کد خبر: ۱۱۶۶۰
۱۱ مهر ۱۴۰۴ - ۱۱:۰۰
افسانه نوروزی بعد از مادر شدن هم ورزش حرفه‌ای را ادامه داد

افسانه نوروزی بعد از مادر شدن هم ورزش حرفه‌ای را ادامه داد

افسانه نوروزی بانوی ۲۶ساله‌ای است که کمربند مشکی‌دان دو کونگ‌فو دارد و در پرونده ورزشی‌اش شش عنوان قهرمانی استان و گردن‌آویزهای رنگارنگ ثبت شده است.

بسیاری از مردم تصور نادرستی از برخی رشته‌های ورزشی دارند و فکر می‌کنند این ورزش‌ها خشونت را به روح و روان فرزندشان تزریق می‌کند. واقعیت این است که این ذهنیت والدین درباره فرزندان دختر خاص‌تر است.

شاید تا همین چند سال پیش کمتر خانواده‌ای اجازه می‌داد دخترش ورزش حرفه‌ای خود را از میان رشته‌های رزمی انتخاب کند و می‌پنداشت این ورزش‌های به ظاهر خشن و خطرناک با روحیات این جنس لطیف سازگار نیست. اما این تصورات به مرور زمان رنگ و بوی دیگری به خود گرفت تا جایی که امروز بانوان رزمی‌کار بسیاری را سراغ داریم.

افسانه نوروزی بانوی ۲۶ساله‌ای است که کمربند مشکی‌دان دو در رشته کونگ‌فو و در پرونده ورزشی‌اش شش عنوان قهرمانی استان و گردن‌آویزهای رنگارنگ دارد. او ورزش را از بزرگسالی شروع کرده و برای زمان‌های از دست رفته کودکی که می‌توانست او را حتی به مراحل پیشرفته‌تری در ورزش برساند حسرت می‌خورد. شرح حال این بانوی قهرمان محله خواجه‌ربیع مشهد را که امروز ردای مربیگری بر تن دارد، از زبان خودش بشنویم.

شوهرم پایم را به ورزش باز کرد

از‌‌ همان کودکی به وررزش علاقه داشتم اما هیچ‌گاه زمینه دنبال‌کردن رشته‌ای ورزشی برایم پیش نیامد. واضح‌تر بگویم؛ اصلا تصور نمی‌کردم بتوانم در ورزش موفق باشم. حدود بیست‌سال داشتم که پسرعمه‌ام به خواستگاری‌ام آمد.

رگه‌هایی از ورزش رزمی در خون و رگ او نیز بود. او که همسرم شد، وقتی علاقه زیادم را به ورزش فهمید، خیلی تشویقم کرد تا آن را دنبال کنم. در کمین موقعیتی بودم تا اینکه بانو امیریان، مربی کونگ‌فو و نخستین استادم که از اقوام نیز هست، پیشنهاد داد در کلاس‌هایش شرکت کنم.

 

با این قد و هیکل به کجا می‌خواهی برسی؟ 

تا پیش از ازدواج هر بیماری‌ای که فکرش را بکنید به سراغم آمد. سن و سالی نداشتم و جثه نحیف و ظریفم تاب و تحمل مقابله با بیماری را نداشت. 

یک کلیه‌ام را از دست داده بودم و خانواده با ورزش کردنم مخالفت می‌کردند

و با یک کلیه زندگی می‌کردم. همه این‌ها بهانه‌ای بود برای مخالفت خانواده‌ام با ورزش؛ حتی پس از ازدواج. می‌گفتند با این قدوهیکلت به کجا می‌خواهی برسی و وقتی موضوع سلامتی با ورزش را پیش می‌کشیدم حرفی برای گفتن باقی نمی‌ماند.

