همانطورکه گذر زمان خیلی چیزها را تغییر دادهاست، چهره چهاربرج هم خیلی سال قبل از پیوستن به مشهد بهروزرسانی شده و حالا شباهتی به تاریخش ندارد؛ تاریخی که نشان میدهد چهاربرج روستا نبوده، بلکه مزرعهای بزرگ در دست اربابها و بهلطف قناتهای پرآبش آباد و سرسبز بوده است.
این روستای بزرگ محدوده توس در سال ۱۳۹۲ مانند بقیه محدوده بولوار شاهنامه به شهر مشهد الحاق شد و تغییرات بیشتری پیدا کرد. بهدنبال همین تغییرات، دیگر کمتر میتوان رد و نشانی از مزرعه بزرگ چهاربرج را پیدا کرد. تنها نشانیها، آخرین کشاورزان بازمانده آن مزرعه هستند که سنشان این روزها به یک قرن پهلو میزند.
کشاورزانی که تا دست از پا شناختند، شدند یکی از زارعان که باید زمینهای ارباب را حاصلخیز نگه میداشتند. حاجعلیاصغر نجارزاده یکی از همین افراد است؛ کسی که پدر و پدربزرگش هم دهقان ارباب چهاربرج بودند.
او که برای سه ارباب در چهاربرج کار کرده است، حالا از پرخاطرهترین و عجیبترین آدمهای قدیمی است که تکبهتک کشاورزان را به یاد میآورد و از هرکدام خاطره نقل میکند و درست همانقدر از خاطراتش به اربابها و مزرعه بزرگ چهاربرج پیوند خورده است. همین خاطرات است که نشان میدهد از چهاربرج فقط تصویری محو از ابهت پیشینش به جا مانده است.
در سطرهای پیشرو با خاطرات این پیر مزرعه چهاربرج، آقاهاشم پسر بزرگش، و پژوهشهای جواد نواییانرودسری، تاریخپژوه مشهدی همراه شدیم تا نگاهی بیندازیم به چهاربرجی که بود و چهاربرجی که هست.
چهاربرج در خاطرات حاجعلیاصغر، محدودهای چهارصدهکتاری است که در هر سه طرف آن چهاربرج قرارداشت. او با لهجهای محلی آن برجها را تصویرسازی میکند و میگوید: مرزهای روستا یک سه ضلعی را تشکیل میدادند. یک ضلعش مأمورآباد بود با یک قلعه. ضلع دیگرش کلاته بود با یک قلعه و آخرینش هم قلعهکهنه بود. در هرکدام از اینها که بخشی از روستا بودند، یک چهاربرجی قرار داشت. بهعنوان مثال چهاربرجی کلاته یکهکتار وسعت داشت که دیوارهایش پنجتا ششمتر از زمین بالا بود.
سر دیوارها هم رخنه (شکاف) بود که تفنگ میگذاشتند. در بزرگی داشت که با غروب آفتاب بسته میشد. داخل آن بیستخانه داشت که تعدادی از مردم در آن زندگی میکردند. در قلعه مأمورآباد کسی زندگی نمیکرد و برجش حالت نظامی داشت و در قلعهکهنه که پنجهکتار میشد، ما کشاورزان ارباب زندگی میکردیم.
آنطورکه او میگوید، دلیل نام روستا از وجود همین چهاربرجها بود و کسی نمیدانست روستا چطور شکل گرفته است و برجها کی ساخته شدهاند. گرچه بهطوردقیق نمیتوان گفت چهاربرج چهسالی شکلگرفتهاست، جواد نواییانرودسری معتقد است ازآنجاکه زیست در حاشیه کشفرود سابقه زیادی دارد و از طرف دیگر سابقه تابران که چهاربرج در اطراف آن شکل گرفته به قبل از اسلام میرسد، قدمت این محل را باید بیشتر از چهارپنجقرن اخیر دانست.
این پژوهشگر بر این باور است که نام چهاربرج خاص نیست؛ چون این نام در چند جای دیگر ایران هم هست. به گفته نواییان، این موضوع که مزارع اطراف مشهد همه قلعه داشتند، اما هیچکدام به نام چهاربرج معروف نشدهاند، نشاندهنده ویژگی خاص برجهای روستای چهاربرج است. یعنی در روستاهای اطراف بنای مناسبی از این نظر وجود نداشت.
