبور می‌دهد تا به کارگاه دودرسه‌اش می‌رســیم. مکانی که ســماور تصویر بزرگان و بقیه کارهای نیمه‌تمامش جا خوش کرده‌اند. هنرمنــد منطقۀ مــا دلش نمی‌خواهــد که در پســتو کار کند، ولی شــرایط اجازه نمی‌دهد: «این نوع از سماورســازی بایــد در جلوی دید مردم انجام شــود تــا همه ببینند که می‌شــود از دل ســماور هــم اثر هنری خلــق کرد. اصلا یکی از دلایل ناشــناخته ماندن این کار همین اســت که در خفا انجام می‌گیرد. 

من دوســت دارم جلوی در مغازه ام و جایی که همه درحال ردشــدن هستند، روی ســماور قلمزنی کنم تا وقتی کســی عبور کرد و این کار هنری را دید، لذت ببــرد و اگر دلش خواســت بیاید ســؤال کند که ایــن چیســت و چطور به ایــن مرحله رسیده است. شاید اصلا فردی با دیدن کار من علاقه مند شد که بنشیند کنار دستم و قلمزنی روی سماور یاد بگیرد و از این طریق این هنر از بین نرود؛ اما من مجبورم که هنر دستم را از دید عموم پنهان کنم، چون جایی که من در آن کار و زندگی می‌کنم، خیلی امنیت درست و حسابی ندارد. 

یکبار همین سماوری را که شکل رستم است، در مغازه و در فاصلۀ یک متری ام گذاشته بودم، یک نفر باموتور دوسه باری حول و حوش مغــازه ام دور زد و در یک فرصت مناســب آن را دزدید. خوشبختانه این سماور چیزی نزدیک به چهل کیلو وزن دارد و او وادار شــد وسط راه رهایش کنــد. حــرف و حدیثی هم کــه مردم بعضی موقع ها از خودشان درمی‌آورند، دلیل دیگری اســت که من ترجیح می‌دهم در مغازه کار نکنــم. بارها پیش آمده کــه جلو روی خود من گفته‌اند که اینها عتیقه و زیرخاکی است و معلوم نیست این حاجی اینها را از کجا پیدا کرده است! حالا من هرچه قسم می‌خورم که کار خودم اســت، باور نمی‌کنند. اگر زمانی به هم گوش میراث فرهنگی یــا نیروی انتظامی برسد، ثابت‌کردن اینکه سماورها مال من و هنر خودم است، زمان می‌برد.»

 

سرمایه داشتم ساخت هر اثر اینقدر طول نمی‌کشید

 یکی از دغدغه‌های اصلی هم‌صحبت ما مســائل مالی است. او دلش می‌خواهد که مداوم کار کند و با آرامش خاطر روی سماور قلم بزند و نگرانی‌ای از بابت تأمین مخارج زندگی و ساخت همین سماورهایی که به‌شــکل تندیس هستند، نداشــته باشد، ولی نمی‌شود. می‌گوید: «هریک از این سماورها چند میلیون هزینه دارد که من یک‍‌جا از پسش برنمی‌آیم. برای همین هم هســت که ساخت هرکدامشان دو سه سال طول می‌کشد. اگر ســرمایه داشتم شک نکنید دو سه ماهه این رســتم را تمام می‌کردم و آن سماور تصویر بزرگان را هم ظرف مدت یک سال به سرانجام می‌رساندم؛ اما من باید اول از همه به فکر تأمین هزینه‌های زندگی‌ام باشم. زندگی من هم از راه ساخت و تعمیر سماور می‌چرخد. اگر کار خوب باشــد، بخشــی از درآمد را صرف کارهای هنری‌ام می‌کنم، اگرهــم که نباشــد کار هنــری را تعطیل می‌کنم تا اوضاع کمی بهتر شود. این وقفه افتادن هم به ضرر من است. هرچه بیشتر کار کنم، دستم روان‌تر می‌شــود و طرحی که مشــغول قلم‌زدن آن هستم از ذهنم بیرون نمی‌رود. وقتی که بعد از چند ماه تعطیلی دوباره می‌خواهم چکش و قلم به دست بگیرم و کار را شروع کنم، مدتی طول می کشد تا مثل قبل عادت کنم و حافظه‌ام یاری کند.».

