محدثه نادی؛ کارآفرینی که با چرم فرصت شغلی ایجاد کرده است
فاطمه بختیاری| بعد از آنکه درسش را خواند، ازدواج کرد و مادر هم شد؛ آن هم مادر دو بچه قدونیمقد. تصمیم گرفت دست به کاری بزند که برای خودش باشد تا تمام خلاقیتش را خرج آن کند؛ کاری که از محدوده ساعت زدن، ورود و خروج سازمانی خارج باشد و به قول قدیمیها، هم رئیس خودش باشد و هم کارگر خودش!
روایت این دفعه شهربانو، درباره زنی است که کارآفرینی را با خلاقیت پیوند زده تا بتواند همیشه حرفی برای گفتن داشته باشد. روایتِ محدثه نادی است؛ زنی که خواست هم کارآفرین باشد و هم چرم را به دست همه برساند.
قبل از اینکه شروع به صحبت کنیم، سری به کارگاهش میزنم؛ کارگاهی که این روزها آن را به حومه مشهد منتقل کرده است. در میان انبوه تکههای بزرگوکوچکِ چرم در رنگهای مختلف و دستگاههای برقی و دستی که هرکدام در دست کارگری است که با آن مشغول است، چشمم به تکه فرشی میافتد که کنار میز برش پهن شده و روی آن اسباببازیها و عروسکهای زیادی چیده شده است.
میایستم و نگاه میکنم. خودش متوجه میشود که این بخش از کارگاه برایم عجیب است. لبخند میزند و میگوید: اسباببازیهای دخترمه. بعضی روزها همراهم میاد کارگاه و اینجا سرش بنده تا من کارها رو انجام بدم.
شاید خیلیها فکر کنند با وجود برندهای نامدار، کوچکترها نمیتوانند کار کنند؛ ولی به نظر من میشود
میپرسم: امروز نیست؟ میگوید: نه، گذاشتمش خونه مامان. البته دخترم همیشه همراهم هست، ولی امروز نیاوردمش، ماند پیش مامان. پسرم همیشه پیشِ مامانه، مدرسه میره. کلا مامان به من خیلی کمک میکنه، خیلی همراهه. هرجا کم میارم برام پیامهای قشنگ میفرسته. خیلیها بهم میگن این ویژگی که مثلِ تراکتور کار میکنم، به مامان رفته. البته بد نباشه میگم تراکتور؛ منظورم سختکاری هست.
خودش به «تراکتوری» که میگوید خندهاش میگیرد. چرمها، کیفها و کفشهایش را که میبینم، یک گوشه با هم مینشینیم تا صحبت کنیم؛ از روزهایی که کار را شروع کرد تا همین امروز که شرایط کاریاش هنوز تحتتأثیر جنگ دوازدهروزه است.
نادی میگوید: کارم را سال ۹۲ شروع کردم. دو تا هدف داشتم: یکی اینکه کارآفرین باشم و یکی اینکه چرم رو در دست همه ببینم. تا آن زمان، محصولات چرمی کالایی لوکس بود که همه نمیتوانستند در دست بگیرند.
به نظر من استفاده از چرم یه احساس روانی خوشایند دارد. با این رویکرد دنبال تغییر در صنعت چرم رفتم؛ ولی وقتی وارد شدم، ناگهان چرم هم گران شد! اما من از اهدافم کوتاه نیامدم. واقعیت این است که شاید خیلیها فکر کنند با وجود برندهای نامدار، کوچکترها نمیتوانند کار کنند؛ ولی به نظر من میشود و این تفکر درست نیست. نگاه من این است که هیچ محدودیتی در کار وجود ندارد.

