کد خبر: ۱۲۳۰۳
۲۶ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۰:۰۱
نهضت سربداران به سلطه ۱۲۰‌ساله مغول پایان داد

نهضت سربداران به سلطه ۱۲۰‌ساله مغول پایان داد

آخرین ضربه مردمی را در خراسان، خروج سربداران بر غارتگری ایلخانان مغول وارد می‌آورد و در نهایت قتل طغای‌تیمور به دست خواجه‌یحیی‌کرابی سرور سربدار، دلیلی می‌شود که بساط خودکامی ایلخانان برچیده شود.

تاریخ می‌گوید که مردم ایران پس از هجوم صحرانشینان مغول و ترک به سال (۶۱۶تا۶۵۴ قمری) به‌رغم سستی و بی‌سیاستی سلطان محمد خوارزمشاه و خلیفه بغداد هیچ‌گاه از پایداری در برابر متجاوزان غارتگر و خون‌خوار باز نایستادند.

این مقاومت شکل‌های گوناگون داشته است؛ در آغاز امر به‌صورت حماسه جلال‌الدین خوارزمشاه، آخرین پادشاه سلسله خوارزمشاهیان، تجلی کرده که موردتأیید و حمایت مردم نیز بوده است و بعد به‌صورت قیام‌های محلی -مانند خروج محمود تارابی در بخارا (در سال ۶۳۶قمری) یا حتی گرویدن به مذهب تشیع در برابر مذهب تسنن (که موردنظر مغولان بود) - ظاهر گشته است.

آخرین ضربه مردمی را، اما خروج سربداران خراسان بر غارتگری ایلخانان مغول وارد می‌آورد و در نهایت قتل طغای‌تیمور در سال ۷۵۴قمری به دست خواجه‌یحیی‌کرابی سرور سربدار، دلیلی می‌شود که بساط خودکامی ایلخانان در خراسان و به‌دنبال آن در سراسر ایران برچیده شود.

آنچه که در‌مورد قیام سربداران حائز اهمیت جلوه می‌کند این است که آغاز رهایی روسیه از چنگ مغولان توسط شاهزاده دیمیتری دانسکوی در سپتامبر سال ۱۳۸۰میلادی به وقوع می‌پیوندد، حال‌آنکه سربداران خراسان ۳۷‌سال پیش از آن، به سلطه مغولان هلاکویی در ایران پایان می‌بخشند.

ایلیا پائولوویچ‌پتروشفسکی (۲۲ ژوئن ۱۸۹۸تا۱۸ مارس ۱۹۷۷ میلادی)، استاد تاریخ خاور نزدیک و خاورمیانه در دانشگاه لنین‌گراد، رساله‌ای در‌همین‌باره نوشته که در سال ۱۳۵۱ با ترجمه کریم کشاورز و با نام «نهضت سربداران خراسان» منتشر شده است. سطر‌های پیش‌رو نقبی است بر قیام سربداران که بر‌اساس همین پژوهش نوشته شده است.

 

نهضت سربداران به سلطه ۱۲۰‌ساله مغول پایان داد

خراسان ناراضی

بین سال‌های ۷۰۹ تا ۷۵۹ خورشیدی براثر افزایش فشار بزرگان چادرنشین مغول و ترک و تشدید بهره‌کشی امیران و ملوک‌الطوایف از روستاییان ایرانی، آتش جنگ‌های داخلی تیزتر می‌شود. کمی بعد پس از مرگ سلطان ابوسعید بهادر‌خان، پسر و جانشین سلطان محمد خدابنده‌الجایتو و آخرین فرمانروای ایلخانیان مغول، در سال (۷۳۶قمری-۷۱۴ خوشیدی) جنگ‌های داخلی به‌خاطر کسب قدرت در می‌گیرد و در این گیرودار روستاییان و شهریان از غارت و چپاول و تجاوز لشکریان و برخی از امیران زمین‌دار به‌سختی آسیب می‌بینند.

پس از مرگ ایلخان ابوسعید پنج دسته اصلی ملوک‌الطوایف در محدوده امپراتوری مغول وجود دارند که یکی از آنها اعیان لشکری است که امیر ارغون‌شاه در رأس آنهاست. این گروه در آغاز سال‌۷۳۷‌قمری طغای‌تیمورخان را که از بازماندگان اوتچی‌گین، برادر چنگیزخان، است و در خراسان غربی و گرگان مستقر است به ایلخانی می‌شناسند.

