
یاد شهید اسفندیاری هنوز در محله طلاب زنده است
بیشتر صفحات دفتر خاطراتش را این ابیات و مصراعها پر کرده است. تقریبا میشود نام همه بچهمحلهای طلاب در دهه ۵۰ و ۶۰ را در این اشعار دید. از نام شهیدمحقق که بانی پایگاه بسیج مسجد آیتا... سبزواری بوده تا تکتک بچههای رزمندهای که از همین پایگاه به جبهه اعزام شدند؛ شهید جغتایی، شهید حسینپور، شهید شربتی، شهید خطیبی و.... در برخی از این یادداشتها ماجرای اعزام یا شهید شدن این افـراد هم آمده است.
شهیدعلی اسفندیاری از اهالی محله طلاب مشهد قبل از اینکه به جبهه اعزام شود دفتر کاملی از بروبچههای مسجد را به شعر درآورد تا خاطره آنها را برای خود و محله زنده نگه دارد. از آن دسته آدمهایی بوده که قبل از شهیدشدنش بوی شهادت میداده، این آدمها همیشه آماده مقابله با سیاهیها هستند در نوشتهها، کتابها، دلنوشتهها، عکسها و حتی خاطراتشان.
در هر صنف و سنی که باشند برای خود مسئولیت و وظیفه میتراشند در مقابل همنوعانشان. شهیدعلی اسفندیاری یکی از همین آدمهاست که از خیلیوقت قبل از شهادتش بوی شهادت میداد. تحصیلکرده دانشسرا و معلم سادهای که ششم ابتدایی درس میداد.
توی همین دوران هم بود که رفتارهایش خیلیها را متعجب میکرد، مثلا یک قلک پول برای خودش داشت که اگر پنجدقیقه دیرتر به کلاس درس میرسید به همان اندازه از حقوقش را به مدرسه برمیگرداند، یا اینکه ساعتهای زیادی از کلاس درسش را به آموختن تجربههای زندگی و آموزش اعتقادات و احکام بچهها میپرداخت، اما از اینها که بگذریم علی اسفندیاری قبل از جنگ و زمان انقلاب جزو فعالان بسیجی محله طلاب بود و از بروبچههای مسجد آیتا... فقیه سبزواری که پایگاه بسیجشان به پادگانی بزرگ در محله تبدیل شده بود.
خیلی از همسنوسالان و همدورهایهایش آن روزها را خوب بهخاطر دارند که با هم در محله نگهبانی میدادند، به مسجد میرفتند، توی زمین پشت راهآهــن والیبال بازی میکردند و.... زمان جنگ تحمیلی که در محله بلوایی بهپا شده بود برای رفتن به جبهه و کمک به رزمندهها، اسفندیاری هم در تب و تاب رفتن به جبهه بود.
معلم مناطق محروم
اسفندیاری که ششم ابتدایی درس میداد بیشتر به مناطق محروم میرفت تا بچههای مستضعف و نیازمند از درس و مدرسه محروم نباشند. برای همین بود که بیشتر اوقات در روستاهای دورافتاده مشغول تدریس بود.
اسفندیاری به مناطق محروم میرفت تا بچههای مستضعف و نیازمند از درس و مدرسه محروم نباشند
کتابخانه شخصی شهید اسفندیاری
شهید اسفندیاری یک کتابخانه شخصی داشت و همه کتابهای کتابخانهاش را مطالعه کرده بود وبسیار اهل کتاب خواندن بود. آرشیو کاملی از کتابهای معروف آن زمان یعنی سخنرانیهای شهید مطهری، دکتر شریعتی و ... را داشت. بیش از ۲ هزار جلد کتاب که آنها را خریداری کرده بود.
حاشیههای نوشته شده
وقتی با یکی از دوستان قدیمی شهید گفتگو میکنیم حرفهای جالبی از او میزند. وقتی از او میپرسیم چطور میداند شهید همه کتابهایش را میخوانده، به حاشیههای نوشته شده در کتابهایش اشاره میکند و میگوید: علی یک عادت بسیار خوب داشت و هر کتابی که مطالعه میکرد داخل صفحاتش حاشیههایی مینوشت. خیلی عجیب است که هر دوهزارکتاب حاشیه داشت.
حاشیههایی که حاصل ساعتها تامل بود
محمدزاده دوست دارد بیشتر از این حاشیههای نوشته شده در کتابها حرف بزند. حاشیههایی که هرکدام حاصل ساعتها مطالعه و تعمق روی مطالب نوشته شده است. میگوید: شهیداسفندیاری تحلیلگر خوبی برای مسائل آن زمان بود.
