کد خبر: ۱۱۰۶۵
۲۴ آذر ۱۴۰۳ - ۱۵:۳۹

انوشیروان، بازیگر ارجمندی که همیشه نقش منفی بود!

چهره سرد و خشنش باعث می‌شود در بیشتر فیلم‌ها در نقش‌های منفی ظاهر شود، اما با دقایقی گفت‌و‌گو متوجه خواهیم شد که شخصیت اصلی انوشیروان ارجمند هم مهربان است و هم ارجمند.

«چهره سرد و خشنش باعث می‌شود در بیشتر فیلم‌ها در نقش‌های منفی ظاهر شود، اما با دقایقی گفت‌و‌گو متوجه خواهیم شد که شخصیت اصلی او هم مهربان است و هم ارجمند.» این صحبت بسیاری از خبرنگاران و اهالی رسانه است.

او بعد از سه دهه فعالیت در تئاتر مشهد، در اوایل دهه۷۰ به دعوت داوود میرباقری برای بازی در سریال «امام علی (ع)» به تهران رفت و هم زمان با ادامه کار تئاتر، در سریال‌ها و فیلم‌های بلند سینمایی به ایفای نقش پرداخت و به دلیل توانایی بسیارش در بازیگری، خیلی زود به یکی از چهره‌های مطرح در سینمای ایران بدل شد، اما همواره با انتقال تجربیات و اندوخته هایش به هنرمندان جوان خراسانی، عشقش را به مشهد نشان می‌داد.

زنده یاد انوشیروان ارجمند از هنرمندان مشهدی تأثیرگذار و ماندگار عرصه‌های تئاتر، سینما و تلویزیون کشور است. آنچه می‌خوانید، حاصل چند گفت‌و‌گو با این هنرمند فقید است که به مناسبت ۲۳ آذر، سالروز درگذشتش، منتشر می‌شود.




پدرم شعر می‌گفت، مادرم ساز می‌زد

اولین پرسشم را به تولد و کودکی شما اختصاص می‌دهم. من ۲۷مهر۱۳۲۰ در خاش به دنیا آمدم. پدرم نظامی بود و در آن زمان در جنوب کرمان یا بلوچستان در تیپ مستقل ‏خاش مأمور بود و من و یکی از برادرانم در خاش دنیا آمدیم و داریوش در کرمان. به همین دلیل، مردم آن خطه کاملا پدرم، سرکار ارجمند را که بعد‌ها سرتیپ شد، خوب می‌شناختند و همه از آن ‏مرحوم به راستی، درستی، پاکی و صداقت یاد می ‏‎کردند. اتفاقا پدرخانم من هم اهل زاهدان بود و همسرم هم در زاهدان ‏به دنیا آمده است.

- خانواده شما به هنر گرایش داشت؟
همه چیز برمی گردد به منزل پدری‌ام. شاخک‌های ما در آن خانه به سمت هنر حساس شد و ذوق و سلیقه مان تحت تعالیم آن خانواده شکل گرفت. مادرم اهل موسیقی بود و ساز می‌زد و پدرم شعر می‌سرود. آشنایی با ادبیات و فرهنگ ایران، زمینه‌ای فراهم کرد که ما درباره موسیقی و ادبیات و هنر به آگاهی نسبی دست یابیم. پدرم مخالف سرسخت فعالیت‌های تئاتری‌ام بود، اما من هم آن قدر عاشق بودم که هرچه پدرم می‌گفت «برو مسخر گی پیشه کن و مطربی آموز» را به گوش نمی‌گرفتم و سعی می‌کردم همه انرژی‌ام را صرف این هنر کنم.

- چه کششی در شما بود که برخلاف نظر خانواده به تئاتر گرایش پیدا کردید؟
ضمیر ناخودآگاه هر آدمی همواره به سمتی سوق پیدا می‌کند. آدم‌های زیباپسند نیز به دلیل ظرافت روحی به سمت زیبایی گرایش پیدا می‌کنند و هنر نهایت این زیبایی هاست. مهم چگونه انتخاب کردن است. من فکر می‌کنم رغبت و کشش آدمی در سن کودکی به شکلی است که بازتاب آن در سنین نوجوانی و جوانی نمود پیدا می‌کند.