علاوه بر دولت طغای‌تیمور، در حدود سال ۷۴۱‌قمری، ۹ دولت دیگر در بخش‌های دیگر امپراتوری مغول صاحب قدرت هستند، مثلا بخش شرقی خراسان (ناحیه هرات) در تصرف ملوک هرات از دودمان کَرتیان است. نارضایتی مردم روستا و شهر‌های خراسان در این دوره به حد اعلا رسیده است؛ ضمن اینکه وضع اقتصادی خراسان نیز سخت وخیم است.

 

موعظه‌های خطرناک واعظ مازندرانی

وجود چنین شرایطی سبب می‌شود در آخرین سال‌های حکومت ایلخان ابوسعید، واعظی بیاید و بکوشد تا نهضت ناراضیان را که عموما در ناحیه بیهق بودند سازمان دهد و آنان را از لحاظ فکری رهبری کند. این واعظ شیخ خلیفه است، یکی از شیوخ صوفیه و از مردم مازندران.

به گفته مورخان شیخ خلیفه پس از ورود به سبزوار در مسجد جامع منزل می‌کند. او به صدای بلند قرآن می‌خواند و وعظ می‌کند، درنتیجه عده کثیری شاگرد و مرید گرد او جمع می‌شوند. در نتیجه مخالفان شیخ خلیفه او را پنهانی در مسجد به قتل می‌رسانند. تاریخ این واقعه ۲۲ ربیع‌الاول سنه ۷۳۶ هجری قمری است. ضمن اینکه اولیای محلی شایع می‌کنند که وی خودکشی کرده است.

 

نهضت سربداران خراسان به سلطه ۱۲۰‌ساله مغولان بر کشور پایان داد

 

سفر‌های تبلیغی «حسن جوری»

پس از شیخ خلیفه شاگرد او حسن جوری جانشینش می‌شود. به نقل از حافظ‌ابرو، تاریخ‌نگار و جغرافی‌دان (درگذشته به سال ۸۳۳ قمری)، «او جوانی روستازاده است از دهکده جور که به عقل و درایت و قدرت ممتاز است.»

حسن جوری فردای مرگ استادش به نیشابور می‌گریزد و مخفیانه به تبلیغ تعلیمات شیخ خلیفه سرگرم می‌شود، چنان‌که میرخواند، تاریخ‌نگار سده نهم هجری، می‌گوید: «اکثر مردم کوه‌پایه نیشابور در سلک پیروان وی منسلک گشتند.»

او دو ماه بعد از اینکه مخفیانه در نیشابور تبلیغ می‌کند، به مشهد علی‌ابن‌موسی‌الرضا (ع) می‌رود و از آنجا رهسپار ابیورد و خبوشان می‌شود. بعد از آن هم به عراق می‌رود و دوباره به شهر‌های خرسان برمی‌گردد. در هر کدام از این شهر‌های خلق زیادی گرد او جمع می‌شوند و همین امر سبب می‌شود در نهایت اواسط سنه ۷۳۹ قمری در مسیر قهستان به نیشابور دستگیر و در دژی زندانی شود.

شیخ حسن‌جوری در میانه این سفر‌های مخفیانه که حدود سه سال طول می‌کشد، می‌کوشد تا پیروان خویش را متحد نماید و سازمان آنان را مرتب کند و ظاهرا به شکل مجامع درویشان درآورد. حافظ ابرو می‌نویسد: «هر‌کس که دعوت ایشان قبول می‌کرد اسامی ایشان ثبت می‌گردانید و می‌گفت حالا وقت اختفاست و وعده می‌داد که هرگاه اشارت شیخ شود و وقت ظهور شود، می‌باید که مستعد کارزار گردند.»

از این سخنان کاملا پیداست که هدف تبلیغات شیخ خلیفه و حسن جوری دعوت به خروج علیه اولیای مغول و همدستان ایشان، یعنی فئودال‌های بزرگ محلی است. این تبلیغ به خروج زیر لفافه صوفیگری صورت می‌گیرد و رنگ تشیع دارد و مورد توجه عامه مردم است.

