
در نگاه اول شبیه سایرخرازیهاست، لوازم با چیدمان و دسترسی مناسب در قفسهها گذاشته شده است؛ یک طرف جوراب، دکمه و گلسر و طرف دیگر چند بسته خودکار، مداد و تراش.
اما اهالی محله امامخمینی(ره) اینجا را فراتر از مغازه میدانند؛ اعظم صالحپور، صاحب این کسبوکار، همراه با چند نفر از اهالی، این محل را به مرکزی برای گرهگشایی از مشکلات مردم و اجرای فعالیتهای خیرخواهانه تبدیل کردهاند.
دختر اعظمخانم هنوز کوچک بود که او برای کمک به همسرش گاهی درِ مغازه میایستاد تا کار مردم را راه بیندازد. همین گفتوگوهای کوتاه با مردم و ارتباطگرفتن با آنها باعث شد در کنار خانهداری وقت بیشتری برای مغازهداری بگذارد.
خودش تعریف میکند: همسرم فرهنگی است و چندسالی میشود که بازنشسته شده است. ۲۸سال پیش، صبحها به مدرسه میرفت و، چون اهل بیکارنشستن نبود، مغازه کوچکی راه انداخت برای آنکه عصرها مشغول کار باشد. چند ماه بعد، من صبحها جای او در مغازه میماندم تا درِ آنجا بسته نماند.
بیشتر مشتریهای خرازی، خانمهای محله بودند و رفتوآمد آنها به مغازه باعث شد جرقه یک حرکت جمعی در ذهنش زده شود؛ «بین صحبتها گاهی حرف از همسایهها و مشکلاتشان میشد. یکبار با هم تصمیم گرفتیم از یک خانم سرپرست خانوار در حد توانمان حمایت کنیم. مبلغی جمع کردیم و آذوقه خریدیم و شرافتمندانه به او رساندیم.»
همان کار آغاز حرکتی شد تا بیشتر حواسشان به اهالی محله باشد؛ «هرکس که برای خرید میآمد، گاهی درددل میکرد و از مشکلاتش میگفت. آنها حرف میزدند تا بارشان را سبک کنند، اما وقتی میرفتند با خودم فکر میکردم چه کاری میتوانم برایشان انجام دهم.»
این شد که او و چند نفر از خانــمهای محله، آستینهایشان را بالا زدنـــــد و بهدنبــــــــال شناســــــــایی افراد کمبضاعت افتادند؛ «ابتدای سال تحصیلی برای دانشآموزان نیازمند که در همسایگی ما بودند، لوازمتحریر تهیه کردیم. چندبار آذوقه یا هزینه درمان آنها را در حد وسعمان دادیم.»
این فعالیتها وابسته به خیران بزرگ یا نهاد خاصی نبود؛ همه کمکها با همان چند اسکناس ساده یا پول نذری که اهالی میآوردند، شکل میگرفت. اعظمخانم میگوید: حتی داروهای اضافه، اسباببازیهایی که دیگر استفاده نمیشد، یا لباسهای تمیز را جمعآوری میکنیم و به دست خانوادههای نیازمند در محله یا حاشیه شهر میرسانیم.
یکی از همسایهها تعریف کرد که مدتی است برای پسرش به خواستگاری میرود و هنوز نتوانسته او را داماد کند
ماجرای این مغازه فقط به کمک مالی ختم نمیشود و اعظمخانم دست به کار دیگری هم زده است؛ «روزی یکی از همسایهها که برای خرید آمده بود، تعریف کرد که مدتی است برای پسرش به خواستگاری میرود و هنوز نتوانسته او را داماد کند. همانجا دختر یکی از همسایهها را به او معرفی کردم. وصلت آنها سر گرفت و من تشویق شدم دخترهای محله را به خانوادههای پسردار و دم بخت معرفی کنم.»