 

در تئاتر مشهد، تیشه به ریشه هم نمی‌زدیم


«اولین جایزه با «رضاقلی پسر نادر»

- آشنایی و علاقه مندی تان به تئاتر چگونه صورت گرفت؟

در نوجوانی همه خطابه‌های ادبی مدرسه را من اجرا می‌کردم. در جشن‌های مدارس به عنوان آدمی که سبک وسیاقی داشت و در او بضاعت‌هایی دیده می‌شد، مجلس گردانی می‌کردم. در آن زمان معلمی داشتم که از هنرمندان تئاتر بود. وقتی ذوق و استعداد مرا دید، تشویقم کرد تا جایی که توانستم در سال۱۳۳۵ اولین جایزه بازیگری‌ام را در پانزده سالگی بگیرم. در آن جشن، منتخبی از اشعار مولانا را به من جایزه دادند که هنوز آن را دارم.

- برای چه نمایشی؟

«رضاقلی پسر نادر» که در سال۱۳۳۵ در تالار فرهنگ روی صحنه رفت.

- اولین برخورد حرفه‌ای تان با تئاتر چگونه رقم خورد؟ یعنی دوران بعد از مدرسه.

در آن روزها، چون عاشقانه به بازیگری نظر داشتم، به دنبال فرصتی بودم تا از کلاس‌های هنری استفاده کنم و شکلی علمی به علاقه‌ام بدهم. من یک دایی ناتنی داشتم که معمولا شب‌های جمعه ‏به خانه ما می‌آمد و من، داریوش و خواهرم را برای دیدن تئاتر به لاله زار می‌برد. این یک سوی قضیه بود، اما سوی ‏دیگر قضیه این بود که آقای اقبال به من گفت دکتر فروغ اداره‌ای را تشکیل داده است به نام اداره هنر‌های دراماتیک و ‏در آنجا فن بیان تدریس می‌کند و به من توصیه کرد که حتما به آنجا بروم، چون حتما قبول می‌شوم. 

همان زمان پدرم که ‏خیلی دوست داشت طبیب شوم، مرا در کلاس زبان مؤسسه شکوه برای آموزش زبان انگلیسی ثبت نام کرد. من همان ماه ‏اول پول را از آموزشگاه زبان گرفتم و رفتم نزدیک میدان بهارستان و همان طور که آقای اقبال گفته بود، برای کلاس فن بیان ‏ثبت نام کردم.

- حدود چه سال هایی؟

سال‌های ۱۳۳۷ یا ۱۳۳۸. دکتر مهدی فروغ تازه از اروپا برگشته و نبش شاه آباد سابق یا خیابان بهارستان، اداره هنر‌های دراماتیک را راه اندازی کرده بود و به آموزش فن بیان، بازیگری و کارگردانی می‌پرداخت. من، مرحوم فنی زاده، سیروس افخمی، مرتضی اخوت و خیلی‌های دیگر در این کلاس‌ها آموختن را آغاز کردیم. بعد هم آقای سمندریان که از اروپا بازگشته بود، آموزشکده‌ای دایر کرد و به تدریس فن بیان و بازیگری پرداخت که من هم ‏هم زمان با کلاس کارگردانی، به کلاس فن بیان هم می‌رفتم. از همین جا نطفه کار حرفه‌ای من بسته شد.

 

امام رضا (ع) مرا طلبید

- شما در سال ۱۳۵۳ عازم مشهد شدید؟

من در آن زمان همکاری‌های مختصری داشتم با دانشگاه و اداره تئاتر با مدیریت «عظمت ژانتی»، تا اینکه علی نصیریان رئیس اداره تئاتر شد و به من پیشنهاد کرد که، چون خانواده‌ام در مشهد زندگی می‌کنند، بهتر است به خراسان بروم؛ از حاشیه کویر ازجمله گناباد، فردوس، بیرجند و طبس گرفته تا تربت حیدریه، تربت جام، قوچان و مشهد.

