خیلیها فرشید تمری را بهعنوان معلم تئاتر میشناسند؛ دلیلش هم این است که صحنهای که کارهای او در آن اجرا میشود، برای بازیگرانش یک کلاس درس زندگی است. شاگردانش فقط بازیگر تئاترهایش نیستند، بلکه او مانند یک پدر به همه زندگی و دغدغههایشان اشراف دارد و تاجاییکه بتواند برای رفع مشکلات آنها کمک میکند.
این هنرمند و نمایشنامهنویس و کارگردان تئاتر، ساکن محله فرهنگیان است. اگر بخواهیم نمایشهای فرشید تمری را مرور کنیم، با نمایش «دام عنکبوت» شروع شد، ولی جدیترین نمایش او، «ما میتوانیم» بود که ماجرای اولین ورود ناوهای آمریکا در اواسط دهه ۶۰ به خلیج فارس بود. بازیگرانش پنجاهدانشآموز کوچک بودند و اولین اجرای این نویسنده و کارگردان در جشنواره تئاتر فجر، همین نمایش است.
بعد از آن «افسانه بگو»، «قشنگترین شب ولگردها»، «گرایلی»، «آتامَرگان»، «سردار سرخ»، «عشق جلاد» و «آرزوی زبانبسته ها» و... همه نمایشهایی بودند که درخشیدند. آخرین کار هنری او هم «زمین من، یوما» نام دارد که آن را برای جشنواره فجر امسال و در حمایت از مردم غزه آماده میکند.
مهیندختخانم هروقت میخواست داستان باشکوه تولد فرشید را برایش تعریف کند، میگفت «یکم فروردین۴۵، شهر را برای تولد تو چراغانی کردند.» او مثل خیلی از مادرهای عاشق، این تصور را در پسرش خلق میکرد که عید برای عجینبودن با تولد او میتواند اینقدر باشکوه باشد. او همیشه نخستین گوش شنوای نمایشنامههای پسرش بود؛ «همیشه اولین کسی که نمایشنامههایم را برایش میخواندم، مادرم بود. یادم است نمایشنامه یا شعرهایی را در کودکی جعل کردم. شاید مادر متوجه میشد، ولی باز هم تحسینم میکرد.
هر بار چشمهایش از شوق، برق میزد و لبهایش میخندید.» در همان دوران خاص هر شب جمعه، فرشید و برادر بزرگترش، سعید، منتظر میماندند تا مامان بیاید و قصه آجیل مشکلگشا را که داستان امیدوارکننده پیرمرد خارکن بود، برای آنها تعریف کند؛ «آن زیباترین داستانی بود که در عمرم شنیدم. هر بار برای ما جذابیت بیشتری داشت. آن داستان امیدوارکننده نقطه عطفی در درخشش درتئاتر برایم محسوب میشد. از دهه۷۰ قهرمان همه آثار من، یک زن است و بخشهایی از ویژگیهای مادرم که در نودسالگی روحش پرواز کرد، در همه کارهایم حضور دارد.»
فرشید تمری کودکی پر تلاطمی داشته است؛ «به دلایلی پدرم پیش ما زندگی نمیکرد و زمانیکه میآمد به خانه ما، روی صندلی فلزیاش مینشست و بالشی را بغل میگرفت. من با همان متکا وقتی که او نبود، کلی درددل میکردم.» برای همین بود که نام او را گذاشته بود «پدر متکایی»! خودش میگوید هیچکس داستان آن بخش از زندگیاش را نمیداند و روزی حتما آن خاطراتش را کتاب خواهد کرد.
تمری در وصف مهیندختخانم، مادرش، میگوید: مادر مثل خورشید بود. تکدختر یک خانواده متمول سیرجانی که پنجبرادر داشت. زیبا و دردانه بود و قد بلندی داشت. وقتی پدرم از خانه فاصله گرفت، مادرم میتوانست برود سراغ املاکشان در سیرجان، ولی نرفت. به این دلیل ماند که پدرم گاهی به ما سر میزد. مادر همیشه از پدرم خوب میگفت با اینکه او سالها ما را تنها گذاشت.
