کد خبر: ۱۳۴۹۱
۲۹ آبان ۱۴۰۴ - ۰۸:۰۰
خاطرات خانم راننده، از ۲۵ سال راندن تریلی

خاطرات خانم راننده، از ۲۵ سال راندن تریلی

منیره‌سادات جعفری نائینی زنی جسور و خودساخته که برای ساختن زندگی امن و راحت برای فرزندان، شانه‌به‌شانه همسرش در دل جاده‌ها راند. او روزگاری دوازده‌خودرو سنگین داشت و راننده‌های بسیاری برای تحویل بار، کارشان لنگ تأیید او بود.

کولاک و برف بیداد می‌کرد. هواشناسی وضعیت هوا را بحرانی اعلام کرده بود و جاده‌ها خلوت بود، اما او مادر مریض در خانه داشت که چشم‌به‌راهش بود. قوت قلبش همسری بود که کنارش نشسته بود. سوز سرما از کوچک‌ترین درز و شکاف کامیون به داخل نفوذ می‌کرد.

پشم‌هایی که در کفش‌هایش گذاشته بود، مانع کرختی پاهایش نمی‌شد و هر آن احتمال می‌رفت کنترل کلاج و ترمز از زیر پایش خارج شود. دیدن چراغی از دور، نور امیدی به دلش انداخت. شدت باد و طوفان و برف به حدی بود که بعد‌از پایین‌آمدن از کامیون نمی‌توانست روی پا بایستد. روی زمین افتاد و سینه‌خیز خودش را به مسجد رساند.

این روایت، گوشه‌ای از خاطرات بانویی است که بیست‌و‌پنج‌سال، پشت فرمان ماشین‌های سنگین در جاده‌های کشور می‌نشست. روزگاری دوازده‌خودرو سنگین داشت و راننده‌های بسیاری برای تحویل بار، کارشان لنگ تأیید منیره جعفری بود.

زمانی همه جاده‌های کشور از شرق تا غرب، از جنوب تا شمال زیر چرخ خودروهایش بود و بی‌پروا به دل جاده می‌زد. افسر و سرباز ایستگاه‌های پلیس بین‌ر‌اهی همه می‌شناختندش و بار‌ها به‌خاطر رانندگی امن از او قدردانی شد. زنی جسور و خودساخته که برای ساختن زندگی امن و راحت برای فرزندان، شانه‌به‌شانه همسرش در دل جاده‌ها می‌راند.

منیره‌سادات جعفری نائینی، از اهالی محله شهید‌رضوی، در روز‌های بازنشستگی، بهترین خاطرات زندگی‌اش را مربوط‌به دوران رانندگی با گواهی‌نامه پایه یک می‌داند.

 

خاطرات منیره‌سادات جعفری‌نائینی از روزگاری که راننده تریلی بود

 

وقتی سرپرست خانوار شدم

متولد تبریز است و هنوز سن کمی داشت که در سفری به مشهد، وقتی با مادربزرگش برای زیارت به حرم رفته بودند، دیده و پسندیده خانواده‌ای مشهدی شد تا ماندگاری‌اش در شهر امام‌رضا (ع)‌با امضای سند ازدواجش، مهر بخورد. شرایط سخت زندگی، او را از همان سنین کم، جای خانه‌داری و بچه‌داری، پای کار‌های مختلف نشاند؛ از نشستن پشت دستگاه بافندگی تا کار به‌عنوان کمک‌پرستار و بهیار.

خودش تعریف می‌کند: به‌خاطر بیماری همسرم مجبور بودم کار کنم. از‌طریق آشنایی در بیمارستان شاهین‌فر کار می‌کردم و هم‌زمان به‌عنوان کمک‌پرستار به بیمارستان مهر می‌رفتم. صبح‌ها یک بیمارستان بودم، عصر‌ها بیمارستان دیگر. آن‌قدر در کارم دقیق بودم که خیلی زود شدم پرستار اتاق عمل و کمک‌دست پزشک.