پدرم که ‏خیلی دوست داشت طبیب شوم، زبان انگلیسی ثبت نامم کرد؛من هم پول را گرفتم و فن‌بیان ثبت‌نام کردم


- برای چه کاری؟
برای تشکیل خانه‌های فرهنگ، تولید و اجرای نمایش و آموزش دادن به گروه‌های شهرستانی. فکر می‌کنم مهم‌تر از همه شناختی بود که نصیریان از من داشت. دوسه کاری هم که سال ۱۳۵۱ در مشهد اجرا کرده بودم، بی تأثیر نبود. سال ۱۳۵۳ محمدعلی لطفی به گرگان منتقل شد و سرپرستی مرکز آموزش، موقت به منصور همایونی سپرده شد.

با موافقت رئیس فرهنگ و هنر آن زمان، رأی بر آن شد که برای تشکیل خانه‌های فرهنگ اقدام کنم. امام رضا (ع) مرا طلبیدند تا سعادت خدمت به مردم مشهد را داشته باشم و این خانه‌ها را برای همه شهر‌های استان خراسان دایر کنم. حدود هفده هجده سال زمانم را صرف تشکیل خانه‌های فرهنگ و گروه‌های هنری در مشهد کردم.

- از این شهر‌هایی که بیان کردید، کدام شهر بیشتر شما را به فعالیت‌های هنری جذب کرد؟

بعضی شهر‌ها وضعیت مالی و اقتصادی شان به گونه‌ای بود که می‌توانستند روی کار‌های هنری سرمایه گذاری کنند. هرچند وضع مالی شهر مشهد خوب بود، در مقوله هنر هنوز آن گستردگی را نداشت. هنرمندان خراسانی بعد از گذراندن دوره‌ای، به دلیل نبود عرصه‌های متنوع، ناچار شدند به پایتخت مهاجرت کنند و جایگاه خوبی هم توانستند در هنر تئاتر، سینما و تلویزیون کشور کسب کنند.

وقتی به مشهد آمدم، گروه‌هایی مانند دانشگاه مشهد، بچه‌های آپادانا، قویدل، مرحوم همایونی و... در عرصه تئاتر مشهد فعال بودند، درحالی که امکانات با امروز قابل مقایسه نبود. آن سال‌ها همه گروه‌ها به دنبال سرپناهی برای تمرین بودند، منزلی، اداره‌ای و... تا اینکه مرکز آموزش تئاتر در چهارراه لشکر مشهد فعال و دو اتاق آن مأمنی برای فعالان تئاتر شد و با درایت و فداکاری استاد محمدعلی لطفی مقدم این مرکز راه افتاد. مرکز آموزش تئاتر خراسان از پربارترین کلاس‌های ایران را داشت.

در آن زمان ما به گروه‌ها اهمیت می‌دادیم و تئاتر یعنی گروه، و در آن سال‌ها شاید در مرکز آموزش تئاتر خراسان ۱۰گروه تئاتری و زیرگروه‌هایی وجود داشتند. این گونه نبود که هر کس صرفا به فکر گروه خودش باشد و اگر نیاز بود، همه گروه‌ها دست به دست هم می‌دادند تا یک تئاتر که از مشهد می‌خواست به تهران برود، قوی‌ترین کار باشد. ممکن بود کج سلیقگی وجود داشته باشد یا پشت سرهم حرف زده شود، اما تیشه به ریشه هم نمی‌زدیم؛ چراکه معتقد بودیم تئاتر خراسان باید در ایران الگو و نمونه باشد. همه ما با دل وجان طلبه تئاتر بودیم.

در تئاتر مشهد، تیشه به ریشه هم نمی‌زدیم

 

چشیدن طعم سیلی‌های ساواک

- دهه ۵۰ اوج اعتراضات سیاسی بود. این موضوع بر تئاتر مشهد تأثیر گذاشت؟

مسائل اقتصادی و سیاسی باعث نارضایتی شده بود. این نارضایتی، بچه‌های تئاتر را وادار کرده بود به گرایش‌های متفاوت رو بیاورند تا به شکلی از این وضعیت خلاص شوند. با شروع انقلاب اسلامی، بیشتر هنرمندان تئاتر به سمت آن گرایش پیدا کردند. آن روز‌ها خیلی با قهر و غضب نظام وقت درگیر بودیم.