وقتی انگشتم رفت زیر تیغ، مامان و بابا اینجا بودند
اینکه میگوید محدودیتی در کار نیست را با تمام سختیهای کار حس کرده و برای گذر از آنها به معنای واقعی کلمه جنگیده است؛ گاهی روحی، گاهی روانی و گاهی هم جسمی. نمونه جسمیاش همین حالا جلوی چشمم است. انگشت چهارم دستش را با چسبِ نواری و دستمالِ کاغذی بسته است. به خیالم زخمی کوچک است؛ از آنهایی که وقتی پیاز رنده میکنی! اما ماجرا عمیقتر از اینهاست. با دستگاه برش، دقیقا سر انگشتش رفته است. میگویم: چرا باندپیچی نکردی؟
میگوید: کار داشتم، نرسیدم. از این اتفاقات زیاد پیش میآید، ولی این یکی خیلی بد بود. میپرسم چرا؟ توضیح میدهد: وقتی انگشتم رفت زیرِ تیغ، مامان و بابا اینجا بودند. یکدفعه خون پاشید، تمام ظرفشویی که دستم را داخل آن گرفته بودم پر خون شد. خونریزی شدید بود و یکی از بچهها گفت رویش پنبه داغ کنیم و بگذاریم که بند بیاید. مامان از بس کلافه شده بود، از در زد بیرون. بابا را هم تا چند ساعت بعد پیدا نمیکردیم.
بعد متوجه شدم که توی زمینهای اطراف کارگاه رفته و از شدت ناراحتی فقط فریاد میکشیده است. این حال بابا و مامان برایم دردناکتر از بریدن انگشتم بود. من همیشه سعی کردهام با تمام سختیها پای کارم بمانم، میدانید چرا؟ چون خیلیها به من گفتند که نمیتوانی، خیلیها گفتند مگر میشود. همین حالا هم منتظرند که زمین بخورم تا بگویند دیدی، گفتیم نمیشود!
همسرم گفت: با این حالت؟
میرویم به روزهایی که کار را شروع کرد؛ به سال ۹۲. میگوید: با یکی از دوستانم میخواستیم کلاس یکروزه آموزش چرمدوزی برویم. آن زمان من یک کار اداری داشتم و باردار هم بودم. همان روز حال درستوحسابی نداشتم. وقتی میخواستم بروم کلاس، همسرم گفت: با این حالت؟ من هم نرفتم. روز بعدش دوستم آمد و هرچه یاد گرفته بود به من یاد داد و این شد اولین کلاس من.
بعد از آن، بیش از آموزش و کلاس، خلاقیت بود که کارم را پیش میبرد. مقالههای مرتبط زیاد میخواندم و سعی میکردم با علم روز دنیا همقدم باشم. از طرفی تصویرسازی و طراحی ذاتی خوبی دارم و در کنار دست مادرم که خیاط است، چیزهایی یاد گرفتهام. اینها در پیشرفتم بسیار کمک کردند.
اولینباری که دستبهکار شدم، رفتم و تکهای چرم خریدم و برای خودم یک کیف دستی دوختم. همه کارهایی را که برای اولینبار درست کردهام، هنوز دارم. آن کیف را در یک روز، با همان وسایل دمدستی که داشتم بریدم و دوختم. بعد از آن، برای مامان یک کیف دوشی دوختم. همه میگفتند ممکن است خراب کنی؛ روی چرم مصنوعی امتحان کن. ولی مامان گفت: فقط با چرم طبیعی باید برایم کیف بدوزی.
وقتی هم دوختم، آنقدر واکنشِ مثبت نشان داد که کلی انرژی گرفتم. همان زمان بهدنبال آموزش در فضای مجازی هم بودم، ولی چندان چیزی دستگیرم نشد. برای همین خودم دستبهکار شدم. چون سهتا از عموهایم کفاش هستند، میدانستم که خیلی از کارگاهها کمبود طرح دارند. طرح میزدم و در فضای مجازی میگذاشتم و اتفاقا کارگاههای زیادی از آن استقبال کردند.
جالب است که بعضیها وقتی میخواستند از طرحها استفاده کنند، به من پیام میدادند و میگفتند: «میخواهیم این نان را سرِ سفره برای زنوبچههایمان ببریم، راضی هستی استفاده کنیم؟» من نهتنها راضی بودم، بلکه ذوق هم میکردم و انگیزه هم میگرفتم. یکدفعه، بدون اینکه خودم متوجه باشم، کلی مخاطب پیدا کرده و کانالم بزرگ شده بود. اما همان زمان تلگرام فیلتر شد و به اینستاگرام آمدم و فعالیتم را ادامه دادم و همچنان هم فعال هستم.