هشت‌سال کار پرستاری برای زن جوان، تجربه خوبی بود تا در همان شغل ماندگار شود، اما فوت همسر و ماندن چهار بچه قد‌و‌نیم‌قد، سبب شد او برای مراقبت بیشتر از بچه‌ها دست از کار بکشد و خانه‌نشین شود.

 

آن‌قدر در کارم دقیق بودم که خیلی زود شدم پرستار اتاق عمل و کمک‌دست پزشک

عشق ماشین بودم

دهه‌۷۰ به خانواده‌های دارای چهارفرزند، در محدوده سه‌راه کوکا زمین با قیمت مناسب داده می‌شد. منیره‌خانم با پولی که پس‌انداز کرده بود، قطعه‌زمینی در آن محدوده خرید. بعد‌ها برای گذران زندگی، مدتی را به کار نصب ایزوگام مشغول شد.

او تعریف می‌کند: از کار، عار نداشتم. هرکاری از دستم برمی‌آمد، انجام می‌دادم. مدتی را به کار نصب ایزوگام مشغول بودم. طاقه‌های سنگین ایزوگام را روی شانه می‌گذاشتم و به هر مشقتی بود، روی پشت بام می‌بردم. یک زمانی هم خانه‌های کوچک را می‌خریدم، دستی به سر و روی خانه می‌کشیدم و با مبلغی بیشتر می‌فروختم. اما بعد‌ها کارم بیشتر خرید و فروش ماشین‌های سنگین مثل کامیون، ولوو، تریلی و‌... در بازار طرق بود.

او درباره ازدواج مجددش با پسر همسایه می‌گوید: حمید راننده مینی‌بوس بود و در مسیر تربت‌جام به مشهد تردد می‌کرد. آن زمان عشق ماشین و رانندگی بودم. بعد ازدواج با همسرم گواهی‌نامه رانندگی و بعد مدتی هم مدرک مربیگری گرفتم و شدم مربی آموزش رانندگی. چند‌سالی هم به‌عنوان مربی رانندگی با آموزشگاه‌های معتبر همکاری می‌کردم.

 

خاطرات منیره‌سادات جعفری‌نائینی از روزگاری که راننده تریلی بود

 

روزی که به جاده زدم

بریده روزنامه‌ها با تیتر «میهمان جاده ابریشم»، «رضایت مشتری، بهترین تبلیغ» و‌... به همراه تعداد زیادی عکس قدیمی روی میز است. در‌حالی‌که تکه‌روزنامه‌ای را نشان می‌دهد، می‌گوید: زمانی برای خودم کسی بودم و مصاحبه‌هایم در روزنامه‌ها چاپ می‌شد. به دلیل مشکلی که برای همسرم پیش آمد و حتی ماشینمان را از دست دادیم، تصمیم گرفتم خودم پای کار بیایم. با فروش خانه‌ای ۲۵۰‌متری که نزدیک راه‌آهن داشتم، کامیونی خریدم و قبل زدن به جاده برای گرفتن پایه یک رفتم.

خاطرم هست وقتی برای آموزش پایه یک به تپه‌های پشت سیدی می‌رفتم، همه با تعجب من و همسرم را نگاه می‌کردند. روزی هم که برای آزمون رفتم، افسر اول جا خورد که یک زن برای گرفتن گواهی‌نامه پایه یک آمده است. اولش خیلی ترسیده بودم، اما همین‌که پشت فرمان کامیون نشستم، همه نصایحی را که قبل آزمون به شاگردانم می‌گفتم، در ذهن مرور کردم. آن روز با اعتماد‌به‌نفس آزمون را پشت سر گذاشتم.