من، داریوش ارجمند، رضا دانشور و فکر می‌کنم همه بچه‌های تئاتر مشهد، طعم سیلی‌های ساواک آن زمان را چشیده‌ایم. حاصل برخورد هنرمندان باذوق و اندیشه و قشر تحصیل کرده دانشگاهی مشهد با نابسامانی‌های اجتماعی و سیاسی، گرایش به سمت انقلاب اسلامی و حرکت و اقدام در این زمینه بود.

- به ویژه گروه تئاتر «پارت».
گروه تئاتر «پارت»، به نوعی تئاتر مبارز یا گروه تئاتری سیاسی در آن زمان به شمار می‌آمد. گروه «پارت» با این نوع تئاتر در حقیقت برای مردم روشنگری می‌کرد و نظریه حق طلبانه‌ای را مطرح می‌کرد. آن‌ها معمولا به کارخانجات می‌رفتند و نمایششان را برای کارگران اجرا می‌کردند. در آن سال ها، فضا برای اجرای هر نوع نمایشنامه‌ای با هر محتوایی مهیا بود و مقدار متناسبی آزادی در کارکردن فراهم شده بود.

گروه‌های مرکز تئاتر چند نمایشنامه از بهرام بیضایی و غلامحسین ساعدی به صحنه بردند. من در آن زمان تئاتر‌های «چوب به دست‌های ورزیل» و «پنج نمایش از انقلاب مشروطیت» را اجرا کردم و مرحوم رضا سعیدی، «چهار صندوق» را به صحنه برد. اوایل انقلاب در بلبشو و ناهمگونی پیش آمده، گروه‌هایی مثل قارچ از زمین سر برآوردند؛ قارچ‌هایی که بیشترشان سمی بودند.

این مسئله، همه مراکزی را که فعالیت تئاتری داشتند، مسموم کرده بود. عده‌ای فکر می‌کردند تئاتر، تریبونی برای بیان اهداف سیاسی است، درحالی که همه سعی ما در خراسان این بود که تئاتر را از تریبون شدن و اینکه صرفا بیانگر مسائل سیاسی باشد، پاک نگه داریم.

- برسیم به انقلاب اسلامی و تأثیر آن بر تئاتر.
وقتی انقلاب پیروز شد و در دل مردم صالح جا گرفت، صالحان به گونه‌ای عمل کردند و متعصبان به گونه‌ای دیگر. دسته سومی هم بود که مایل بودند در ضمن این تغییر فضا، مملکت را مطابق آرمانشان بسازند. عده‌ای هم آمدند و به تطهیر تالار‌ها پرداختند و آنجا را با آب کر شست وشو دادند.

این آدم‌ها تا قبل از انقلاب، هیچ تئاتری بر صحنه‌های عمومی نبرده بودند. به هرحال انقلاب بود و طلب دگرگونی؛ وقتی جوانی با اسلحه ژ ۳ به تئاترشهر می‌رود، وقتی گروهی سردر عمارتشان تابلویی نصب می‌کنند که ما تئاتری با این گونه و مشخصات می‌خواهیم دایر کنیم، همین‌ها چند سال بعد، فرنگ را به ایران ترجیح می‌دهند. معلوم می‌شود آن روزگار، سره و ناسره و حقیقت و دروغ در کنار هم بودند و طبیعتا زمان می‌برد که همه چیز رنگ حقیقت و درستی به خود گیرد.

آدم‌هایی فرصت طلب از هر موقعیتی، بجا و نابجا استفاده می‌کردند تا خودشان را مطرح کنند، اما تئاتر دنیایی بزرگ دارد و آدم‌ها در آن زود گم می‌شوند، مگر آدم‌هایی که دارای دانش، بینش، جوهره و اصالت باشند. آدم‌های بی اصالت و دور از صداقت در تئاتر جایی ندارند و خیلی زود فراموش می‌شوند. به نظرم تاریخ تئاتر انقلاب ما با نام آن‌ها ارزش‌های والایش را از دست خواهد داد.

