
با حمیدرضا حافظ شجری تماشاچیها چندبرابر میشوند
قرار است این متن که شبیه نمایشنامه تنظیم شده شما را با حمیدرضا آشنا کند. این شخصیت اصلی شبهنمایشنامه شش پردهای ما فقط ۱۱ سال دارد؛ اما دیپلم افتخار «مقام اول بازیگری مرد» را در بیستوسومین جشنواره تئاتر استان به دست آورده.
کارآگاه ش. م. دیگر شخصیت ما که باورش نمیشود کودکی در این سن و سال به چنین موفقیتی دست پیدا کند، در پرده نخست نمایش از او بازجویی میکند تا ببیند خبر یادشده درباره این بازیگر تئاتر درست است یا نه. در پردههای بعدی، با تکگوییهای آدمهای دیگر نمایش روبهرو میشوید که هر یک نقشی در زندگی حمیدرضا ایفا کردهاند.
پرده نخست: حمیدرضا
- خودت را معرفی کن.
حمیدرضا حافظشجری. دانشآموز کلاس پنجم دبستان منظورالمهدی. ساکن محله دروی مشهد.
- چطور بازیگر شدی؟
بازیگری را دوست داشتم و زنداییام هم این را میدانست. کلاس سوم که درس میخواندم، یک روز زنداییام که به دندانپزشکی رفته بود، از بین صحبتهای بیمارها میشنود که در فرهنگسرای امامرضا(ع) در بوستان ملت، تست بازیگری تئاتر میگیرند، او هم به من اطلاع داد و با پدرم به آنجا رفتم. آقای فرشید تمری، کارگردان تئاتر، از من تست گرفتند و بعد که مرا پذیرفتند، به آموزش زیر نظرشان مشغول شدم.
- اصلا از کجا به بازیگری علاقهمند شدی؟
از برنامههای امیرمحمد و عموپورنگ در تلویزیون و بهخصوص بازی امیرمحمد خیلی خوشم میآمد و این مرا هم به بازیگری علاقهمند کرده بود؛ از زمانی که یادم میآید همه برنامههایشان را دنبال و تماشا میکنم و خانوادهام هم میدانستند که کار بازیگری را دوست دارم.
- تابهحال در چند کار بازی کردهای؟
در سه نمایش؛ «اتللو به روایت بخشی» و «حدیث سرخ بوکان» به کارگردانی آقای فرشید تمری و «دو یک به نفع بارسلونا» که کارگردان آن خانم مهسا غفوریان بود. فیلم کوتاهی بهنام «شهربازی» به کارگردانی آقای امیر جوهری هم بود که در آن بازی کردم.
- بیشتر چه نقشهایی به تو میدهند؟
نقش بچه! در «اتللو به روایت بخشی» هم نقش جن را بازی کردم. البته در «دو یک به نفع بارسلونا» و «حدیث سرخ بوکان» دیالوگهای آدمبزرگها را میگفتم.
- این را که در نمایش به عنوان کودک ظاهر شوی اما حرفهای آدمبزرگها را بزنی دوست داری؟
بله، کیف میدهد! نقش جن را هم دوست داشتم؛ ترسناک بود و گاهی باعث ترس تماشاچی کودک میشد!
- آیا پیش آمده که دیالوگهایت را فراموش کنی یا بهشکلی نمایش را خراب کنی؟
نه، اما در نمایشی که مقابل هیئت بازبینی اجرا میکردیم، یکی از بازیگرها دیالوگش یادش رفت، برای اینکه کارمان خراب نشود، بااینکه قرار نبود من در آن قسمت چیزی بگویم بلافاصله دیالوگ گفتم: «مرتضی ایشی زاکیه!» نمایش ادامه پیدا کرد و دیگران هم متوجه نشدند که چیزی از کار کم شده! در همان اجرا یکی از داوران به چشمهای من زل میزد تا خندهام بگیرد اما من به او نگاه نمیکردم و نخندیدم!
- تاکنون چه موفقیتهایی به دست آوردهای؟
امسال در جشن اردیبهشت تئاتر استان بهعنوان بازیگر خردسال سال برای بازی در نمایش «اتللو به روایت بخشی» از من تقدیر شد. دیپلم افتخار مقام اول بازیگری مرد را هم در بیستوسومین جشنواره تئاتر استان خراسان رضوی(رضوان) برای نمایش «دو یک به نفع بارسلونا» گرفتم.