 

پشتکار ما جواب داد

مشهد، تربت‌جام تا مرز دوغارون، مسیری بود که بار‌ها این زن و شوهر، مسافران را که بیشتر مهاجران افغانستانی بودند، در آن جا‌به‌جا می‌کردند. منیره‌خانم بعد‌از گرفتن گواهی‌نامه تصمیم گرفت به کار جابه‌جایی بار و اثاثیه منزل که دردسر کمتری داشت مشغول شود، اما یک آگهی، مسیر کاری او و همسرش را به سمت و سویی دیگر کشاند؛ «در روزنامه خراسان آگهی‌ای دیدم که درخواست کامیونی برای حمل‌ونقل بین‌شهری موتور‌سیکلت را داده بود. من و همسرم با رفتن به شرکت و نوشتن قرار‌داد، کار‌مان را شروع کردیم. رساندن بار به سلامت به مقصد، آن هم سر وقت و راندن ایمن در جاده، رمز موفقیت ما بود. 

طوری شد که از کارخانه‌های موتورسازی درخواست جابه‌جایی بار داشتند. آن زمان ما در قسمت بار کامیون، بخشی درست کرده بودیم تا امکان جا‌به‌جایی شصت‌دستگاه موتور فراهم باشد. مسئولان وقت پایانه باربری وقتی پشتکار ما و تقاضا‌ها را می‌دیدند، این مجوز را به ما دادند که مستقیم با کارخانه‌های موتور‌سازی قرارداد ببندیم و فقط بارنامه را از دفتر پایانه تحویل بگیریم.»

کارخانه‌های تولید‌کننده موتورسیکلت در قم، اصفهان، تبریز، یزد، بناب، چابهار و‌... منیره‌خانم و همسرش را می‌شناختند و گستره کار این زوج تا آنجا پیش رفت که شرکت باربری جاده‌رانان و شرکت ثامن‌سیکلت در جاده سنتو نزدیک به مسجد امیرالمؤمنین (ع) دفتری در‌اختیار منیره‌خانم قرار دادند.

او تعریف می‌کند: علاوه‌بر دفتر کار، یک‌گوشی همراه ساده هم داده بودند برای هماهنگی قرار‌های کاری. هر روز صبح، جلو مسجد، ده‌ها کامیون، تریلر و‌... به صف بودند برای گرفتن بار. از ساعت‌۴ و ۵‌صبح هم کارخانه‌ها از همه نقاط کشور تماس می‌گرفتند برای اعلام بار و رزرو ماشین.

 

خاطرات منیره‌سادات جعفری‌نائینی از روزگاری که راننده تریلی بود

 

ایسوزو، هدیه ژاپنی‌ها

منیره‌خانم که آن روز‌ها کارش حسابی گرفته بود، شروع کرد به خرید خودرو‌های سنگین به‌صورت شراکتی. تعریف می‌کند: خاور، بنز، جک، آمیکو و... دوازده‌ماشین سنگین به‌صورت شراکتی و لیزینگی خریدم. پول نقد را شریکم می‌داد و چک با من بود. طوری شده بود که درآمدم در ماه از یک پزشک جراح بیشتر شده و حسابی کار‌وبارم گرفته بود.

منیره‌خانم در‌کنار رانندگی در جاده، از شش فرزند و مادر بیمارش هم غافل نبود. چه شب‌های طوفانی که به جاده زد تا هرچه سریع‌تر به خانه نزد فرزندان و مادر چشم‌به‌راهش بازگردد. این فداکاری‌ها از نگاه صاحبان شرکت‌های موتورسازی و مدیران ارشد پایانه پنهان نبود تا در نمایشگاه خودرو‌های سنگین که در ژاپن بر‌پا شده بود، از او و فداکاری‌های مادرانه‌اش یاد کنند.

دردم من همسر بیماری است که هزینه‌های نگهداری و درمانش سرسام‌آور است و من توان تنها‌گذاشتن او را برای دقیقه‌ای ندارم

او تعریف می‌کند: مدیران شرکت‌های موتور‌سازی بار‌ها با هدایای نقدی و فیش حج، من را شرمنده کردند. یک‌بار مدیران پایانه برای حضور در نمایشگاه خودرو‌های سنگین به ژاپن رفته بودند. آنجا وقتی ژاپنی‌ها از نقش نیرو‌های زن در تولید گفته بودند، مدیران پایانه مشهد هم از من تعریف کرده بودند که با وجود شش‌فرزند و مادری بیمار در چه شرایطی کار می‌کنم. بعد از مدتی از آن سفر، طی مراسمی با حضور نمایندگانی از کارخانه ایسوزو ژاپن، نخستین کامیون ورودی ایسوزو به ایران به‌عنوان راننده نمونه، با تسهیلات به من واگذار شد.

