مجتبی کاشانی بنیانگذار جامعه یاوری فرهنگی بود
مریم شیعه|روبان قرمزرنگی را جلوی در مدرسهای تازه ساز کشیدهاند، مدرسهای که تا چند ماه قبل، فقط یک زمین خاکی در روستایی دور افتاده در جنوب خراسان بود.
مجتبی با کت وشلوار ساده کنار معلمها و بچهها ایستاده است و به جای حرف زدن درباره کارهای کرده و ناکرده «جامعه یاوری فرهنگی» و افتتاح یک ساختمان دیگر، درباره «امید» به آینده ایران حرف میزند. او مدیر است، اما با همه مدیران فرق دارد.
وقتی از هزینهها و جدولهای زمان بندی حرف میزند، همان قدر دقیق است که یک مهندس کنترل کیفیت، اما زبانش هیچ وقت از جنس اعداد و ارقام خشک و رسمی نبود. مجتبی کاشانی زبان نرم و لطیفی دارد و با همان زبان، بیشتر از مسئولیتهای اخلاقی یک مدیر حرف میزند تا دایره اختیاراتش. سال هاست درباره نقش دل در مدیریت میگوید و اینکه مدیر حسابگر، روح را از سازمانش میگیرد و به جای انسان سازی، فقط به سودآوری فکر میکند.
وقتی روبان قرمز رنگ را قیچی میزند، چند بیت شعر میخواند. چند بیت از اشعاری که خودش آن را سروده است. بچههای روستا او را نمیشناسند و درکی از جهان آقای مدیر ندارند، با این حال سراپا گوش میشوند و وقتی مراسم تمام میشود، یکی از آنها آرام آرام پیش میآید، دستانش را دور کمر مجتبی گره میزند و با خجالت میگوید: «مرسی که برایمان مدرسه ساختی».
از مشهد تا ژاپن
شهریور ۱۳۲۷ در خانوادهای مذهبی در مشهد به دنیا میآید، شهری که بعدها در شعرهایش از آن با لحن نوستالژیک و گاهی انتقادی یاد میکند. نوجوانی اش با کتاب خواندن و تمرکز روی دغدغههای اجتماعی میگذرد و خیلی زودتر از هم سن و سال هایش به مسئولیتهایی که برای وطن دارد فکر میکند. وقتی مدرک دیپلم را از مشهد میگیرد، چمدان هایش را میبندد و سر از شیراز درمی آورد. شیرازی که برایش مقدمه آشنایی با فضای علمی و آکادمیک است. اقتصاد میخواند و بعد به مباحث مدیریت علاقه نشان میدهد.
مسیرش در مدیریت، از مرکز مطالعات مدیریت وابسته به دانشگاه هاروارد میگذرد، جایی که در سال ۱۳۵۶ فوق لیسانس مدیریت میگیرد و برای نخستین بار با ادبیات روز سازمانها آشنا میشود. بعد، در سالهای ۱۳۵۶، ۱۳۶۷ و ۱۳۶۹ دورههای مدیریت صنعتی، مهندسی صنایع و کنترل کیفیت را در ژاپن میگذراند و از نزدیک نظم، دقت، کارگروهی و اخلاق کاری آنها را میبیند. بعدها در حرفها و نوشته هایش، از این تجربه به عنوان رویارویی تعیین کننده یاد میکند، جایی که فهمیده مدیریت میتواند هم علمی باشد، هم عمیقا انسانی.
از اواخر دهه ۴۰، فعالیت ادبی اش را با تخلص سالک آغاز میکند، شعر مینویسد، مقاله مینویسد و کم کم در جمعهای مدیریتی، چهرهای میشود که هم از سیستم و ساختار حرف میزند و هم از دل و معنا. به عنوان مشاور مدیریت عمومی و صنعتی، با سازمان مدیریت صنعتی و شرکتهای بزرگ کار میکند، برای مدیران دوره برگزار میکند و تلاش میکند زبان خشک مدیریت را به زبان قابل فهم تبدیل کند.
فصلنامه «یاوری» را منتشر میکند و در نوشته هایش، پیوسته بر ترکیب مسئولیت اجتماعی، توسعه انسانی و مدیریت تاکید دارد. رویکرد او به زندگی وقتی واضحتر میشود که پایش به خیریه سازی باز میشود.
شیمی درمانی و خستگی جسمی بخشی از زندگی روزانه اش شد و در همان زمان، شعر معروف «سرطان وطن» را سرود
بنیان گذار جامعه یاوری فرهنگی میشود و در سفرها و پروژههای اولیه، با دوستانی، چون نیکول فریدنی، همایون حاجی خانی و عثمان محمدپرست و دیگر یاوران فرهنگی، هسته عملی این حرکت را شکل میدهد، جمعی که از اوایل دهه ۶۰ به جنوب خراسان و مناطق محروم میروند، فقر آموزشی را از نزدیک میبینند و تصمیم میگیرند به جای کار نمادین، سراغ ساختن مدرسه و ایجاد زیرساخت بروند. مدیریت در ذهن او، از اینجا به بعد، به طور جدی با عدالت آموزشی و مدرسه سازی گره میخورد.
دیوار رؤیاها
در سالهای آخر زندگی مجتبی کاشانی با سرطان معده درگیر شد. بیمارستان، شیمی درمانی و خستگی جسمی بخشی از زندگی روزانه اش شد، اما در همان زمان، شعر معروف «سرطان وطن» را سرود، جایی که به صراحت نوشت بیشتر از بیماری بدن خودش، نگران بیماری وطن است و رنج فساد، فقر و بی عدالتی را از رنج خودش سنگینتر میدید.
این شعر، بعدها در فضای عمومی و شبکههای اجتماعی بسیار دست به دست شد و تبدیل شد به نوعی بیانیه اخلاقی شد «تو مپندار که در فکر تنم، نگران سرطان وطنم...». او سرانجام در ۲۳ آذر ۱۳۸۳ در تهران، در پنجاه وشش سالگی درگذشت.
در زمان حیاتش، «جامعه یاوری فرهنگی» بیش از دویست مجتمع آموزشی در نقاط محروم ساخته بود، عددی که بعد از او هم رشد کرد و در میانه دهه ۱۳۹۰ از هشتصد مدرسه و مرکز آموزشی گذشت. در مراسم یادبود و شبهایی که به نام او برگزار شد.
یاد مجتبی کاشانی، یادآور این است که بلوغ فرهنگ مدیریت، بدون بلوغ اخلاقی و حساسیت نسبت به کودکی که از تحصیل محروم است، معنای کاملی ندارد و شاید به همین دلیل است که نامش امروز، هم در کلاسهای مدیریت میآید، هم بر سردر مدارسی که در دورافتادهترین روسـتـاها به همـت جامعه یاوری فرهنگی قد کشیدهاند.
***
در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسهای میسازیم
که در آن همواره اول صبح
به زبانی ساده
مهر تدریس کنند
و بگویند خدا
خالق زیبایی
و سراینده عشق
آفریننده ماست
مهربانیست که ما را به نکویی
دانایی، زیبایی و به خرد میخواند
مجتبی کاشانی
* این گزارش یکشنبه ۲۳ آذرماه ۱۴۰۴ در شماره ۴۶۵۱ روزنامه شهرآرا صفحه آخر چاپ شده است.
