سفر کربلا نام شهیدفاطمه صمدی را بر کوچه امامت ۱۱ نشاند
قرعه کشی که انجام شد، اسم او میان اسامی زائران مرقد مطهر امام حسین (ع) نبود. اینکه در سفر زیارتی همراه دوستانش در هیئت ابن الرضا (ع) نبود، برایش سخت بود. به هر که میرسید، با حسرت میگفت «رفتید حرم امیرالمؤمنین (ع) من را یادتان نرود. بین الحرمین یادم کنید و سلام من را به امام حسین (ع) و ابوالفضل العباس (ع) برسانید.»
با آنکه دو ماه قبل از سفر کربلا برگشته بود، باز حسرت رفتن داشت، اما تقدیر برای او به گونهای دیگر نوشته شده بود. یک شب قبل حرکت کاروان، با انصراف یکی از مسافران، او طلبیده شد. شبانه بار سفر بست و در میان بهت و حیرت خانواده در این سفر، توشه آخرتش را هم برداشت. او کفنی را که سالها قبل در سفر مکه خریده بود، برای تبرک در حرمین با خود همراه کرد، بی آنکه بداند سفرش، بی بازگشت است و خداوند شهادت در سرزمین عراق را در تقدیرش قرار داده است. بانو فاطمه صمدی، از مبلّغان قرآن و خیران محله زیباشهر بود که وقتی در سال ۱۳۸۹ شهید شد، یک محله برایش گریست.
دعا میکرد مرگش در شهادت باشد
متولد ۱۳۳۳ و اصالتا سبزواری بود. پدرش، حاج احمد، از بزرگان فقه سبزوار و حافظ کل قرآن است.
پانزده سال داشت که بعد ازدواج راهی تهران شد و اواسط دهه ۷۰ بعد از سر وسامان دادن بچهها و ازدواجشان به عشق امام رضا (ع) با همسر راهی مشهد شدند. خدیجه اثنی عشری، یکی از دختران شهید، در باره مادر میگوید: مادرم، چون در خانوادهای قرآنی رشد کرده بود، انس بسیاری با قرآن و اهل بیت (ع) داشت و در جلسات تفسیر قرآن حاضر میشد.
بعد آمدن به مشهد این فعالیتها بیشتر شد؛ طوری که بیشتر وقتش را در جلسات قرآن بود. همچنین کارهای خیرخواهانه مثل تهیه جهیزیه عروس و بستههای معیشتی برای نیازمندان را انجام میداد.
خدیجه خانم درباره لحظه اطلاع از شهادت مادر این طور میگوید: ما در تهران ساکن هستیم و تا زمان شهادت مادر از حادثهای که در نجف اتفاق افتاده بود، بی خبر بودیم. بعد مجروحیت مادرم که براثر اصابت ترکش در محل بمب گذاری اتفاق افتاده بود، خبر را مدیر کاروان به پدرم داده بود. مادرم چهار روز در بیمارستانی در بغداد در کما بود و در نهایت به شهادت رسید. او از دعای همیشگی مادر ش میگوید که از خدا میخواست مرگش را در شهادت قرار دهد.
روی تابلو کوچه امامت ۱۱ و در قست پایین آن، نام شهید فاطمه صمدی به رنگ قرمز نوشته شده است. دختر شهید میگوید: مادرم ساکن کوچه امامت ۱۳ بود که به نام شهید زمانی، شهید دوران دفاع مقدس، است. بعد شهادت مادرم به درخواست اهالی محله، کوچه امامت ۱۱ به نام مادرم ثبت شد. این نشان از لطف هم محلیها به مادرم بود و حرکتی برای زنده نگهداشتن یاد شهدا.
در سال چند بار دیگ را بار میگذاشت و سمنو درست میکرد، درست مثل کسی که نذری دارد و باید آن را ادا کند؛ سمنوهایی که بین غریبه و آشنا طالب بسیار داشت. اینها را شهین خانم، همسایه طبقه پایین شهید، تعریف میکند و میگوید: سمنویی که درست میکرد، مشتری زیاد داشت. همه میدانستند عایدات فروش این سمنوها صرف تهیه جهیزیه برای نوعروسان نیازمند میشود. از طرفی، چون ایشان در محافل و مجالس همسایهها بی هیچ چشمداشت و منتی شرکت میکرد، شناخته شده بود و میدانستد در امور خیر قدم برمی دارد.
