کد خبر: ۱۱۸۷۴
۲۸ فروردين ۱۴۰۴ - ۱۱:۰۰
کوچه‌های پایین‌خیابان باریک بود اما دل‌ها بزرگ!

کوچه‌های پایین‌خیابان باریک بود اما دل‌ها بزرگ!

زهرا بلالی تعریف می‌کند: آن زمان که تعداد بچه‌های هر خانه زیاد بود و رفتن به پارک هم خیلی مرسوم نبود، در همین کوچه باریک، بازی‌های یه‌قل‌دوقل، وسط‌تنها و خط‌بازی انجام می‌دادند.

زهرا بلالی از اندک‌جوان‌های ساکن محله پایین‌خیابان است که همه خاطرات کودکی‌اش در کوچه‌پس‌کوچه‌های این محله رقم خورده است. خانه پدری‌اش در کوچه بندکش‌هاست؛ کنار کوچه آفتاب؛ کوچه‌ای که حالا تابلویی با نام شهید محمدپور بر آن نصب شده است.

آن زمان که تعداد بچه‌های هر خانه زیاد بود و رفتن به پارک هم خیلی مرسوم نبود، در همین کوچه باریک، بازی‌های یه‌قل‌دوقل، وسط‌تنها و خط‌بازی انجام می‌دادند. با زهرا مسیر خانه تا مدرسه‌اش را پیمودیم و او از خاطراتش در محله گفت.

اینجا مغازه شاه‌رجب بود. هر روز در مسیر مدرسه اینجا می‌ایستادیم و خرید می‌کردیم. پیرمرد خوش‌اخلاق گوجه‌سبز را توی قیف‌های کاغذی می‌ریخت و دست بچه‌ها می‌داد. چند سال پیش فوت کرد و مغازه‌اش مانند آخرین‌روزی که تعطیل کرد و رفت خانه، قفل به در دارد.

 

پایین‌خیابان، کوچه‌ها باریک بود اما دل‌ها بزرگ

خانه دوستم ملیحه اینجا بود. هر روز می‌آمدم دنبالش تا با هم به مدرسه برویم. بیشتر دوستان و هم‌کلاسی‌هایم از این محل رفته‌اند، اما مادر و پدر و برادر ملیحه هنوز اینجا زندگی می‌کنند. خودش ازدواج کرده و رفته است. گاهی که با بچه‌هایش به خانه پدرش می‌آید، از خاطراتمان باهم می‌گوییم.

پایین‌خیابان، کوچه‌ها باریک بود اما دل‌ها بزرگ

اینجا دبستان شهیدعابدی بود که به مدرسه حاج‌تقی مقدم تغییر کرده است. مدرسه دوتا در داشت. دوشیفت بودیم و برای اینکه پسر و دختر تداخل نداشته باشد، از یک در وارد می‌شدیم و از یک در می‌رفتیم بیرون. الان یک در آن را دیوار کشیده‌اند، درست زیر این تابلو.

 

پایین‌خیابان، کوچه‌ها باریک بود اما دل‌ها بزرگ

حمام حاج‌گاوی یک حمام قدیمی بود در یک کوچه باریک که ۱۰ تا پله می‌خورد و می‌رفت پایین. برای من در دنیای کودکی ترسناک بود، اما در زمستان خیلی گرم بود و وقتی با دوستانم می‌آمدیم اینجا، خیلی خوش می‌گذشت.

 

پایین‌خیابان، کوچه‌ها باریک بود اما دل‌ها بزرگ

روبه‌روی مدرسه یک مغازه بود که یک پیرمرد خاوری در آن باقالی و عدسی و مل‌ملی درست می‌کرد. مل‌ملی یک خوراک بود مانند عدسی که آن زمان زیاد بود، اما الان ندیده‌ام جایی آن را درست کنند. ظهر که تعطیل می‌شدیم، می‌دویدیم سمت مغازه و میان‌وعده داغ می‌خریدیم. صفای مدرسه به همین خرید‌ها بود.

 

پایین‌خیابان، کوچه‌ها باریک بود اما دل‌ها بزرگ

عصر‌ها با بچه‌های همسایه به مسجد می‌آمدیم. قرار می‌گذاشتیم موقع نماز همه با هم بیاییم مسجد حضرت ابوالفضل (ع) که در کوچه روبه‌روی خانه‌مان بود. این‌طور صاف و یکدست نبود. یک کوچه باریک بود که پله می‌خورد می‌رفت پایین و باز آن طرفش می‌رفت بالا. مسجد در گودی بود. آن زمان کوچه‌ها باریک، اما دل‌ها بزرگ بود.

 

* این گزارش پنج‌شنبه ۲۸ فروردین‌ماه ۱۴۰۴ در شماره ۵۸۸ شهرآرامحله منطقه ثامن چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44