پدر، مدیر مدرسه فرشید بود و او تنها دانشآموزی بود که میتوانست با موی بلند و شلوار کوتاه به مدرسه برود. بچهها سر این قضیه بارها با او گلاویز میشدند و فرشید کوچک هر روز تمام آن دغدغهها را با بابای متکاییاش میگفت. شخصیت مادرش، اما بسیار در حس خوش آن روزهایش تأثیر داشت؛ «مادرم قرآن میخواند، تفسیر قرآنش همیشه به روز بود. او منتقد بود و خاستگاه قلم منتقدگونه من از همان ویژگی مادر است. من صبحها با صدای نمازخواندن مادرم بیدار میشدم، اما او اصلا در مسائل مذهبی سختگیر نبود. طبع شعر هم داشت و اشعار حافظ را از بَر بود. با ضربالمثل صحبت میکرد.»
فرشید تمری کودکی سختی را سپری کرده است. آدمها بهویژه هنرمندهایی که موفق میشوند، معمولا آدمهایی هستند که در زندگیشان سختی کشیده و از آن عبور کردهاند. این باور فرشید تمری است.
استعدادش از همان کودکی در هنر تئاتر شکوفا شد؛ همان روزهایی که نه سواد خواندن داشت و نه نوشتن. او در شهر کوچک قوچان زندگی میکرد، اما یک اتفاق در کودکیاش سبب شد که همهچیز تغییر کند؛ میگوید: تئاتر آدمهای مناسبش را انتخاب میکند. از همان هشتسالگی که من نقش موش و برادر بزرگترم، سعید، نقش شتر را در نمایش «شهر قصه» کار کردیم، استعدادم در تئاتر گُل کرد.
این نمایش زیباترین چاشنی ورود من به عرصه تئاتر شد. روزگار هنرمند پرسابقه تئاتر ما در سالهای نوجوانیاش به تماشاخانه «تئاتر آناهیتا» در تهران کوک خورد؛ سالن نمایشی که در دهه ۳۰ توسط مصطفی اسکویی و همسرش در خیابان یوسف آباد ساخته شد و بسیاری از هنرمندان شاخص در آن هنرنمایی میکردند؛ «آن روزها برای من با کتاب و نمایشنامهخوانی و عاشق تئاتربودن میگذشت.
اما قوچان شهر کوچکی بود و میدانی نداشت که یک عشق تئاتر بتواند هنرش را در آنجا به نمایش بگذارد، این شد که مثل خیلی از هنرجویان دیگر، بارها و بارها بدون اجازه مادر تا تهران میرفتم تا در نمایشهای آنجا بازی کنم و به تماشایشان بنشینم. من آنجا تئاتر را مشق میکردم، اما گاهی در ذهنم این است که آن رنجی که مادرم در فراقهای ناگهانی من متحمل شد، چقدر سخت بود.»
یک بار قبل از سال۶۱ به جبهه رفت و یک بار بعد از آن؛ «من دیشب واقعا برای بچههای غزه اشکم درآمد؛ چون در جنگ حضور داشتهام. زمانیکه میگ عراقی از بالای سرت رد میشد، چیزی آن سوی ترس بود. در آن هجمه مهیب، اولش شاید از صدای ترقوتروقش لذت ببری، اما بعد از آن، دنبال پناهگاهی میگردی که پناه بگیری و ترکشها به جانت برخورد نکند.
اینکه از همه طرف آتش ببارد، خیلی ترسناک است. زمانی را تجربه میکنی که دیوار ترس را هم شکستهای و دیگر نمیتوانی فرار کنی. لعنت به سیاستی که کودکان و زنان را قربانی کند. بشر به کجا میرود؟» وصفش از جنگ هم زیباست؛ «جنگ، اما خیلی زود بزرگ میکرد آدمها را. آدمها در شانزدهسالگی وارد جبهه میشدند و بیستساله که میشدند، تجربه یک مرد شصتساله را داشتند؛ مانند شهیدکاوه.»
بیشتر تئاترهای فرشید تمری فضایی فولکلوریک دارد و طراحی فضا را متناسب با ساختار نمایشنامه طراحی میکند. ویژگی اغلب تئاترهای او جسارت در محتوا و اجرا و انتخاب موضوعات است؛ نمایشهایی آیینی و بومی که مباحث روز را مطرح میکنند.
میگوید: من نمایشهای دیگری هم کار کردهام، ولی اغلب کارهایم آیینی و بومی است. البته تئاتر طنز هم زیاد داشتهام، مثل نمایش «آرزوی زبانبستهها»، همان داستان هفتالاغی که دوست داشتند آدم باشند. این کار در جشنواره فجر سال۸۰ اول شد. یادشبهخیر؛ دکتر شریفخدایی معتقد بود که این نمایش، شاهکار طنز ایران در آن سالها بود.