مطالعه زیاد دیدش را باز کرده بود، برای همین از مسائل جبهه و جنگ و مسائل سیاسی روز آگاهی کامل داشت. بیشتر کتابهای مطهری را داشت .اگر حاشیههای کتابهایش را بخوانید، میبینید چقدر روی مطالب تعمل کرده بعد با تحلیلی بر مسائل روز برداشت خود را از آن مطالب آورده است. شاید اگر آنها گردآوری میشد خود کتابی ارزشمند بود.
کتابهایش را به مکانهای فرهنگی هدیه کردیم
رزمندههای بسیجی بعد از شهادت علی، کتابهایش را به مکانهای فرهنگی اهدا و فقط چندجلد آن را بهعنوان یادگاری در پایگاه نگهداری کردند. با اینکه همه کتابها و دستنوشتههای شهید برای ما بسیار باارزش بود اما فکر کردیم دیگران هم باید از آنها استفاده کنند. برای همین هم آنها را به مکانهای فرهنگی هدیه دادیم.
و بازهم شهید...
علی اسفندیاری برای دلش زیاد شعر میگفت. شعرهایی که اگرچه جایی به چاپ نرسیده، دست خیلی از همدورهایهایش میچرخد. او بیشتر از اتفاقات اطرافش برای اشعارش الهام میگرفت، مثلا دوستانش که به جبهه میرفتند را توصیف میکرد، رفتنشان را و حال و هوای مسجد را وقتی یکی از رزمندهها به مرخصی میآمد.
اما بیشتر شعرهایش را برای کسانی میسرود که خبر شهادتشان میآمد و آخرش را با عبارت «و باز هم شهید» تمام میکرد.محمدزاده در اینباره میگوید: طبع شعری علی اسفندیاری در زمان شهیدشدن بچهها به اوج خود میرسید و برخی از اشعارش ادامهدار بود، یعنی آخر شعرش را بازمیگذاشت و وقتی خبر شهادت فرد دیگری میآمد او را به آخر شعرش اضافه میکرد.
از شهادتش باخبر بود
همرزم اسفندیاری در جبهه خاطرات زیادی با هممحلهای و همبازی قدیمیاش در جبهه دارد، تعریف میکند: قبلا از عملیات کربلای ۴ صحبتهایی میکرد که معلوم بود از شهادتش خبر دارد. درست چند روز قبل از عملیات بود که رودرروی من نشست و شروع به صحبت کرد. گویی داشت با من اتمام حجت میکرد.
یادم هست که میگفت: میدانی که جنگ است، میدانی که در جنگ شهادت است، بالاخره من یا تو یا هر دو. آیا آمادگی این را داری؟ بعد اوضاع جهان را برایم تشریح و اوضاع کشورهای مختلف را با ایران مقایسه کرد.
صحبتهایمان مدت زیادی طول کشید و او در این مدت فلسفه دفاع کردن را روشن کرد و گفت: من با آگاهی پایم را در جبهه گذاشتم، نهتنها به خاطر جنگیدن که به خاطر فلسفه دفاع کردن. این را به پدر و مادرم بگو. بعد برای اینکه مطمئن باشد حرفهایش را به خانوادهاش میرسانم سوال کرد: میگویی؟ در آن لحظه احساس کردم علی قرار است شهید شود. این را از حال و احوالش فهمیدم.
بعد از شهادتم اورکتم را تحویل سپاه بدهید
بعد از آن اتفاق تا حدود ۱۶، ۱۵ روز بعد از او خبری نداشتم. تا اینکه در عملیات دیگری با او روبهرو شدم. عملیات بود و به دلایل امنیتی تا دو ساعت قبل از عملیات او را از نزدیک ندیدم. تا اینکه اول جاده شلمچه فلکه مقاومت با لباس پلنگی دیدمش، با اینکه هوا سرد و بارانی بود اورکتش را نپوشیده بود.
خواستم نزدیکش شوم، گفت: نیا فرصت نیست ولی یادت باشد بعد از شهادتم، زمانیکه وسایلم را تحویل خانوادهام میدهند اورکتم را با آن تحویل ندهند. این امانت سپاه است که باید به آنها برگردانده شود.
به بیتالمال اهمیت زیادی میداد
امکان نداشت ریالی از بیتالمال را برای کارهای شخصیاش استفاده کند اگر چنین اتفاقی میافتاد حسابش را چندبرابر پس میداد.
لحظه شهادت
در جبهه بعد از هر عملیات بچههای هر خط به سرعت عقب میکشیدند. آن روز هم صبح عملیات بود و بچهها عقب میکشیدند. علی در خاک عراق جامانده بود. لحظه شهادتش در یک جیبش قرآن بود و در جیب دیگرش مفاتیح. ششم بهمن خبر شهادتش را شنیدیم و هر سال ششم بهمن سالگرد شهادتش در خانواده مراسمی گرفته میشود.
* این گزارش یکشنبه، ۲۲ دی ۹۲ در شماره ۸۸ شهرآرامحله منطقه ۴ چاپ شده است.