
محله شهیدبهشتی برای برخی از ساکنان قدیمیاش همچنان رنگوبوی گذشته را دارد. نرگس مطهرینژاد، یکی از همین افراد است؛ کسی که خاطرات کودکیاش در کوچهپسکوچههای این محله رقم خورده است.
خانواده مطهرینژاد ازجمله خانوادههای بنام این محله بودند. بیشتر اعضای این خانواده در همین محدوده زندگی میکردند، اما با گذر زمان، بسیاری از آنها از محله رفتند و اکنون فقط نرگسخانم و تعداد کمی از بستگان در این محدوده سکونت دارند.
خانه پدریام در انتهای یکی از کوچههای بنبست شهیدبهشتی۲۲ قرار داشت؛ کوچهای باریک که بارها در آن، همراه با خواهر و برادرهایم و بچههای همسایه، لیلی بازی میکردیم.
در بچگی با نوههای عصمتخانم، همبازی بودم. پانزدهسال است که او را ندیدهام. این محلهگردی باعث شد الان سراغش بیایم. (نرگسخانم زنگ منزل عصمت خانم طاهری را میزند. زن سالخوردهای در چارچوب در ظاهر میشود. نرگسخانم با دیدن همسایه قدیمیشان، گل از گلش میشکفد و او را در آغوش میگیرد.)
دبستان اجتهاد، که حالا خانه شده درست یک کوچه آنطرفتر از خانهمان بود. خانه پدربزرگم همان اطراف بود. ظهرها، بعد از مدرسه به خانه پدربزرگ میرفتم. چون همیشه در جیبش شکلات داشت، ما نوهها او را «باباشکلاتی» صدا میکردیم. هنوز در همان مدرسه درس میخواندم که بابابزرگ به رحمت خدا رفت.
مسجد حضرتزینب (س) یکی از پاتوقهای اقوام ما بود. یادم میآید که اعضای فامیل در مراسم مختلف مسجد شرکت میکردند و هربار به مسجد میرفتیم، دیدن بستگانمان مانند صلهرحم بود.
محضر آقای حائری، که هنوز هم در مکان قبلی، بین میدان کوشهای و شهید بهشتی۲۸ قرار دارد، جایی است که پدر و مادرم در آن عقد کردند و من و همسرم نیز در همانجا پیمان ازدواج بستیم. هروقت با همسرم از مقابل این محضر رد میشویم، خاطره خوش آن روز برایمان زنده میشود.
پدربزرگم اولین حمام عمومی محله را به نام «حافظ» راهاندازی کرد. این حمام یکی از مکانهای مهم محله بود. با حمام دار شدن خانهها، حمام عمومی را اواخر دهه ۶۰ تخریب کردند و جای آن، پاساژی به نام دایی شهیدم، رضا مطهرینژاد، ساختند. بعد از فوت پدربزرگ، پاساژ هم فروخته شد.
* این گزارش سهشنبه ۳۰ بهمنماه ۱۴۰۳ در شماره ۶۰۱ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.