با یادآوری آن خاطره خوش، اشک در چشمان منیره‌خانم حلقه می‌زند و ادامه می‌دهد: ما آن زمان در امامت‌۴۶ نزدیک مسجد امام‌حسن‌مجتبی (ع) زندگی می‌کردیم. خاطرم هست وقتی با ماشین اهدایی ژاپنی‌ها به محله آمدم، یک‌راست آن را به محوطه مسجد بردم و همان‌جا گذاشتیم. آن روز از خوشحالی بین همه مسجدی‌ها شیرینی پخش کردیم.

 

خطراتی‌ که همیشه در کمین بود

«اوایل مجبور بودم دو تا از فرزندانم را که کوچک‌تر بودند، در سفر‌ها با خودم ببرم. باید حواسم هم به بار مردم می‌بود، هم بچه‌ها.، چون بار قیمت‌دار داشتیم، باید شش‌دانگ حواسمان به راهزن‌ها هم می‌بود.» اینها قسمت تلخ و ترسناک خاطرات منیره‌خانم است.

او تعریف می‌کند: یک شب به خاطر کولاک و برف شدید مجبور شدیم کنار جاده توقف کنیم و تا صبح و صاف‌تر‌شدن هوا منتظر بمانیم. صدای زوزه گرگ‌ها در بیابان شنیده می‌شد. با گرگ‌ومیش هوا یکی از بچه‌ها را باید برای اجابت مزاج بیرون می‌بردم. اما از پنجره که به بیرون نگاه کردم، صحنه‌ای دیدم که مو به تن آدم سیخ می‌شد. ده‌پانزده گرگ در اطراف پرسه می‌زدند. سریع ماشین را روشن کردیم و از محل دور شدیم.

خاطره راهزن‌ها یکی دیگر از خاطرات تلخ سفر در آن روزهاست که منیره‌خانم درباره آن می‌گوید: همیشه موقع خواب و استراحت، طوری می‌خوابیدم که از شیشه پشت سر حواسم به قسمت بار باشد و اگر کسی وارد ماشین شد، حرکت کنم. یک شب گرم تابستان سر مرز دوغارون درحال استراحت بودم. به خاطر گرمای هوا کمی شیشه سمت من پایین بود. حس کردم دستی از شیشه داخل آمد. سریع از جا پریدم و چوب دستی را از زیر صندلی برداشتم و آماده زدن بودم. دو مرد که لباس بلند داشتند و با شال، سر و صورتشان را پوشانده بودند، با دیدن من فرار کردند.

 

خاطرات منیره‌سادات جعفری‌نائینی از روزگاری که راننده تریلی بود

 

امدادگر افتخاری جاده‌ها

منیره‌خانم که سال‌ها در بیمارستان کمک‌پرستار بوده و در اتاق عمل کنار دست جراح، تزریق و پانسمان به او محول شده است، طی سال‌ها رانندگی، اگر در جاده حادثه‌ای رخ می‌داد، وجدانش قبول نمی‌کرد بی تفاوت از کنار آن صحنه بگذرد.

او تعریف می‌کند: چه تصادف‌ها که ندیدم و با چه صحنه‌هایی که رو‌به‌رو نشدم. در مسیر‌هایی که می‌دانستم تا آمدن آمبولانس، مصدوم زنده نمی‌ماند، جلو خودرو‌های سواری را می‌گرفتم و با التماس می‌خواستم مصدوم را یکی از عزیزان خودش بدانند و به نزدیک‌ترین مرکز درمانی و بیمارستان سر راه برسانند. 

می‌گفتم بگویند از طرف منیره‌سادات جعفری فرستاده شده تا برایشان دردسر نشود. آن زمان قوانین سفت و سخت امروزی نبود. مردم هم دل و جرئت بیشتری داشتند. از‌طرفی هم نیروی انتظامی و هم پلیس راهور و مراکز درمانی من را می‌شناختند و می‌دانستم برایم دردسر نمی‌شود.