پیشاز آنکه حاجعلیاصغر برای اربابهای چهاربرج دهقانی کند، پدرش، پدربزرگش و قبلتر از آنها هم کشاورز اربابهای چهاربرج بودند؛ «مرحوم پدرم، محمد، نقل میکرد زمینهای چهاربرج از آنِ «نَجْثُالسلطنه» بوده است که بعدها به دست غلامرضا سبزواریزاده افتاد. در دوران کودکی من، حاجغلامرضا مرحوم شد و اربابی چهاربرج بهدست پسرش محمد سبزواریزاده افتاد.
او تا سال ۱۳۵۳ اربابی کرد و در این سال، محسن و جلال مقیمی معروف به «صمد کمپانی» به ۷ میلیونتومان چهاربرج را از او خریدند. البته یکجورهایی از دستش درآوردند و فقط پول شصتهکتار را دادند، اما صاحب همه زمینها شدند!»
از قناتهای پرآب چهاربرج هیچ نماندهاست. در خاطرات حاجعلیاصغر این مزرعه بزرگ سه قنات پرآب به نامهای مأمورآباد، چهاربرج و کلاته بههمراه یک چشمه داشت. در محل چشمه، مسجد سرچشمه درست شده بود.
دلیل نام روستا از وجود همین چهاربرجها بود و کسی نمیدانست برجها کی ساخته شدهاند
آنطورکه او میگوید، قنات مأمورآباد استخر و یخدان هم داشت که آب آن زمینهای پشت باغ چهلهکتاری را پوشش میداد. آب قنات کلاته زمینهای شترگلو و اطراف آن (امروز سمت فرد خیابان شاهنامه است) را پوشش میداد و قنات چهاربرج که وسط این دوقنات بود، سمت پایین مزارع (سمت زوج خیابان شاهنامه امروزی) را سیراب میکرد.
آقاهاشم پسر حاج علیاصغر نیز از سرنوشتی که این قناتها پیداکردند، چنین نقل میکند: وقتی مقیمی چهاربرج را خرید، چون معامله بدون زارع بود، شروع کرد به بیرونکردن مردم. کشاورزان هم تعدادی زمین از سبزواریزاده خریده بودند و دوست نداشتند رها کنند. اولین راهی که مقیمی انتخاب کرد، بستن آب قناتها بود.
او آب قناتها را بهسمت زمینهای خودش فرستاد و فقط یک لوله کوچک که آب آن برای مصارف خانگی و کشاورزی بود گذاشت. بعد از آن هم لایروبی قناتها را انجام نداد و در مسیر قناتها سه چاه عمیق زد. با این روش قناتها که یک سرشان به شاندیز و سوی دیگرشان به گلمکان بود، خشک شدند.
آقاهاشم درباره اینکه چطور نظام اربابرعیتی در چهاربرج برافتاد و زمینها به مردم رسید، به شب ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ گریزی میزند و میگوید: محسن مقیمی همانشب از عمارت اربابی چهاربرج با پای پیاده بهسمت شاندیز فرارکرد. از ترس مردمی که کم در حقشان ظلم نکرده بود، حتی ماشینهایش را نتوانست از حیاط دربیاورد. از همان شب نظام ارباب و رعیتی برافتاد.
او روایتش را به قبلاز فروش زمینها به مقیمی برمیگرداند و ادامه میدهد:، چون سبزواریزاده در حکومت نفوذ زیادی داشت، سال ۱۳۴۲ که اصلاحات ارضی در ایران صورت گرفت، از همه کشاورزانش امضا و اثر انگشت گرفت که کارگر او هستند، نه کشاورز تا حتی یک متر زمین هم به آنها نرسد.
به خاطر همین، بین کشاورزان تقسیم اراضی صورت نگرفت و زمینها در مالکیت سبزواریزاده ماند که بعدها بخش کوچکی را به مردم و بخش اعظم آن را به مقیمی فروخت. بعداز پیروزی انقلاب اسلامی، هیئت هفتنفرهای در سال ۱۳۵۹ از تهران آمدند و مردم چهاربرج را جمع کردند. همان موقع اعلام شد، چون تقسیم اراضی بین آنها نشده، حقشان است که به حقوقاتشان برسند.
طبق توضیحات او در سال ۱۳۵۹ برمبنای سالاربخشی قدیم که میگفتند این زمین مال چه کسی است و حد و حدود زمین را داشتند، تقسیم صورت گرفت و مردم که معتقد بودند باید مالشان حلال باشد، سهم ارباب را هم دادند.