اصولا همه کارهای تمری با نمایشنامه و کارگردانی خودش اجرا شده است و تنها کار مشترکی که داشته، نقطه عطفی در سابقه حرفهایاش محسوب میشود؛ ادامه میدهد: نمایش «نمیرم از این پس که من زندهام» کاری با نویسندگی و کارگردانی مشترک من و استاد صابری بود که برای ششمین المپیاد سراسری دانشجویان ایران در دانشگاه فردوسی با حضور بیش از صدبازیگر اجرا شد. از کارهای پرتماشاگری بود که چندسال تکرار شد و بعد از آن هم استاد صابری، نمایشنامه «بازینامه باستان» را با الهام از آن نوشت و همین درخشانترین بخش سابقه من است.
تمری دهه۶۰ نمایش «بازداشتگاه» را نوشت و آن را به استاد رضا صابری داد تا نظرش را بگوید. چندماه بعد، نمایشنامه به دست تمری برگشت؛ میگوید: دیدم استاد صابری روی آن نوشتهاند «نویسنده ذوقکی دارد. پیشنهاد میکنم بخوان، بخوان، بخوان و بنویس، بنویس، بنویس.»
این شاید به ظاهر فقط یک جمله است، اما همین جمله نقطه عطفی بود برای فرشید تمری در دنیای تئاتر که دوسال بعد، جایزه بهترین نویسنده را از دست استاد صابری دریافت کرد و این جایزه به مدت دوازدهسال پیاپی تکرار شد؛ «شیرینترین جایزه برای هر هنرمند، جایزه از دست معلم و استاد است.»
«آرزوی زبانبستهها» آخرین کار برتر جشنوارهای فرشید تمری در زمان زندگی در شهر قوچان بوده است. او پساز ازدواج با سیمینخانم، دخترعمهاش، راهی مشهد شد تا فصل جدیدی از زندگی و تئاتر را تجربه کند؛ میگوید: همسرم دبیر تاریخ بود. داشت آماده میشد برای دکترا. یک روز ساعت حوالی ۱۰صبح بود که همکارم گفت خانمت را بردهاند بیمارستان. جشنهای دهه کرامت بود. آن روز ناظم مدرسه درمقابل خانمم به دانشآموزی سیلی زده و همسرم از شدت استرس سکته کرده بود. بزرگترین دکتر مغز و اعصاب گفت همسرم خوب نمیشود.
پرسیدم «او را به کجای دنیا ببرم که خوب شود؟» گفت «دنیا منم! همسرت، چون خونریزی مغزی کرده است، خوب نمیشود.» همسرم را به بیمارستان طالقانی بردم و در راه متوسل به امامرضا (ع) شدم. گفتم «سلامتی خانمم را به من برگردانید.» همین هم شد. هفته اول علائم بهبودی آمد. هفته دوم حس در صورت و دستها و پاهایش برگشت. هفته سوم همسرم مرخص شد.
محمدرضا پسر دوم فرشید تمری در دوران کرونا پر کشید. یک پسر عینکی با صورتی گرد و حرمتی که برای پدر و مادر قائل است و بسیار پراستعداد در تئاتر؛ خودش ادامه میدهد: آدمهایی که میخواهند بروند، خیلی متفاوت هستند. تابستانها که به خانه میرفتم، پسرم با یک تشت ایستاده جلو در، کفش و جورابهای من را در میآورد و بعد پاهایم را در تشت میشست و میگفت «بابا! دستت را روی سرم بگذار و برایم دعا کن.» پای مادرش را روی چشمش میگذاشت و پایش را میبوسید. او بچه عجیبی بود. اگر خدا به این سرعت او را نمیبرد، یکی از بازیگران بیرقیب تئاتر میشد.»
روزی که محمدرضا در بیمارستان شریعتی فوت کرد، تمری ماند که چطور به همسرش خبر بدهد که بچه دردانهاش به رحمت خدا رفته است؛ ممکن بود این خبر سلامتیاش را دوباره به خطر بیندازد؛ «خیلی با خودم کلنجار رفتم تا توانستم به همسرم بگویم. وقتی به او گفتم، باورم نمیشد این پاسخ را بدهد. گفت «خدا امانتی را داده و آن را پس گرفته است.» او بود که من را تسلی میداد و این اصلا باورکردنی نبود.»