- شما در آن زمان بیشتر به چه متون و محتوایی گرایش پیدا کردید؟

آندره مالرو می‌گوید: «فرهنگ، میراث ماست.» اگر دانش و بینشی داشته باشیم، باید پاسدار آنچه باشیم که به عنوان میراث از گذشتگان به ما رسیده است. در «شگرد آخر» می‌گویم: «هر روز پرده‌ام را برمی دارم و می‌کوبم بغل دیوار و می‌گویم یا علی (ع).» این همه سنت، آیین و مذهب ما را دربرمی گیرد. من به جوهره و ذات فرهنگ ایرانی و پاره نمایش‌های ایرانی علاقه مندم؛ البته اوایل به نمایشنامه‌های خارجی گرایش داشتم. شمیم بهار و بهمن فرسی مرا مجذوب و شیفته فرهنگ نمایش ایرانی کردند.

شبی شمیم بهار، آثار شکسپیر را برایمان تجزیه وتحلیل می‌کرد. تحلیلی که استاد بهار ارائه داد، ذهن مرا به ادبیات، خرده فرهنگ‌ها و پاره نمایش‌های ایرانی معطوف کرد. همین جرقه باعث شد که من «شگرد آخر»، «ماه مهمان شب»، «سایه ماه»، «ولد کشته»، «علامت سؤال» و «ایستگاه» را بنویسم و کارگردانی کنم؛ تئاتر‌هایی که براساس فرهنگ نمایشی ایران ساخته و پرداخته شده‌اند.

اهدای دستخط آقا به خالق «شگرد آخر»

- پنجمین جشنواره تئاتر فجر به نام شما رقم خورد با مهم‌ترین اثر تئاتری تان در مقام کارگردان.

بله! سال ۱۳۶۵ تئاتر «شگرد آخر» را در جشنواره فجر روی صحنه بردم و توانست مقام اول جشنواره تئاتر فجر را به دست بیاورد.

- چگونه شکل گرفت؟

«شگرد آخر» طرحی هشت صفحه‌ای از حمیدرضا اعظم بود که بیشتر به فردوسی و «شاهنامه» می‌پرداخت و من و صابری، آن را به نمایشنامه هشتادصفحه‌ای تبدیل کردیم و بلافاصله تمرین با گروه نمایشی آغاز شد. نمایش، روایتگر انسان اولیه و مسائل او از زمان حضرت آدم تا دوران جنگ تحمیلی بود.

«شگرد آخر» از معدود نمایش‌هایی بود که در آن به مسئله جنگ می‌پرداخت و جذابیت‌های خاص خودش را در زمان جنگ برای مخاطب داشت. بدون شک «شگرد آخر» از آثار مهم من به عنوان نمایشنامه نویس و کارگردان است که در سال‌های پرالتهاب و بحرانی دفاع مقدس روی صحنه بردم.

- چرا مهم است؟

چون بعد از گذشت ربع قرن هنوز جایگاهش را در جامعه تئاتری حفظ کرده است، به طوری که بیشتر هنرمندانی که آن را دیده‌اند، از آن به عنوان نمایش فاخر نام می‌برند.

- جوایز خوبی هم در آن دوره از جشنواره کسب کردید.

در آن جشنواره فقط توانستم جایزه برتر کارگردانی را به دست بیاورم و همچنین خسرو نایبی فر، در بخش طراحی صحنه و لباس و رضا سعیدی برای هماهنگ کردن ریتم نمایش تقدیر شدند. جایزه بهترین نمایش پنجمین جشنواره تئاتر فجر هم به «شگرد آخر» رسید.

- از اجرای عمومی نمایش برایمان بگویید.

علاوه بر اجرا در سالن اصلی تئاترشهر تهران در قالب جشنواره فجر، سال بعد از آن هم در تالار وحدت به مدت چند شب روی صحنه رفت.

- خاطره‌ای هم در زمان اجرا‌های عمومی «شگرد آخر» دارید؟

این نمایش آن قدر با موفقیت اجرا شد که حضرت آیت ا... خامنه‌ای که در آن زمان ریاست جمهوری را برعهده داشتند، لوحی با دستخط خودشان به من اهدا کردند. همچنین از «شگرد آخر» در کتاب «هنر از دیدگاه رهبر معظم رهبری» سخن به میان آوردند که این موضوع برایم به شدت خاطره انگیز است.