 

هیچ مانعی نمی‌توانست مرا منصرف کند

سرانجام قدم به این راه گذاشتم. انگار گم‌شده‌ام را پیدا کرده‌بودم و استعداد ورزشی‌ام به سبب پشتیبانی همه‌جانبه همسرم کشف شد. اولین شال‌بند(کمربند کونگ‌فو) را در تیرماه۸۷ گرفتم که زرد بود و بعد تمریناتم با خانم امیریان بیشتر و بیشتر شد. یک ماه بعد صاحب کمربند نارنجی شدم.

هیچ مانعی نمی‌توانست مرا از ادامه کار منصرف کند. بر شدت تمریناتم افزوده شد؛ چون ورود به سطح بالا‌تر نیاز به تلاش بیشتری داشت. سومین شال‌بند را به فاصله چهارماه پس از دریافت شال‌بند نارنجی به دست آوردم و توانستم شال‌بند سبز را در باشگاه عدالت واقع در محدوده خواجه‌ربیع به کمر ببندم.

استادم همچنان در کنارم بودند تا اینکه باردار شدند و نتوانستند برای مدتی همراهم باشند. دلسرد نشدم و دست از تلاش برنداشتم و با راهنمایی استاد امیریان در سالن ورزشی‌ای در محدوده عبدالمطلب کارم را با استاد باقری مسئول سبک جنگاوران که از سبک‌های نزدیک به کونگ‌فو است، ادامه دادم. شال‌بند آبی را در شهریور۸۸، قهوه‌ای را در تیر۸۹، مشکی‌دان‌یک و دو را در آذر۹۰ و بهمن۹۲ دریافت کردم.

 

۶ دوره قهرمان استان شدم

هدفم قهرمانی نبود، اما درست در همین فاصله که برای ارتقای سطح خودم و دریافت شال‌بندهای رنگارنگ می‌کوشیدم، با تشویق استادانم و بیشتر برای محک خودم در رقابت‌ها شرکت می‌کردم و در هر دوره هم حکم قهرمانی از آن من بود تا به این ترتیب شش‌بار قهرمان استان شوم.

 

اتفاق شیرین زندگی و تغییرمسیر اجباری

در بحبوحه آماده‌سازی خودم با تمرینات سخت و فشرده برای مسابقات انتخابی کشوری بودم که ناگهان فهمیدم باردارم. تا چند ماه اول موضوع را با کسی در میان نگذاشتم و تمریناتم را ادامه دادم اما شرایط برایم سخت و دشوار شده بود.

مربیانم وقتی متوجه بارداری‌ام شدند مرا از ادامه‌راه منصرف کردند و این موضوع شیرین و اتفاق خوشایند سبب شد که هیچ‌گاه نتوانم در مسابقات کشوری شرکت کنم. عشق مادر شدن و چشیدن لذت مادری، اندوه نبودن روی تشک تاتامی و مبارزه با حریف در میان برگزیدگان کشوری را التیام می‌بخشید.

ورزش بدنم را قوی کرده بود و به لطف خدا محمدیوسفم به دنیا آمد؛ پسرک شیرین زبانم که او هم مثل مادرش به ورزش علاقه دارد. شش ماه از تولد او گذشت که استاد نخستینم بانو امیریان دوباره مرا به ورزش دعوت کرد. این بار با انگیزه بیشتر و همراه با محمدیوسف به باشگاه می‌رفتم. ‌گاهی مادرم نیز همراهم بود و از پسرم در باشگاه یا منزل مراقبت می‌کرد.

 

تمرینات نفسگیر ده‌ساعته

با تولد محمدیوسف انگار قدرت و توانم دوبرابر شده بود. به تشویق استادم دوره‌های تخصصی مربی‌گری کونگ‌فو را در باشگاه پهلوانان خیابان ۲۲ بهمن گذراندم. باشگاه، تشک مخصوص ورزش‌های رزمی (تاتامی) نداشت، اما من روزانه بیش از ۱۰ ساعت تمرینات سخت و نفسگیر داشتم.