در سال ۷۳۷ قمری جمعی از پیروان شیخ حسن جوری در ولایت بیهق خروج می‌کنند و با وجود آنکه نهضت مزبور توسعه پیدا می‌کند، شیخ به قیام‌کنندگان نمی‌پیوندد. مورخان علت خودداری او را ذکر نمی‌کنند، اما شیخ در نامه‌ای که به امیرمحمد ارغون‌شاه نوشته است تا ظن او را از خود و فعالیت‌هایش بردارد، می‌گوید که خروج باوجود میل او وقوع یافته است.

او می‌نویسد: «تمام خلایق در شور آمده و بی‌طاقت شده.»

 

قیام در ولایت بیهق

چنان‌که یاد شد خروج خراسان به‌خودی خود و پیش از آنکه شیخ حسن‌جوری اشاره کند، در قریه باشتین از اعمال بیهق در نزدیکی سبزوار آغاز می‌شود. در «مجمل فصیحی»، نوشته فصیح احمد بن جلال‌الدین محمد خوافی که تاریخ عمومی -از زمان هبوط آدم تا وقایع سال ۸۴۵ قمری- را در خود جای داده، آمده است: «پنج ایلچی مغول در خانه حسین حمزه و حسن حمزه منزل کردند و از ایشان شراب و شاهد طلبیدند و لجاج کردند و بی‌حرمتی نمودند.

یکی از دو برادر قدری شراب آورد. وقتی که ایلچیان مست شدند، شاهد طلبیدند و کار فضیحت را به جایی رساندند که عورات ایشان را خواستند. دو برادر گفتند دیگر تحمل این ننگ را نخواهیم کرد. بگذار سر ما به دار برود. شمشیر از نیام برکشیدند، هر پنج‌تن مغول را کشتند و از خانه بیرون رفتند و گفتند ما سربه‌دار می‌دهیم.»

این واقعه درگیری ایلچی‌های خواجه علاءالدین هندو و عبدالرزاق را به‌دنبال دارد که فرزند خواجه جلال‌الدین فضل‌ا... باشتینی از مالکان محلی است و به‌تازگی به باشتین آمده است.

گروهی از روستازادگان جسور مسلح می‌شوند و عبدالرزاق را که به‌خاطر نیروی جسمانی و شجاعتش مشهور است به سرداری خود برمی‌گزینند و نام خود را «سربداران» می‌گذارند. به گواهی اکثریت قریب‌به‌اتفاق منابع موجود (قیام باشتین روز ۱۲ شعبان سنه ۷۳۷ هجری (۱۶ مارس ۱۳۳۷ میلادی) وقوع یافته است.

حافظ ابرو می‌گوید: «و بدین خبر در اکثر خراسان فتنه برخاست و خلایق خود چنان محب فتنه‌اند که انگور حوادث هنوز غوره است که به خیال شراب آن عربده‌های مستانه بنیاد نهند.»

کمی بعد سربداران، جوین و اسفراین و جاجرم و بیارجمند را تسخیر می‌کنند. عبدالرزاق خود را امیر می‌نامد و به قول میرخواند «بر مسند حکومت تکیه زد و سکه به نام خویش فرمود.»

اگرچه به گفته دولتشاه عبدالرزاق در ماه صفر سال ۷۳۸ هجری به دست برادر خویش وجیه‌الدین مسعود به قتل می‌رسد. سربداران به رهبری وجیه‌الدین مسعود لشکریان و بزرگان صحرانشین مغول و ترک و سران فئودال محلی را -که به مغولان پیوسته‌اند- تارو‌مار می‌کنند.

آن‌طور که نوشته‌اند حدود قلمرو سربداران از مغرب به دامغان و از مشرق به جام و از شمال به خبوشان و از جنوب به ترشیز می‌رسد و طبق سخنان ابن‌بطوطه امیر ارغونشاه به ساحل اترک فرار می‌کند و فرزندش، محمدبک، به واحه‌های دامنه شمالی کوه‌های کوپت‌داغ متواری می‌شود.

خروج سربداران خراسان در قرن هشتم قمری از لحاظ وسعت، بزرگ‌ترین و مهم‌ترین نهضت آزادی‌بخش خاورمیانه است

اینجا جایی است که وجیه‎الدین مسعود خود را سلطان می‌خواند: «سلطان اسلام شهنشاه هفت‌اقلیم المؤید من السماء المظفر علی الاعداء وجیه الحق والدین مسعود.»