- این نمایش را در جبهه هم اجرا کردید؟

بله! نمایش «شگرد آخر» را در زمان جنگ به جنوب بردیم. وقتی تئاتر شروع شد، خنده به لبان رزمنده‌ها نقش بست و همین برایمان بس بود که بدانیم در اجرای نمایش موفق بوده‌ایم. جبهه مکانی معنوی و خاص بود. بعد از پایان اجرای نمایش، رزمنده‌ها به میان ما می‌آمدند و با هم شوخی می‌کردیم، انگار سال هاست همدیگر را می‌شناسیم.

- مشکلات یا بهتر بگویم، حاشیه‌ای هم داشتید؟

برای نمایش در زمان اجرای جشنواره و همچنین در اجرا‌های عمومی حاشیه‌هایی برایمان به وجود آمد و برخی به ما گفتند که «شگرد آخر» نمایشی غیرمردمی است. تهمت غیرمردمی بودن تئاتر بسیار ناجوانمردانه بود، چراکه همه اجرا، مناسبات و داستان نمایش برگرفته از عناصری کاملا مردمی و ایرانی بود.

آدم‌هایی فرصت طلب از هر موقعیتی استفاده می‌کردند تا خودشان را مطرح کنند، اما تئاتر دنیایی بزرگ دارد و آدم‌ها در آن زود گم می‌شوند

این نمایش درباره مردم است و انسان‌هایی که در اطراف ما زندگی می‌کنند و مشغول فعالیت هستند. کسانی که چنین نظری دارند، مردم را عوام و بی سواد می‌دانند، اما مردم چنین نیستند. چگونه می‌شود مردمی را که باعث خلق بسیاری از آثاری هنری شده‌اند، عوام و نادان تصور کرد؟! معتقدم بین همین مردم کسانی هستند که دیدگاهشان بسیار بهتر از هنرمندان است.

- شما در «شگرد آخر» هم مانند آثار دیگرتان از آیین‌های ملی استفاده کردید.

به صرف وجود پاره نمایش‌هایی مانند تعزیه، روحوضی، نقالی، معرکه گیری، خیمه شب بازی و... در یک نمایش نمی‌توان آن را تئاتر ملی قلمداد کرد. از یک قرن پیش تا کنون که تئاتر به معنی غربی آن وارد کشور شده است، مقابله‌ای بین نمایش غربی و نمایش‌های ایرانی پدید آمد. هیچ کدام از پاره نمایش‌های ایرانی دراماتیزه نشده‌اند، درحالی که تئاتر، هنری است که در آن عناصر دراماتیک به چشم می‌خورد، به این معنی که کل اثر نمایشی به تقابل بین دو فرد، دو اندیشه و دو عنصر متضاد تبدیل می‌شود.

برای همین، چنانچه قصد داشته باشیم داشته‌های نمایشی مان را به صورت تئاتر ملی مطرح کنیم، باید ابزار دراماتیک را که لازمه چنین آثاری است، در آن‌ها لحاظ کنیم. در غیر این صورت نمایش جنبه‌های توصیفی خواهد داشت و از شاخص‌های دراماتیک خالی می‌شود. از سال‌های دور تمایل داشتم اثری را روی صحنه ببرم که نمایانگر تئاتر ملی کشور و مربوط به سنت‌ها و آیین‌های نمایشی ما باشد.

راه سخت و دشوار بود، اما ناگزیر از رفتن بودم. همراه شدن با تئاتر «رامرودی ها» که به زبان محلی روی صحنه رفت و خیلی از آن استقبال شد و همچنین تئاتر «ایاس»، بخشی از راهی بود که پیمودم و من با دغدغه هایم با «شگرد آخر» در همان مسیر قرار گرفتم.

 

تندیس بازیگری فجر در دستان انوشیروان

- شما سال ۱۳۷۰ بعد از «شگرد آخر» به تئاتر «سایه ماه» رسیدید که آن را در دهمین جشنواره تئاتر فجر روی صحنه بردید. برایمان از این اثر جریان ساز بگویید.