شاید تا الان حدود ۶ هزار خانم و آقا را آموزش داده باشم
همیشه سعی کردهام با تمام سختیها پای کارم بمانم، چون خیلیها به من گفتند که نمیتوانی، گفتند مگر میشود!
اگر سری به اینستاگرام او بزنید و نگاهی به کارهایش بیندازید، یک امضای مشترک پای تمام کارهایش میبینید؛ «التماس دعای فرج». همین شده است وجه تمایز چرم نادی با دیگر تولیدیها؛ اینکه با یک دعا میتوانی از طرحهایش رایگان استفاده کنی و شاید همین دعا باعث شده که برکت در کارش همیشه جاری باشد و روزبهروز گستره آن بیشتر شود، تا جایی که از اولین کارگاه خود در مشهد حالا به پانزده کارگاه در هفت استان رسیده است.
محدثه نادی درباره این کارگاهها میگوید: اولین کارگاه را سال ۹۷ روی پشتبام خانه بابا زدیم. آنجا چهار نیروی ثابت داشتم. برای بنکدارها تولید میکردیم. صفر تا صد کار با دست بود و آنقدر تمیز کار میکردیم که باور نمیکردند کار دست است. قبل از آن، اما دوره آموزش داشتم. سال ۹۳ آموزشها مجازی بود، ولی از سال ۹۴ حضوری کار را ادامه دادیم.
شاید تا الان حدود ۶ هزار خانم و آقا را آموزش داده باشم. بعد از آن، در استانهای تهران، همدان، شیراز، آذربایجان غربی، سیستانوبلوچستان، خوزستان و کرمان پانزده کارگاه راهاندازی کردیم.
اینطور نیست که کارگاهها متعلق به من باشند؛ با کمک و هزینه خودشان تأسیس شدهاند و من فقط در راهاندازی، آموزش و ادامه روند کار راهنمایی میکنم. کارگاههایی که خودم راه انداختهام در شهر فریمان، شاهنامه، فلسطین، بولوار توس و قرنی هستند.
از کار اداری که داشتم استعفا کردم و بیرون آمدم
خانم نادی کار را مثل خیلی از کارآفرینهای دیگر از کارگاهی خانگی شروع میکند؛ از پشتبام خانه پدری. اما ششماه بعد، جایی بزرگتر در خیابان فلسطین برای خودش اجاره میکند.
میگوید: همان سال ۹۷ که اولین کارگاه را زدم، از کار اداریکه داشتم استعفا کردم و بیرون آمدم. ۷ میلیون تومان آن زمان به من پول دادند که همهاش را آوردم پای کار و وسایلی را که لازم بود خریدم؛ ولی همچنان پول کم داشتم. یک شب به شوهرم گفتم: برای ادامه کار پول لازم داریم و سرمایهای هم نداریم؛ بیا خانه را بدهیم رهن، بخشی از پولش را برای رهن خانه استفاده کنیم و الباقی را در کار بگذاریم. قبول کرد و یک خانهباغ پانصدمتری اجاره کردیم. اوضاع به وفق مراد پسرم هم بود؛ برای خودش حسابی بازی میکرد و سرش با مرغوخروسها گرم بود.
یکسالی آنجا بودیم، اما متأسفانه سهبار خانه را دزد زد. همه به من میگفتند اشتباه کردی، ولی من چنین نظری نداشتم، چون به پولش نیاز داشتم. بعد از آن، با همسرم تصمیم گرفتیم خانه را بفروشیم و باغی سمت آرامگاه فردوسی بخریم؛ همین کار را هم کردیم و هرچه داشتیم در کار سرمایه کردیم. پشیمان هم نیستیم، چون تلاش کردیم هیچوقت کارگاه تعطیل نشود. نتیجه این تلاش ما این بود که حتی در دوران جنگ دوازدهروزه، وقتی خیلی از کارگاهها تعطیل شدند، ما توانستیم روی پا بمانیم.

در ذهن او من یک زن خانهدار بودم
از همراهی همسرش که صحبت میشود میخواهم کمی از باری بگوید که در این کارگاه او بردوش میکشد، میگوید: شوهرم اتفاقا با این کارهای من موافق نبود. اوایل سال ۹۲ که ازدواج کردیم من به مناطق جنگی کردستان کاروان میبردم. در ذهن او من یک زن خانهدار بودم، ولی کم کم این ذهنیت را تغییر دادم و او هم همراه شد، واقعا همراه شد.