خسته نمی‌شدم؛ چون عاشق ورزش بودم. پس از آن دوره ها‌ی مربیگری ایروبیک و آمادگی جسمانی را طی کردم. یاد دادن آنچه بلدی برای من لذتبخش بود. همیشه یکی از حسرت‌های زندگی‌ام این است که از کودکی وارد ورزش نشدم و شاید یکی از دلایل مربی‌شدنم همین بود تا آنچه آموخته‌ام در اختیار نونهالان و کودکان و نوجوانان قرار دهم که آنها مانند من در بزرگسالی به حسرت از دست دادن زمان طلایی زندگی برای ورزش و پروراندن استعداد‌ها دچار نشوند.

روزانه بیش از ۱۰ ساعت تمرینات سخت و نفسگیر داشتم

 

دوست دارم پسرم کشتی‌گیر شود

نگذاشتم ورزش به زندگی‌ام خللی وارد کند. برنامه‌ریزی دقیقی دارم که با آن به همه کار‌هایم می‌رسم. دوست دارم پسرم ورزشکار به‌ویژه کشتی‌گیر قدری شود. این‌طوری خاطرم از هر بابت جمع است؛ چون ورزش هم برای جسم او خوب است و هم از آسیب‌های اجتماعی به دور نگهش می‌دارد و در یکجمله ورزش انسان‌ساز است. برای همین گاهی در منزل فنون رزمی و دفاع شخصی با او تمرین می‌کنم.

 

خاطره شاگرد از استاد

عقربه‌ها ساعت ۱۵ سه‌شنبه‌ای سرد و زمستانی را نشان می‌دهد که همراه با مربی جوان کونگ‌فو به سالن ورزشی شهید ناصری می‌رویم. سالنی که رزمی‌کاران پنج تا ۲۷ساله را برای گذراندن ساعاتی مفید گردهم آورده است. احترام به مربی و پیشکسوت در این ورزش حرف اول را می‌زند.

این را از ادای کلمات نامفهومی با حالتی تعظیم‌گونه از سوی شاگردان به مربی در بدو ورود او می‌توان فهمید. شور و شوقی وصف ناشدنی میان ورزشکاران به چشم می‌خورد. مانند هر رشته ورزشی دیگر آمادگی جسمی و حرکات عمومی ورزشی نخستین مرحله کار است.

سفیدپوشان کوچک و بزرگ که کمربند‌های رنگارنگ به کمر دارند در کنار هم ورزش می‌کنند. بعد از تمرین‌های آمادگی جسمانی، هر یک از بانوان ورزشکار با راهنمایی مربی در گوشه‌ای از سالن به تمرینات خاصی می‌پردازند؛ تعدادی با نانچیکو، برخی مبارزه کار می‌کنند، برخی هم با راهنمایی استاد تکنیک‌های فنی را مرور می‌کنند.

ارشد کلاس، سحر ۱۷ساله است که کمربند قهوه‌ای دارد.  با او در گوشه‌ای از سالن همکلام می‌شویم. استدلالش برای انتخاب این ورزش رزمی شنیدنی است: می‌خواستم آن‌قدر قدرتمند و قوی باشم که برخی پسر‌های مزاحم به خودشان اجازه ندهند مزاحمتی برای من و دوستانم ایجاد کنند.

سحر به خاطره جالبی از مربی‌اش اشاره می‌کند: یک‌بار در مسابقات قهرمانی استان شرکت کرده بودم. به شدت بیمار بودم و تب و سرماخوردگی ضعیفم کرده بود. روحیه‌ام را باخته بودم و فکر می‌کردم هیچ مقامی نمی‌آورم. دلم برای آن همه تمرینی که کرده بودم می‌سوخت. مربی‌ام خانم نوروزی پیش از شروع مسابقه به شیوه‌های گوناگون به من روحیه دادند. آن‌قدر از حرف‌هایشان انرژی گرفتم که با همان حال بدم در مسابقه استانی قهرمان شدم.

 

* این گزارش یکشنبه، ۵ بهمن ۹۳ در شماره ۱۳۶ شهرآرامحله منطقه ۳ چاپ شده است.

آوا و نمــــــای شهر
03:04
03:44