- مسئولان مدرسه و همکلاسیهایت هم به تماشای کارهایت میآیند؟
در روزهایی که یک نمایش اجرا میشود، هر بازیگر پنجاه بلیت سهمیه دارد که من سهمیه خود را به آشناها و دوستان و مسئولان مدرسه و معلمهایم میدهم و آنها هم به سالن نمایش میآیند. در اجرای عمومی «اتللو به روایت بخشی» در سال پیش معلم کلاس سومم هم آمده بود که وقتی بازی مرا دید از خوشحالی به گریه افتاد.
- برای خانواده، اقوام یا دوستانت هم نمایش بازی میکنی؟
نه، بعضی از اقوام مانند مادربزرگم خیلی اصرار میکنند بازی کنم اما قبول نمیکنم؛ چون فقط وقتی میتوانم بازی کنم که حس خوبی که سالن تمرین یا نمایش به آدم میدهد، وجود داشته باشد. البته برای پسرعمهام که خیلی با هم صمیمی هستیم و خواهرم، بخشهایی خندهدار از نمایشهایم را اجرا کردهام.
- نقش خانوادهات در موفقیتهای تو چقدر است؟
خانوادهام خیلی به من کمک میکنند؛ پدر و مادرم مرا همیشه به سر تمرین میرسانند و در خانه گاهی متن دیالوگهایم را به خواهرم که مربی مهدکودک است میدهم تا ببیند درست حفظ کردهام یا نه. بهجز آن، خانواده و اقوام با گل و هدیه و تشویقهای زبانی همیشه مشوق من در بازیگری تئاتر هستند.
- محلهات را دوست داری؟
بله. بچههای خوبی دارد که هوایم را دارند و وقتی میخواهند فوتبال بازی کنند حتما دنبال من میآیند.
- حمیدرضا، در آینده میخواهی چهکاره شوی؟
دوست دارم یا دکتر باشم یا بازیگر تئاتر و سینما. به کارگردانی و حتی نمایشنامهنویسی هم که کار سختی است فکر کردهام.
پرده دوم: پدر
تکگویی علیاکبر حافظشجری: حمیدرضا شاگردممتاز است و به همین دلیل هم مسئولان مدرسهاش خیلی هوای او را دارند؛ وگرنه نمیتوانیم او را به محل تمرین و اجرای نمایش ببریم. اگر میخواهید درباره او بدانید بگذارید از خاطرات نمایشهایش برایتان بگویم.
برای تمرین و اجرای «حدیث سرخ بوکان» او را به مجتمع آیهها میبردم که کاری دفاع مقدسی و درباره مقابله با ضدانقلاب بود. یکی از مسئولان مجتمع با دیدن حمیدرضا به کارگردان، آقای تمری، گفت: چرا این بچه را به این فضا که در آن تیراندازی میشود میآورید؟ آقای تمری هم جواب داد که کاری میکنم با بازی این بچه، تماشاگران نمایش چندبرابر شوند؛ از شب دوم و سوم این اتفاق افتاد و تا شب دهم در هر اجرا چندهزار تماشاگر داشتیم.
حمید حافظه خوبی دارد و یکساعت بعد از اینکه متن نمایشنامه را به او بدهید، دیالوگهایش را از بر است
حمیدرضا نقش فرزند شهیدی را بازی میکرد و از دیالوگهای او مردم به گریه میافتادند. بعد از نمایش، مردم ابراز احساسات میکردند و سعی میکردند با او عکس بگیرند. گاهی ناچار میشدیم مسیر خروج از محل اجرای نمایش را بهشکل میانبر برویم تا در فشار جمعیت برای او مشکلی پیش نیاید. حمید حافظه خوبی دارد و یکساعت بعد از اینکه متن نمایشنامه را به او بدهید، دیالوگهایش را از بر است. کارگردانها هم خاطرشان از او جمع است و میدانند که در نمایشها مشکلی در این رابطه از طرف او پیش نمیآید.
خانم غفوریان میگفت: «مشغول تماشای نمایش «اتللو به روایت بخشی» بودم که ناگهان دیدم ماسکی که حمیدرضا زده بود، از صورتش کنده شد، اما او خیلی طبیعی با جابهجاکردن حرکت دستهایش آن را درست کرد. این را که دیدم با خودم گفتم باید متن نمایشی را بنویسم که او در آن بازی کند!»
پرده سوم: مادر
تکگویی زهرا ملکی: بچه توداری است و هرچه عمهها و خالههایش درباره نمایشهایش میپرسند، چیزی لو نمیدهد؛ در جواب آنها میگوید: باید خودتان ببینید تا سورپرایز شوید! وقتی مهمان داریم کاغذهای متن دیالوگهایش را در ماشین پدرش قایم میکند تا بعد از رفتن مهمانها دوباره به سراغ کاغذها برود.