به نظر من همه زندگیها تا ۱۰ سال اول بالا و پایین زیاد دارد، باید صبر کنی تا بعدش اوضاع بهتر شود. الان شوهرم دیگر پا به پای من در کارگاه کار میکند، گاهی جای من هم کارها را انجام میدهد. البته که در کنارش درس حوزهاش را هم میخواند. در کنار همسرم خواهرم هم به من کمک میکند، او بعد از اینکه ارشد مدیریتش را گرفت، مدیریت آموزشگاهها را به او سپردم. کلا خانواده در این مسیر همراه من هستند.

شروع سخت است
حاصلِ کاری که یک روز خانم نادی از پشتبام خانه پدریاش آغاز کرد، حالا پنج کارگاه است که ۲۷۰ نفر خانم بهصورت غیرمستقیم و در خانه برایش تولید انجام میدهند و یازده نفر هم بهصورت مستقیم در کارگاههایش فعالیت میکنند. خانمهایی که به او کمک میکنند در انجام کارها، بیشتر یا سرپرست خانوادهاند، یا بدسرپرست یا همسرانی دارند که از کار افتادهاند؛ اما همه یک نقطه مشترک دارند و آن علاقهای است که هم به چرم دارند و هم به کار.
ما زنها برای ماندن، سختی زیادی را باید تحمل کنیم. بسیاری هنوز ما را قبول ندارند و قبول نمیکنند؛ زیر پای ما را زیاد خالی میکنند
با توانمندیای که داشته، اکنون او رئیس اتحادیه تعاونی مشاغل خانگی استان و نایبرئیس کمیسیون صنایع دستی اتاق تعاون ایران است. یک اعتقاد راسخ هم دارد؛ اینکه باید در کار پافشاری کنی!
خودش میگوید: وقتی پافشاری کنی و استقامت داشته باشی، بازار تو را میپذیرد. زمانیکه من کفش را آموزش میدادم، آقایان نمیپذیرفتند و میگفتند مگر زن توان کارکشی کفش را دارد؟ من را قبول نمیکردند. رفته بودم برای کفشی زیره بخرم؛ زیره لواشکی میخواستم. به آقای فروشنده گفتم که یک زیره لواشکی به من بدهد. همانطور که روی صندلی لم داده بود، زیره را جلویم انداخت و گفت: «این زیره لواشکی! میشناسی!»
چنین برخوردها را تحمل کردم تا به جایی رسیدم که دیگر پذیرفتهاند و جاافتاده که خانمها هم میتوانند کارگاه تولید کفش، حتی مردانه، داشته باشند. سختی کار بیشتر برای کسانی است که شروع میکنند و راه را باز میکنند. اگر بخواهیم جاخالی کنیم، باید همهچیز را کنار بگذاریم. ما زنها برای ماندن، سختی زیادی را باید تحمل کنیم. بسیاری هنوز ما را قبول ندارند و قبول نمیکنند؛ نگاه مثبتی به رشد زنها در جامعه از طرف بعضی مردها نیست و زیر پای ما را زیاد خالی میکنند. اذیت شدم، ولی تلاش کردم و ماندم.
همیشه به خانمها میگویم: این حواشی را رها کنید؛ اصل ماجرا این است که یک وجه تمایز با دیگران داشته باشید. مهم نیست از کجا، کی و با چه سرمایهای شروع میکنید؛ مهم این است که با وجه تمایز شروع کنید و نگاهی معقول و واقعی به جامعه داشته باشید. از طرفی هم سریع نمیشود پولدار شد؛ پول بهدست میآید، ولی باید بدانید که در چه بازه زمانی، چه کاری باید انجام دهید. خلاقیت همراه با استقامت همیشه جواب مثبتی دارد؛ البته با نگاهی منطقی!
* این گزارش سهشنبه ۲۰ آبانماه ۱۴۰۴ در شماره ۱۶۴ ضمیمه «شهربانو» روزنامه شهرآرا چاپ شده است.