منابع موجود -به‌استثنای تذکره دولتشاه- از سیاست داخلی وجیه‌الدین مسعود سخنی نمی‌گویند. البته خود دولتشاه نیز فقط به ذکر چند کلمه اکتفا می‌کند و می‌نویسد: «وجیه‌الدین مسعود برای جلب‌توجه روستاییان ۱۲ هزار نفر از ایشان را وارد دسته‌جات لشکری کرد و مستمری دائم و علوفه داد.»

او همچنین رفتار بسیار مهربانانه‌ای با بردگان فراری ترکان داشت و در جنگ‌ها خمس غنایم را طلب نمی‌کرد که در قانون اسلام برای حاکم عهد معین است.

 

آزادسازی «حسن جوری»

غالب بزرگان سربدار همان فئودال‌های کوچک محلی هستند که به سبب تنفر از سلطه مغول و اعیان مغول و ترک به این نهضت می‌پیوندند و مقامات عالیه را در دستگاه حکومت ایشان در خراسان به دست می‌آورند.

به احتمال زیاد وجیه‌الدین مسعود و آنان که بعد از او زمامدار می‌شوند، بخشی از اراضی را که از دست مغولان خارج شده است میان مالکان کوچک محلی و هواخواهانی که میان سران روستاییان دارند، تقسیم می‌کنند و بدین‌طریق جرگه بزرگان سربدار را با الحاق مردان تازه‌نفس تقویت می‌کنند. ضمن اینکه جناح تندرو و افراطی سربدار که مواعظ و تبلیغات شیخ خلیفه و حسن جوری مقدمات پیدایش آن را فراهم آورده است در عهد وجیه‌الدین مسعود سر‌و‌صورتی پیدا می‌کند و سامان می‌پذیرد.

چیزی از پیروزی سربداران بر ارغونشاه و امیران مغول و ترک خراسان نگذشته که وجیه‌الدین مسعود ناگزیر می‌شود شیخ حسن جوری را که در دژ محبوس است، آزاد کند. شکی نیست که ابتکار این عمل از خود مسعود نبوده، بلکه آزادی جوری خواست مردمی است که به شیخ فوق‌العاده توجه داشته‌اند. آن‌طور که نوشته‌اند نفوذ جوری حتی در شهر دوردستی، چون تون و ناحیه قهستان محسوس است.

میرخواند در «روضةالصفا» چنین می‌گوید: «او را مریدی در قریه‌ای از قرای تون، خواجه‌اسد‌نام بود. روزی این خواجه‌اسد به باغ می‌رفت، جمعی از درویشان با او ملاقات کردند. او پرسید که از کجا می‌آیید و شیخ در کجاست؟ ایشان گریان شده صورت حال بازنمودند. خواجه اسد زبان توبیخ و سرزنش دراز کرده، گفت‌ای نامسلمانان بی‌وفا روا باشد که شیخ را گرفته، بند کرده باشند و شما در استخلاص او سعی ننمایید و در خانه‌های خود آسوده و فارغ بنشینید؟»

پس از این است که هفتاد تن از مریدان شیخ هم قسم می‌شوند که یا او را آزاد یا جان فدا کنند. به‌روایتی آنان به مراد خویش می‌رسند و به روایت دیگر وجیه‌الدین‌مسعود با عده‌ای سوار به یازر آمده شیخ حسن را به‌زور آزاد می‌کند؛ البته در نامه خود شیخ‌حسن به امیرمحمد‌بک به‌طور مبهم گفته شده که شیخ به دست مردم سبزوار آزاد شده است.

 

پایان کار شیخ

در آغاز شیخ‌حسن‌جوری و وجیه‌الدین‌مسعود به اتفاق هم کار می‌کنند، ولی پس از اندکی، بین ایشان اختلاف‌نظر پیدا می‌شود و در ادامه هم گرد هر یک از آن دو، عده‌ای از هواخواهان سربداران جمع می‌شوند. حافظ ابرو در‌این‌باره می‌نویسد: «فی‌الجمله آن قوم (سربداران) دو طایفه شدند؛ اتباع شیخ‌حسن را شیخیان خوانند و اتباع امیرمسعود را سربدار گویند.»

باوجود‌این هر‌دوی این جریان‌ها به مقابله با سپاهی از صحرانشین مغول می‌روند که طغای‌تیمور‌خان گسیل داشته است. این رویارویی با پیروزی کامل سربداران پایان می‌یابد.