ماشین‌های سنگین را یکی‌یکی برای ساختن زندگی بهتر بچه‌ها فروختم و دست خودم و همسرم از مال دنیا و کار جاده خالی شد

بانو جعفری به‌خاطر همکاری‌هایی که با نیروی انتظامی و پلیس راهور داشته، بار‌ها مورد تقدیر قرار گرفته و لوح دریافت کرده است. او تعریف می‌کند: دیدن تصادفات باید برای راننده‌ها درس عبرت باشد تا همه حواسشان به جاده و رانندگی‌شان باشد. اتفاق در چند‌ثانیه رقم می‌خورد، اما عمری پشیمانی دارد.

 

رخ‌نمودن روی ناخوش زندگی‌

چند‌سالی از بازنشستگی منیره‌خانم می‌گذرد و دیگر حسابی خانه‌نشین شده است. او از کم آوردن در زندگی می‌گوید و خودروهایی که یکی پس‌از دیگری از دست داد؛ یک زمانی دوازده‌ماشین سنگین داشتم و راننده‌های بسیاری برایم کار می‌کردند اما تصادفات سنگین و خسارت‌هایی که راننده‌ها روی دستم گذاشتند، کمرم را شکست.

هر‌چند در بعضی حوادث، راننده من مقصر نبود، لیزینگی‌بودن ماشینی که چهار‌سال لاشه‌اش در بیابان رها شده بود، اما باید سر موعد قسطش پرداخت می‌شد، همه برای من ضرر بود. از‌طرفی بچه‌ها دیگر بزرگ شده بودند و درس و دانشگاه و عروس و داماد‌کردنشان خرج داشت. این طور شد که ماشین‌های سنگین را یکی‌یکی برای ساختن زندگی بهتر بچه‌ها فروختم و دست خودم و همسرم از مال دنیا و کار جاده خالی شد.

منیره‌خانم در حالی‌که به‌سمت همسرش که روی تخت خوابیده است، می‌رود تا پتو را روی شانه‌های او بکشد، می‌گوید: حدود چهار سال قبل، همسرم بر‌اثر حادثه‌ای به کما رفت. بعد‌از چهار ماه که به هوش آمد، دیدیم نه توانایی راه‌رفتن دارد و قدرت حرف‌زدن. از همان زمان، خودم را وقف پرستاری از همسرم کردم.

‌گفتن از شرایط امروز برای منیره‌خانم که روزی برای خودش کسی بوده، سخت است. باختن همه زندگی و سکونت در پارکینگی اجاره‌ای با حداقل‌های زندگی در‌کنار مردی که شبانه‌روز نیاز به مراقبت ویژه دارد، پشت منیره‌خانم را خم کرده است.

او می‌گوید: بچه‌ها ازدواج کرده‌اند و هر‌کدام گرفتار زندگی خودشان هستند و توقعی نیست. اما وضعیت همسرم، زندگی را برای هر‌دو ما سخت کرده است. بار‌ها پیشنهاد شده است او را در مراکز نگهداری از بیماران خاص زیرنظر بهزیستی بستری کنم، اما دلم نمی‌آید مردی را که سال‌ها در جاده‌ها در خوشی و ناخوشی کنارم بوده است، تنها بگذارم.

او خرد‌خرد وسایل زندگی را فروخته است تا خرج درمان همسر و زندگی شود. می‌گوید: درد من، نداری نیست. دردم همسر بیماری است که هزینه‌های نگهداری و درمانش سرسام‌آور است و من توان تنها‌گذاشتن او را برای دقیقه‌ای ندارم. کاش حداقل توان حرف‌زدن داشت تا نقل خاطرات خوش دیروز و سفر‌های دونفره، زهر تلخی این روزهایم را می‌گرفت.

 

* این گزارش پنج‌شنبه ۲۹ آبان‌ماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۱۸ شهرآرامحله منطقه ۱۱ و ۱۲ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44