از همان اتفاق، فرشید تمری برای کارهای رضوی مصممتر شد، آنقدر که بعداز بازگشت سلامتی همسرش، تعداد آثارش در این زمینه بیشتر شد؛ میگوید: تئاتری کار کردم با نام «راه نور»؛ نمایشی با مضمون ورود امامرضا (ع) به ایران که در سالن نمایشگاه اجرا شد و شصتهفتادبازیگر داشت و بسیار مورداستقبال قرار گرفت. نمایش قوی رضوی دیگرم، ماجرای جشنی است در باغ انگوری که انگورهایش نمیدانند قرار است امامرضا (ع) را با آنها مسموم کنند.
داستان زیبایی است و آن هم بسیار پراستقبال بود. نامش را هم «درد تاک» گذاشتیم. فرشید تمری درباره دو چیز حساسیت دارد؛ «دوست ندارم نمایشهایی با موضوع امامرضا (ع) و نمایشهایی که برای فردوسی ساختهام، موردقضاوت قرار گیرد و هیچوقت در جشنواره رضوی شرکت نکردهام؛ چون هرآنچه در زندگی داریم، از امامرضا (ع) و خداوند است و هرچه در کلام داریم، از فردوسی است. این کارهایم کاملا دلی است و شاید به دل دیگران ننشیند.
فرشید تمری در جامعه تئاتریها بهخاطر یک ویژگی بارز، متمایز است؛ «من را بیشتر بهعنوان یک معلم تئاتر میشناسند، گرچه جایزههای بسیاری برای استان آوردهام. امیدوارم روزی تئاتر در مقطع ابتدایی تدریس شود تا شخصیت کودکان درستتر شکل بگیرد.» بسیاری از هنرمندان درجهیک تئاتر مشهد و استان شاگردان فرشید تمری هستند؛ مانند حمیدرضا شجری یعنی بازیگر نقش «جعفر» در برنامه نوروز رنگی؛ «من نمایش بزرگ اتللو را کار میکردم که حدود هشتادبازیگر بزرگ و هنرمند و توانمند در آن بازی میکردند. حمیدرضا شجری همراه پدر و مادرش سر تمرین ما آمد.
قدش کوتاه و تپل بود. هر روز میآمدند. یک روز گفتم لباسش را عوض کند و برود سر صحنه. او نقش نوشتهشده هم نداشت، اما آنقدر خوب بازی کرد که من نقشی را خاص او در آن نمایشنامه نوشتم. من استعداد بچههای تئاتر را میبینم و درک میکنم.» بعداز هشتماه تمرین بسیار موفق، استاد تمری شجری را به مهسا غفوریان، هنرمند تئاتر، معرفی کرد و او بسیار درخشید و بعد هم با دو سال تجربه در جشنواره فجر جایزه گرفت.
در بین آثار فرشید تمری «زمین من، یوما» تازهترین کاری است که او در حمایت از مردم غزه ساخته و این روزها همه فکر و ذکر تمری را به خود مشغول کرده است؛ این نمایش، در جشنواره فجر امسال روی صحنه میرود و بعد از آن اکران عمومی هم خواهد شد؛ «زمین من، یوما» روایت یک زن و شوهر اسرائیلی است که در حیفا زندگی میکنند. مرد خانه پزشک و دانشمند است و برای یک سازمان جاسوسی در اسرائیل کار میکند. داستان از این قرار است که دکتر اسرائیلی دارویی ساخته است که زنها با لقاح مصنوعی باردار میشوند.
این کار در ظاهر یک حرکت انساندوستانه از سوی اسرائیلیهاست برای زنهای عرب که نمیتوانند بچهدار شوند، اما اتفاقی که در این ماجرا میافتد اینگونه است که آنها باردار میشوند، ولی نوزادان با نوعی فلجی در بازو متولد میشوند. استنباطشان این است که بچهها به دنیا بیایند، اما باید فلج باشند که نتوانند سنگ و ضامن انتحاری بزنند، اوج ماجرا، اما چیز دیگری است.»
فرشید تمری درباره انتخاب نام «زمین من، یوما» که ترکیب کلمات فارسی و عربی بهمعنای «زمین من، مادر» است، میگوید: این اسم به محتوای خود تئاتر برمیگردد که تماشاچی باید آن را ببیند تا متوجه شود. از طرفی به این دلیل زبان فارسی و عربی را با هم ترکیب کردم که ایران همیشه درکنار ملت فلسطین بوده است.
* این گزارش چهارشنبه ۱۰ آبانماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۴۴ شهرآرامحله منطقه ۹ و ۱۰ چاپ شده است.