پس از آن است که سپاهیان ایلخان پراکنده و بعضی از مالکان فئودال خراسان مطیع وجیه‌الدین مسعود می‌شوند و به حلقه مریدان شیخ‌حسن‌جوری در می‌آیند. پس از این فتح نمایان است که سربداران می‌کوشند تا قدرت خود را در سراسر خراسان بسط دهند. از جمله باید به خواسته مردم با بزرگ‌ترین امیر فئودال خراسان -معزالدین حسین کرت ملک هرات- وارد جنگ شوند.

او در آن روزگاران مستقل است و یار و متحد طغای تیمورخان مغول شمرده می‌شود. این لشکرکشی از لحاظ آینده کار سربداران اهمیت زیادی دارد، زیرا هدف آن رهایی سراسر خراسان از سلطه مغولان است ولی امید‌های سربداران برآورده نمی‌شود.

در روز ۱۳ صفر سال ۷۴۳ قمری (۴ مرداد سال ۷۲۱ خورشیدی) در دو‌فرسنگی زاوه بین آنها و لشکریان ملک‌معزالدین حسین کرت جنگ در می‌گیرد. نخست کفه پیروزی به‌سوی سربداران متمایل می‌شود ولی شیخ‌حسن‌جوری در میانه نبرد کشته می‌شود و صفوف سربداران در هم می‌شکند.

به گفته حافظ ابرو: «درویشان و مریدان شیخ حسن امیرمسعود را متهم داشتند که این حال (قتل شیخ حسن جوری) به استصواب امیرمسعود بوده است.» میرخواند هم صریحا می‌گوید: «و در آن مصاف که ایشان را با ملک دست داد، شیخ‌حسن به اشارت امیرمسعود و تیغ یکی از سربداریه شهادت یافت.»

تألیف دیگری که مدت‌ها بعد نگاشته شده، یعنی نگارستان غفاری، نه‌تنها این داستان را تأیید می‌کند، بلکه سربداری را هم که به شیخ حسن ضربت زده است، معرفی می‌کند و می‌گوید: «نام وی نصرالله جوینی بوده است.»

این پایان کار شیخ‌حسن‌جوری و امیرمسعود است. به‌هر‌روی کار سربداران بعد از شیخ نیز ادامه پیدا می‌کند و آنها حکومتی محلی را بین سال‌های ۷۳۶ تا ۷۸۸ قمری تشکیل می‌دهند.

 

اثرات قیام سربداران

واقعه مهم این سلسله که همانا انهدام بقایای حکومت هلاکوییان و قتل طغای تیمور است، در دوره حکومت یحیی‌کرابی به تاریخ ۱۶ ذیقعده سنه ۷۵۴ قمری (۳۰ آذر ۷۳۲ سال خورشیدی) اتفاق می‌افتد.

خروج سربداران خراسان در قرن هشتم قمری از لحاظ وسعت، بزرگ‌ترین و از نظر تاریخی، مهم‌ترین نهضت آزادی‌بخش خاورمیانه است و بدون تردید تأثیر مهمی بر جنبش‌های دیگر دارد؛ نهضت‌هایی، چون نهضت مازندران (در سال ۷۵۰ قمری)، گیلان (در سال ۷۷۲ قمری)، کرمان (سال ۷۷۵ قمری) و سمرقند و ناحیه رود زرافشان (سال ۷۶۷ قمری).

ضمن اینکه بین خروج سربداران خراسان و نهضت‌های دنباله‌اش با جنبش‌های مردم خاور نزدیک و میانه در قرن‌۱۵‌میلادی از قبیل خروج شیخ‌بدرالدین سماوی در ترکیه عثمانی در سال‌های ۸۱۸ تا ۸۲۱ قمری، نهضت حروفیون در ایران و آذربایجان و آسیای صغیر در نیمه اول سده پانزدهم میلادی و قیام مردم خوزستان در سال ۸۴۴ قمری علائم خویشاوندی و نزدیکی بسیاری وجود دارد.

 

* این گزارش دوشنبه ۲۶ خردادماه ۱۴۰۴ در شماره ۴۵۱۱ روزنامه شهرآرا صفحه تاریخ و هویت چاپ شده است.

کلمات کلیدی
آوا و نمــــــای شهر
03:44