کد خبر: ۱۱۸۷۸
۲۸ فروردين ۱۴۰۴ - ۱۳:۰۰
روایتی از زندگی رجبعلی بیابانی تنها شهید اسفندیان توس

روایتی از زندگی رجبعلی بیابانی تنها شهید اسفندیان توس

محمدرضا، برادر شهید بیابانی می‌گوید: با مادرم از راه‌آهن رجبعلی را بدرقه اهواز کردیم. چیزی از پایان دوره سه‌ماهه دوم حضورش نگذشته بود که خبر شهادتش را آوردند. مادرم که نان‌آور خانه‌اش را از دست داده بود، حتی زبانش به گلایه باز نشد.

شهیدبیابانی نامی شناخته‌شده برای اهالی توس به‌ویژه توس سفلاست. این آشنایی نه‌تنها به این برمی‌گردد که او تنها شهید اسفندیان است؛ بلکه بیشتر، به‌خاطر قرارگرفتن نامش روی تابلو‌های یکی از معابر محله فردوسی است. نامی که درست بعداز شهادتش روی این معابر نشست.

رجبعلی بیابانی از نوجوان‌های فعال توس بود که به‌عنوان اولین داوطلب از روستای اسفندیان در جهاد سازندگی و بسیج ثبت‌نام‌کرد و سال ۱۳۶۱ راهی جبهه شد. قرارش به وقت خداحافظی با مادر هم این بود که آنها خانه را گچ کنند تا او به وقت برگشت از جبهه داماد شود. اما او قبل از آنکه لباس دامادی به تن کند، با همان لباس رزم، نوروز سال ۱۳۶۲ به شهادت رسید.

با شهادت او، نان‌آور اصلی خانه میهمان آسمان‌ها شد، اما مادرش، زهراخانم تا روزی که به فرزند شهیدش پیوست، هیچ‌وقت زبان به گلایه بازنکرد که چرا بعداز همسرش، سرپرست بزرگ خانه‌اش را هم از دست داد.

حتی بعداز شهادت رجبعلی، هرسال در خانه و مسجد اسفندیان به یاد او روضه و سالگرد برپا کرد؛ یادبودی که بعد از فوت زهرا فاتح تعطیل نشد و این هفته هم‌زمان با چهل‌ویکمین سالروز شهادت رجبعلی بیابانی، مراسمی توسط خانواده، پایگاه بسیج اسفندیان (شهید بیابانی) و شورای اجتماعی محله فردوسی برگزار شد.

 

نان‌آورِ خانه بدون پدر

زهراخانم خیلی زود سرپرست و مرد خانه را از دست داد. هنوز بچه‌هایش قدونیم‌قد بودند که حسین‌آقا براثر سرطان در سال ۱۳۵۹ فوت کرد و او ماند با چهاردختر و پسری که بی‌پدر شده بودند. آن روز‌ها رجبعلی که فرزند بزرگ خانه بود، تازه پشت لبش سبز شده بود و تا به خودش آمد، شد نان‌آور خانه.

محمدرضا بیابانی، برادر شهید، با یادی از آن روز‌ها می‌گوید: من از رجبعلی دوسال کوچک‌تر بودم. چون پدرم چندسالی مریض بود و خیلی زود هم فوت کرد، ما شاگرد بنّای توس، اوستا حیدر رمضانی بودیم. مبلغ ناچیزی از این شاگردی دستمان را می‌گرفت که به مادرم می‌دادیم. مرحوم مادرم هم که نمی‌توانست با این مبلغ‌ها خرج ما چهاربچه را بدهد، برای مردم روستای اسفندیان نان می‌پخت.

او ادامه می‌دهد: آن روز‌ها من به مدرسه می‌رفتم و بعدازظهر کمک دست رجبعلی می‌شدم. اما رجبعلی درسش را کنار گذاشته و چسبیده بود به بنّایی؛ به‌همین‌دلیل خیلی زود استاد شد و چندنفر را به شاگردی گرفت. درآمدش بیشتر شده بود و وضع ما هم در خانه بهتر شد. بدون هیچ چشم‌داشتی، خرجی خانه را می‌داد تا کسی نبود پدر را احساس نکند.

 

خود مادرم راهی‌اش کرد

با شروع جنگ، رجبعلی هوایی شد تا راهی جبهه شود. چندباری اقدام کرد، اما به‌دلیل سن کم اعزامش نکردند. حتی پیش مادر گریه کرده بود تا او برود و کاری کند که بسیج با رفتن فرزندش به جبهه موافقت کند، اما نشد که نشد.

آن‌طورکه برادر شهید می‌گوید، رجبعلی بالاخره در سال ۱۳۶۱ ازطریق جهاد سازندگی به عنوان جهادگر عازم سوسنگرد شد؛ «حدود سه‌ماهی آنجا راننده لودر بود. وقتی مرخصی آمد، دو ماهی اسفندیان ماند و این‌بار ازطریق بسیج در زمستان سال ۱۳۶۱ به جنوب اعزام شد.»

رجبعلی بدون هیچ چشم‌داشتی، خرجی خانه را می‌داد تا کسی نبود پدر را احساس نکند

گویا زهراخانم خودش رجبعلی را عازم جبهه کرده و به او اطمینان داده بود در نبود پدر، خدا روزی‌رسان است و او باید رزمنده‌ای باشد که دفاع از وطن اولویتش باشد.