شهین خانم از صبوری و مهربانی همسایه شهیدش میگوید و ادامه میدهد: چند سال قبل از شهادتش، توفیقی دست داد که ما با هم به سفر حج برویم. از صبوری، مهربانی، ایمان و اخلاص در عمل آن مرحوم هرچه بگویم کم گفتهام. در آن سفر من در واقع یک مبلّغ و راهنما داشتم که در انجام مناسک حج با صبوری راهنماییام میکرد.
او از آخرین باری که با شهید دیدار داشت، یاد میکند؛ «آن روز برای احوالپرسی به منزل ایشان رفته بودم که گفت قرار است عازم سفر کربلا شود. با توجه به اتفاقات منطقه و بمب گذاریهایی که اخبارش را شنیده بودم، و اینکه، چون تازه دو ماه از سفرشان به کربلا گذشته بود، پیشنهاد کردم از آن سفر صرف نظر کند، اما او گفت «مرگ حق است. تقدیر هر چه باشد، هر جا باشیم به سراغمان میآید؛ چه بهتر که در خاک کربلا این تقدیر رقم بخورد.»

فلسفه قابلمه خالی فاطمه خانم
یکی از همسایههای شهید، زهرا نجفی است که خود همسر شهید و از بانوان مسجدی و خیّر محله است. شهــید فاطمه صمدی به واسطه ارادت به شهدا، با خانم نجفی بسیار مراوده داشت. زهرا خانم تعریف میکند: بیشتر محافلی که فاطمه خانم در آنها شرکت میکرد مربوط به هیئت ابن الرضا (ع) آب وبرق بود؛ همچنین در منزل دوستی که او هم صمدی نام داشت و منزلش را در محله سجاد، وقف مراسم و برنامههای مذهبی کرده بود. خانم صمدی در جلسات قرآن مسجد حضرت رقیه (س) هم به عنوان مدرس حاضر میشد.
پرهیز از غیبت و صحبت پشت سر دیگری، از خصلتهای شهید بود که زهرا خانم نجفی از آن یاد کرده و تعریف میکند: فاطمه خانم میگفت من هر روز صبح یک پیاز داخل قابلمه خالی روی گاز خاموش میگذارم. اگر جایی ببینم دارد غیبت شکل میگیرد، به بهانه اینکه قابلمهام سر گاز است، آنجا را ترک میکنم.
فاطمه خانم هر روز یک پیاز خام داخل قابلمه خالی روی گاز خاموش میگذاشت تا اگر جایی غیبت بود به بهانه قابلمه برود
اولین میهمان سید محله در عید غدیر
همسایه دیگری که از شهید محله خاطرات خوشی دارد، خدیجه صدیقی است. او درباره ارادت شهیدصمدی به سادات میگوید: همسرم طبقه پایین منزلمان و بخشی از حیاط منزل را به حسینیه تبدیل کرده است و مراسم پذیرایی از میهمانان در روز عید غدیر همان جا برگزار میشد. در سالهایی که ما با مرحوم فاطمه خانم همسایه بودیم، ایشان و همسرش، نخستین میهمانان برای تبریک عید غدیر به همسر سیدم بودند.
خدیجه خانم تعریف میکند: همسفران فاطمه خانم نقل میکردند شب قبل شهادت، کفنی را که با خود برده بود، بعد از تبرک در حرم حضرت علی (ع) پوشیده و دوباره جمع کرده و در بقچه مخصوص گذاشته بود.
فردای آن روز در مسیر نجف به کربلا، ترکشهای ناشی از انفجار بمبی که در سطل زباله بوده، به سر ایشان اصابت کرد و سبب مجروحیت و بعد هم شهادت ایشان شد.
خدیجه خانم از هدیهای ارزشمند میگوید که شهیدصمدی به او و زهرا خانم، همسر شهید زمانی، داده بود؛ «پدر فاطمه خانم حافظ کل قرآن است. ایشان دعای جوشن کبیر را روی دو پارچه سفید نوشته بود که فاطمه خانم یکی از آنها را به من و دیگری را به همسر شهید زمانی هدیه داد.
امروز آن هدیه برای ما بیش از پیش ارزشمند است؛ چون آن را همسایهای که لیاقت شهادت، آن هم در سرزمین کربلا نصیبش شد، به ما داده است.»
* این گزارش پنجشنبه ۶ آذر ۱۴۰۴ در شماره ۶۱۹ شهرآرامحله منطقه ۱۱ و ۱۲ منتشر شده است.