بیشتر از هر چیزی عاشق مدرسه و تئاتر است؛ دو چیزی که باعث میشود او همه مشکلات را فراموش کند. گاهی از او میپرسم که چرا در خانه درس نمیخوانی؟ میگوید: در مدرسه یاد میگیرم؛ جوش نزن، هم دکتر میشوم هم تئاتر بازی میکنم!
پرده چهارم: خواهر
تکگویی فاطمه حافظشجری: خیلی فعال و پرجنبوجوش است. وقتی معلم مدرسهاش صفحه ۱۵ کتاب را درس میدهد، او تمرینهای صفحه ۲۰ را حل میکند. با اینکه در خانه درس نمیخواند بالاترین نمره را میگیرد؛ این درحالی است که بهخاطر تئاتر خیلی روزها هم به مدرسه نمیرود. دوست دارد که با او به سر تمرین نمایش بروم که گاهی میروم.
به نظرم نقشهای کمدی را بهتر بازی میکند. در اینترنت به سایت بازیگرها بهویژه امیرمحمد سر میزند و عکسهای بازیگران و متن ترانههای امیرمحمد را دریافت میکند؛ گاهی میشنویم که دارد برای خودش این ترانهها را میخواند.
پرده پنجم: آقای کارگردان
تکگویی فرشید تمری: حمیدرضا از بازیگران گروه نمایش «لال» است. اوایل تشکیل گروه که او با پدرش به محل تمرین نمایش «اتللو به روایت بخشی» آمد، سرم خیلی شلوغ بود؛ باید از بیش از ۱۰۰ نفر تست میگرفتم. اولش قضیه را خیلی جدی نگرفتم، اما وقتی با عشق و علاقه حمیدرضا مجاب به گرفتن تستی جدی از او شدم، متوجه شدم که زمینه خوبی در او برای بازیگری وجود دارد و بهشدت باهوش است.
از او اجرای نقشی خواستم که آنقدر باقدرت عمل کرد که مسیری متفاوت به متن نمایشم دادم. بااینحال اضطراب داشتم که مقابل تماشاگر چه اتفاقی میافتد! دراینمیان ارائه نمایشی دیگر برایم پیش آمد و دیدم بهترین شرایط برای مواجهه حمیدرضا با تماشاگر است. نقشی احساسی برایش نوشتم که جلو ۵ هزار تماشاگر آن را چنان خوب اجرا کرد که همه غافلگیر شدند! برایش تمرینات ویژه گذاشتم که خوشبختانه این تمرینها مفید بود و در «اتللو به روایت بخشی» بازی خوبی ارائه داد.
بعد چند پیشنهاد بازی به او شد که من اجازه ندادم آنها را بپذیرد، زیرا میخواستم با تمرین با او یک بازیگر خوب و ششدانگ برای تئاتر و تلویزیون و سینما بسازم. حمیدرضا با تمرکز و هوشی سرشار شخصیتهای نمایش را برای خودش آنالیز و تحلیل میکند. بااینحال او نباید همهچیز را تمامشده بداند؛ اینکه از تعریفها و تمجیدها مغرور شود، مانع از پیشرفتش خواهد شد.
به او که نگاه میکنم، افتخار میکنم که بعد از سه دهه فعالیت و باوجود خستگی این سالها، با چنین بازیگری روبهرو هستم. این بچه عاشق تئاتر و بازیگری در خونش است! او بهخاطر بیماری قرص مصرف میکند؛ مادرش میگفت از زمانی که درگیر تئاتر شده، مصرف آن قرص به نصف رسیده؛ این معجزه صحنه و تئاتر است که میگویند انسانیترین هنر تاریخ بشریت است؛ چون با روح انسان سروکار دارد.
پرده ششم: خانم کارگردان و بازیگر
تکگویی مهسا غفوریان: پیش از اجرای نمایش «دو یک به نفع بارسلونا» همه بچهها استرس داشتند بهجز حمیدرضا که شاد و پرانرژی و فعال بالا و پایین میپرید! هر تمرینی که از او میخواستم، بیچون و چرا انجام میداد.
حمیدرضا به کارگردان انرژی مثبت میدهد و اعتمادش را جلب میکند. در اجرایی خصوصی از این نمایش که برای اهالی تئاتر بر روی صحنه رفت، خیلی مسلط عمل کرد. آنقدر خوب در فضا قرار میگیرد که به او اجازه بداههگویی هم داده بودم.
* این گزارش یکشنبه، ۱۲ آبان ۹۲ در شماره ۷۸ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.