پریخانم از دور به عکس شهید که شبیه پسرش بود، نگاه میکرد و زیر لب میگفت «مادرت برایت بمیرد؛ تو که سن و سالی نداری.» آهسته با خودش زمزمه میکرد و در دلتنگی پسرش برای آن شهید عزاداری میکرد.
محمدهاشم یگانه برادر شهید میگوید: محمدرضا در دوازدهسالگی همراه گروه سرود، برای اجرا تا چذابه رفت. پس از برگشت، کار هر روزش این بود که دل مادر و پدرم را بهدست بیاورد تا برای رفتن به جبهه رضایت بدهند.
فاطمه مجرایی میگوید: مسئولیت پایگاه بسیج را که برعهده گرفتم، اولین کارم دعوت از بانوان قدیمی و فعال محله برای کمک به نیازمندان بود تا دور هم جمع شویم و کارهای خیر نظم بیشتری بگیرد.
رمضان رمضانی میگوید: قدیم بوریابافی رونق خوبی داشت. آن روزها هنوز سدی روی رودخانه هیرمند نبود و اطراف مشهد نیزارهای فراوانی پیدا میشد که ماده اولیه کاروکسب را در اختیارمان قرار میداد.
فاطمه ارضی فرازونشیبهای بسیاری را در زندگی پشت سر گذاشته است. هر مرحله از آن تجربه زیسته، به رشد او در زندگی کمک کرده است و حالا توانایی برقراری ارتباطی مثبت و مؤثر با همه اقشار جامعه را دارد.
اتاق کوچک کانون فاطمه الزهرا (س)، تبدیل به مجموعهای بزرگ شده است؛ مجموعهای با ۱۳۰ مترمربع مساحت که ۸ هزارو ۵۰۰ جلد کتاب و امکانات دیجیتال و کافینت و مهمتر از همه ۸۲۲عضو ثابت دارد.
رمضان ۱۴۰۳، «قرارگاه شوق برتری» میزبان جمعی از نوجوانان دهه هشتادی در مجتمع منتظرالمهدی (عج) در محله رسالت بود. در این برنامه چهلنوجوان منطقه معتکف شده بودند تا فصل جدیدی از بندگی را تجربه کنند.