تئاتر «سایه ماه» را به صورت مشترک با رضا صابری نوشتم و با مضمون حفظ هویت سنتی و ایرانی در مقابل تهاجم فرهنگ غرب در جشنواره دهم تئاتر فجر روی صحنه بردم.

- این اثر چگونه شکل گرفت؟

«سایه ماه» با هدف و انگیزه معرفی بیشتر حکیم ابوالقاسم فردوسی و دقیقی توسی به زوار و گردشگران داخلی و خارجی که به مشهد می‌آمدند، به سفارش میراث فرهنگی مشهد نوشته و اجرا شد.

- مهم‌ترین ویژگی «سایه ماه» در کارنامه تئاتری تان چیست؟

اجرا‌های متعددش در جشنواره‌ها و اجرا‌های عمومی. این تئاتر بیشتر از چهارصد اجرا در سراسر ایران داشت و بیشترین اجرای عمومی را در تئاتر‌های چند دهه اخیر به خودش اختصاص داد. «سایه ماه» در ابتدا در آرامگاه فردوسی و در ادامه، به دعوت میراث فرهنگی تهران به مدت ۱۰ شب در کاخ‌های سعدآباد و هفت شب در کتابخانه ملی تهران اجرا شد و بعد از آن هم به ترتیب در جشنواره استانی و جشنواره تئاتر فجر روی صحنه رفت.

- ویژگی بارز دیگر تئاتر «سایه ماه» مانند برخی دیگر از آثار دهه ۶۰ این بود که مجموعه‌ای از بهترین‌های تئاتر خراسان در آن حضور داشتند.

در کنار شما. من نقش مرشد رستم خراسانی را بازی می‌کردم که در این دوره از جشنواره بین المللی تئاتر فجر، عنوان و تندیس بهترین بازیگری مرد را برای «سایه ماه» دریافت کردم.

- شما جوایز بسیاری را در عرصه‌های بازیگری و کارگردانی گرفته‌اید. کدام یک از آن‌ها برایتان خاطره انگیزتر بوده است؟

بزرگداشت و تقدیری که در سال ۱۳۹۳ برای یک عمر فعالیتم در عرصه تئاتر در جشنواره تئاتر فجر در تهران و نیز جشن اردیبهشت تئاتر خراسان رضوی در مشهد که پس از سال‌ها فعالیت در این عرصه برایم برگزار شد، مهم‌ترین دستاوردی بود که کسب کرده‌ام.

 

بازیگری، «از «سایه ماه» تا «امام علی (ع)»

 - آقای ارجمند، ورود شما از تئاتر به سینما با چه اثری بود؟

اولین کار سینمایی‌ام یک فیلم ‏‏شانزده میلی متری بود به نام «رویش در گلدان تنگ» که متأسفانه توقیف شد و هیچ وقت به نمایش درنیامد و همین باعث شد ‏که کارگردانی سینما را برای همیشه کنار بگذارم. بعد از آن هم داریوش یک کار سینمایی با نام «گفت زیر سلطه من آیید» را ‏ساخت که نقش اول آن فیلم را بازی می‌کردم، اما با اینکه در جشنواره فجر هم نمایش داده شد، نتوانست موفقیت چندانی پیدا ‏کند.

- به عنوان بازیگر با چه کاری بین مردم دیده شدید؟

با سریال «امام علی (ع)». یادم می‌آید که تئاتر «سایه ماه» را روی صحنه اجرا می‌کردم که شبی داوود میرباقری و سیاوش ‏شاکری این تئاتر را دیدند. میرباقری آمد پشت صحنه و به من گفت که فردا بیا شهرک سینمایی و من هم فردای آن ‏روز رفتم و تا امروز در عرصه تصویر فعالیتم ادامه یافت. البته من قبل از آن در سریال «روزی روزگاری» با امرالله ‏احمدجو که به نظرم یکی از اعجوبه‌های کارگردانی است، کار کرده بودم.


* این گزارش شنبه ۲۴ آذرماه ۱۴۰۳ در شماره ۴۳۸۴ روزنامه شهرآرا صفحه هنر چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44