 

 

رستم چهل کیلویی

 هریک از این ســماورهایی که ابراهیم حیدری تا امروز آنها را شــبیه شــخصیت‌های نامدار و بزرگان ایران ساخته است، برای خود داستانی دارد. مثل همین ســماور رســتم چهل کیلویی که یکبار از دســت دزد جان ســالم به در برده و اکنون برای اینکه دیگر آســیبی به او نرسد، در پذیرایــی خانه جا خوش کرده اســت. هنرمند محلۀ طبرسی شمالی می‌گوید که جرقۀ ساخت این سماور را پسر کوچکش زده است و بعد ادامه می‌دهد: «یک روز پسرم کتابی دستش بود که داخل آن یک نقاشــی از رســتم کشیده بودند. آمد آن را به من نشان داد و گفت بابا این را ببین. آن تصویر خیلی به دلم نشســت و گفتم که من هم سماورش را می‌سازم. فردای آن روز رفتم برنج و دیگر ورق آلاتی که نیاز بود، خریدم و کار را دست گرفتم. اگر همان‌طور که گفتم سرمایه داشتم، شاید دو سه ماه کمتر یا بیشتر تمامش می‌کردم، ولی خب نزدیک یک سال و نیم طول کشید.«

من با عشــق و علاقه وارد این وادی شده‌ام و این‌طور نبوده که مرا به زور هــل بدهند و بگویند که باید روی سماور قلمزنی کنی

 

عزیز دردانه استاد ابراهیم

یکی از آثار استاد ابراهیم سرانجام بعد از چهارسال تمامش کرده است، یک سماور دو و نیم متری است که روی آن از مولانا و فردوسی گرفته تا شاه عباس و نادرشاه، تصویرشان حک شــده و ترکیب جالبی را خلق کرده است. وقتی نخســتین بار این ســماور را از نزدیک می بینیم چند دقیقه ای از هنر آقای حیدری مات و مبهوت می‌مانیم و چیزی جز تحسین نمی‌توانیم به لب بیاوریم. او دربارە این سماور که به قول خودش عزیزدردانه‌اش هم هست، می‌گوید: «چهارسال پیش به این فکر بودم که در حد توانم سماورهایی با تصویر بــزرگان ایران درســت کنــم. با خودم گفتم من که اینقدر ســرمایه نــدارم که بتوانم برای هریک از ایــن افراد یک ســماور جداگانه بســازم و قلم بزنم، بــرای همین یــک کار بزرگ انجام می‌دهم و چهرە آنهایی که قصد دارم در آیندە نزدیک سماورشان را بسازم، روی یک کار می‌اندازم. روی بدنه‌اش تصویر امیرکبیر، شــاه عباس، نادرشاه، مولانا، فردوسی و کوروش کبیر را حک کردم. طبیعی بود که برای جاشــدن این تصاویر روی بدنۀ یک سماور باید ارتفاع و بدنه‌اش بزرگتر از حد معمول باشد.این طور شد که این ســماور با ارتفــاع دو و نیم متر و ظرفیــت تقریبا دویســت لیتر خلق شــد. چند نفــری هم برای خریدش اقدام کرده‌اند کــه هنوز در حد حرف است. نمی‌دانم که توانایی پرداخت هزینه‌اش را دارند یا نه!«.

 

 

تا زنده باشم سماورهایی با تصویر بزرگان خواهم ساخت

 با وجود همۀ مشــکلاتی که پیش روی هنرمند منطقە ماست، بازهم می‌گوید از کاری که شروع کرده پشیمان نیســت و می‌خواهد این راه را تا انتها برود. این هنرمنــد ادامه می‌دهد: «من با عشــق و علاقه وارد این وادی شده‌ام و این‌طور نبوده که مرا به زور هــل بدهند و بگویند که باید روی سماور قلمزنی کنی. خیلی‌ها در این مدت از این کار منعم کرده‌اند، ولی من به کاری که شروع کرده‌ام، ایمان دارم. مشکلات باعث کندی می‌شــوند، ولی نمی‌تواننــد مرا متوقف کنند. مــن تــا زمانی که زنــده باشــم و توانایی کارکردن داشــته باشم، بازهم ســماورهایی با تصویر و چهرە بــزرگان ایران و حتی دنیا خواهم ساخت.»

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44