از آن زمان دفترچهای جدا از دفتر حسابوکتاب و قسطی مغازه کنار گذاشته است تا دخترها و پسرهای جوان را به یکدیگر معرفی کند، او تاکنون واسطه ازدواج حدود ۱۰ زوج شده است.
در گوشهای از مغازه، قفسهای رنگی با چند جلد کتاب به چشم میخورد. تعداد کتابها زیاد نیست، اما مشخص است که بارها خوانده شدهاند. اعظمخانم برای ترویج فرهنگ مطالعه، کتابهایی را که در خانه داشته، به همراه چند جلد کتاب کودک در این قفسه چیده است؛ «هرکس به مغازه میآید، به او پیشنهاد مطالعه این کتابها را میدهم و او میتواند کتاب را برای یک هفته به امانت ببرد.»
اعتماد اهالی به او به قدری است که حتی کلید خانهشان را به دستش میسپارند. اعظمخانم میگوید: اگر بیرون کاری داشته باشند، برای اینکه بچهشان بعداز برگشت از مدرسه، پشت در نماند، کلید را به من میدهند تا درِ خانهشان را باز کنم.»
زهرا ریاحینژاد حدود سهسال است که درکنار اعظم خانم فعالیت میکند. اما همکاری آنها فقط به یک رابطه ساده کاری خلاصه نمیشود؛ یکی از کارهای خلاقانه زهراخانم، جمعآوری اسباببازیهایی است که بچههای محله دیگر از آنها استفاده نمیکنند.
او با لبخندی آرام میگوید: بعضی بچهها وقتی اسباببازی جدید میخرند، دلبستگیشان به قبلی کم میشود. یا وقتی بزرگتر میشوند، وسایل بازیشان را در جعبهای گوشه اتاق رها میکنند. من سعی کردم با بچهها صمیمی شوم، طوریکه بهجای انبارکردن آنها، دلشان بخواهد این وسایل را به بچههای محروم هدیه بدهند.
زهرا با مهربانی به گوشهای از مغازه که مقداری اسباب بازی روی هم جمع شده است، اشاره میکند. او ادامه میدهد: سعی میکنیم طوری کمک کنیم که آبروی کسی نرود. بستهها را در خلوت جمع میکنیم و اعظمخانم آنها را بهصورت پنهانی به خانوادهها میرساند. بیشتر وقتها ما فقط برای جمعآوری و بستهبندی میآییم؛ پخش را خودش انجام میدهد، بیسروصدا و با احترام.
هرکس به مغازه میآید، به او پیشنهاد مطالعه این کتابها را میدهم و او میتواند کتاب را برای یک هفته به امانت ببرد
در همین حین، مریم کفاشیان، یکی دیگر از بانوان گروه حمایتی، وارد میشود. پانزدهسال است که با اعظمخانم همسایه و دوست است و با لبخندی گرم درباره بخش دیگری از کار میگوید: گاهی افراد نیازمند برای کارگری یا خدمات ساده اعلام آمادگی میکنند. ما هم با شناختی که از کسبه و اهالی داریم، آنها را به دوستان و آشنایان معرفی میکنیم.
او ادامه میدهد: ازطرفی هوای مغازهدارها را هم داریم. برای اینکه کسبوکارشان رونق بگیرد، بدون هیچ چشمداشتی، مغازههایشان را به تازهواردها یا رهگذران معرفی میکنیم. این کار، هم دل کاسبها را گرم میکند، هم به زندگی اهالی محله جان میدهد.
اینطور است که حالا مغازه اعظمخانم فقط یک خرازی نیست و دلخوشی اهالی محله است. آنها میدانند وقتی درگیر مشکلی میشوند، با رفتن به این مغازه دست خالی برنمیگردند. شاید کمک مالی زیادی در کار نباشد، اما همفکری، راهحل یا حتی فقط شنیدهشدن، چیزهایی است که همیشه در این مغازه پیدا میشود.
* این گزارش سهشنبه ۳۰ اردیبهشتماه ۱۴۰۴ در شماره ۶۱۱ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.