برادر شهید می‌گوید: با مادرم از راه‌آهن رجبعلی را بدرقه اهواز کردیم. چیزی از پایان دوره سه‌ماهه دوم حضورش نگذشته بود که در ۲۴ فروردین سال ۱۳۶۲ خبر شهادتش را آوردند. شاید باورش سخت باشد، اما مادرم که نان‌آور خانه‌اش را از دست داده بود، حتی زبانش به گلایه باز نشد. در همه این سال‌ها هم تا در تلویزیون صحنه‌های جنگ را می‌دید یا خبر آوردن شهیدی را می‌شنید به یاد برادرم گریه می‌کرد، اما هیچ‌وقت از خدا گلایه نکرد.

آن‌طورکه حاج‌محمدرضا می‌گوید، مادرش بیشتر از همه آنها عشق دفاع از وطن داشت؛ برای همین بعداز شهادت رجبعلی، او را مجاب کرد تا راهی جبهه شود. آن روز‌ها که او هم سن کمی داشت با اجازه مادر در شناسنامه‌اش دست برد و بهار سال ۱۳۶۳ به‌صورت داوطلبانه عازم جبهه جنوب شد.

 

قرار به دامادی‌اش گذاشته بودیم

علی بیابانی، کوچک‌ترین عضو خانواده، به وقت رفتن رجبعلی به جبهه پنج‌سال داشت. خاطره پررنگ او از برادر به قولی که در خانه برای دامادی‌اش گذاشته بودند، برمی‌گردد؛ «مادر و برادرم قرار کردند وقتی عید برای مرخصی آمد، دامادش کنیم. مادرم هم برای اینکه خانه آماده مجلس عروسی شود، اول عید نوروز شروع کرد به گچ‌کردن اتاق‌ها. گچ‌کاری‌مان به نیمه که رسید، خبر شهادت رجبعلی را آوردند. مرحوم مادرم همان‌جا نشست و گفت: می‌خواستم زیر این سقف دامادت کنم که خودت داماد شدی.»

 

روایتی از زندگی رجبعلی بیابانی تنها شهید اسفندیان توس

 

قسمتش مردن طبیعی نبود

محمدرضا، برادر شهید، معتقد است قسمت برادرش مرگ طبیعی نبود، بلکه حقش شهادت بود و تعریف‌می‌کند: از مرحوم پدرم موتورسیکلتی برایمان مانده بود که رجبعلی سوارش می‌شد. بار‌ها با این موتور تصادف کرد، اما نه‌تنها دست‌وپایش زخمی نشد، بلکه حتی از دماغش خون نیامد. حتی یک‌بار من سوار ترکش بودم و با موتور خوردیم زمین. من زخمی شدم، اما به او آسیبی وارد نشد. انگار خدا می‌خواست او در راه دفاع از وطن شهید شود.

مادرم برای اینکه خانه آماده مجلس عروسی شود، شروع کرد به گچ‌کردن اتاق‌ها. گچ‌کاری‌ که به نیمه رسید، خبرشهادت رجبعلی را آوردند

حاج‌علی فاتح، دایی شهید که بعد‌از فوت پدر خانواده، بزرگ آنها بود، از زحمتکشی شهید یاد می‌کند و می‌گوید: نوجوان بود، اما قد یک مرد سن‌وسال‌دار کار می‌کرد. هم بنّا بود هم کشاورز. با زحمت زیاد در زمین بزرگی، بذر گوجه کاشته بود تا در بهار محصولش را بردارد، اما هیچ‌وقت سبز‌شدنشان را ندید.

وقتی خبر شهادتش را به من دادند و برای شناسایی به بیمارستان قائم (عج) رفتم، تا چشمم به تیر‌هایی که در سرش و کمرش خورده بود افتاد، گفتم «دایی زحمتکشم خوب جایی رفتی.»

حاج‌عباس غلامی، پسرخاله شهید که هم‌سن اوست و روز‌های زیادی را در کودکی و نوجوانی با او سر بنّایی رفته‌است، بر حلال‌روزی‌بودن او تأکید می‌کند و می‌گوید: وقتی استادکار شد، تا پول بنّایی را می‌گرفت، اولین کارش، دادن دستمزد دو شاگردش بود. همیشه می‌گفت نکند اتفاقی بیفتد و دینی برگردنم بماند.

 

از تشییع هیچ شهید جا نماند

طیبه مروی، همسر علی‌آقا سال‌های زیادی را با مادر شهید زندگی کرده‌است و می‌گوید: زهرا‌خانم خبر تشییع هر شهیدی را می‌شنید، به هر سختی بود، خودش را از فردوسی تا نزدیک حرم مطهر می‌رساند. همیشه هم می‌گفت در تشییع‌ها بوی پسر شهیدم می‌آید.

خودش تعریف می‌کرد در زمان جنگ در روز‌های دوشنبه و پنجشنبه که تشییع شهدا مستمر انجام می‌شد، بی‌بروبرگشت حاضر می‌شد و اگر خبر اعزام رزمنده‌ها از راه‌آهن را می‌شنید، برای بدرقه‌شان به ایستگاه می‌رفت.

 

* این گزارش پنج‌شنبه ۲۸ فروردین‌ماه ۱۴۰۴ در شماره ۵۹۰ شهرآرامحله منطقه ۱۱ و ۱۲ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44