به گفته آقاهاشم و پدرش در آن سال از زمینهایی که باید تقسیم میشد، ۱۸۴ هکتار به مقیمی رسید که حداد، وکیلش، تحویل گرفت. او میافزاید: بعداز این تقسیم اراضی، دیگر کسی مهاجرت نکرد و هیئت هفتنفره هم اجازه ساختوساز به مردم در زمینهایشان را داد. این شد که جمعیت چهاربرج که آن روزها ۱۵۰ خانوار بود، خیلی زود زیاد شد و امروز به بیشاز ۶ هزار نفر رسیدهاست.
حاجعلیاصغر تاریخ خرابی قلعههای مأمورآباد و کهنه را به یاد ندارد، اما از خرابی چهاربرج کلاته، پشت سر هم خاطره میگوید. آقاهاشم که در روزهای خرابی آخرین چهاربرج روستا نوزدهسال داشت، پی حرفهای پدر را میگیرد و تعریفمیکند: در سال ۱۳۶۳ مقرر شد آخرین چهاربرج هم خراب شود.
بعداز این تقسیم اراضی، دیگر کسی مهاجرت نکرد و هیئت هفتنفره هم اجازه ساختوساز به مردم در زمینهایشان را داد
داخل این چهاربرجی، افرادی که «پیشمرگ» خوانده میشدند، همچون کلاتهحاجحسین قاسمی، حاجحسن و برادرش، آقای مظلوم، غلامحسین کلابرام، حاجمندلی، حاجرمضان کلاتگی، حاجرمضان صبور زندگی میکردند. قلعه را که خراب کردند، در زمین آن، خانه ساخته و به افراد واگذار شد. مکان این قلعه در انتهای خیابان شاهنامه ۴۴ فعلی بود.
این پدر و پسر روزهایی از چهاربرج را در خاطر دارند که پر از پرندههای مهاجر بود؛ پرندههایی که با قطع درختان چنار، دیگر گذرشان به این محل نیفتاد. حاجعلیاصغر میگوید: کشاورزان بیشتر گندم و جو میکاشتند و درختان اصلی روستا هم چنار و توت بود. البته زردآلو و گلابی و سیب هم زیاد داشتیم. چنارها را که تعدادشان به بیشتر از هزار عدد میرسید و تا پنجاهمتر قد داشتند، وکیل مقیمی در سال ۱۳۶۲ قطع کرد و به ۴۰ هزارتومان همه را فروخت.
طبق گفتههای پسرش آقاهاشم درختهای توتی هم که غلامرضا سبزواریزاده کنار جاده کاشته بود و تعدادشان به چهارصدعدد میرسید، در توسعه بولوار شاهنامه (سال۱۳۷۲) قطع شدند.
حاجآقا نجارزاده در روزهای کودکی، وقتی پدر نجارش مشغول ساخت خانه در قلعه نو بود، شاگردی او را میکرد. گویا در آن روزها که آخرین سالهای سلطنت رضاشاه بود، سبزواریزاده تصمیمگرفته بود مردم را در دو قسمت قلعهکهنه و قلعهنو چهاربرج سکونت بدهد.
او به قبرستانهای چهاربرج هم اشاره میکند و میگوید: قلعهکهنه قبرستانی داشت به نام «ممد دوکی». نمیدانم ممددوکی واقف زمین بود یا اولین نفری که در قبرستان دفن شدهبود. این قبرستان که حداقل هزارتا قبر داشت، تبدیل به مدرسه شد.
آقاهاشم که سهدوره نماینده شورای چهاربرج بوده است، در توضیح تبدیل قبرستان قدیمی روستا به مدرسه چنین میگوید: بخشی از قبرستان را سالیهای قبل برای کشاورزی شخم زده بودند. بخشی از آن مانده بود که عدهای سودجو دست گذاشتند تا صاحب آن شوند. یک روز خبر آوردند سودجوها درحال تسطیح قبرستان هستند. سالهای ابتدایی دهه ۱۳۸۰ بود. بهعنوان نماینده شورای روستا به قبرستان رفتم و حد و حدود آن را مشخص کردم و برای اینکه دست این افراد نیفتد، خودم به آموزشوپرورش پیشنهاد ساخت مدرسه را دادم.
هاشم نجارزاده به یادگار گذشتگان در چهاربرج اشاره میکند و میگوید: عمارت اربابی که در دوره قاجار ساخته شده و بخشی از باغ دوهکتاری اربابها بود، مرمت جزئی شده و همچنان سرپاست. همچنین یخدان مأمورآباد باوجود آسیبهایی که دیده در ملک شخصی حفظ شده است، اما از غار جز یک تپه خاک کوچک چیزی نماندهاست.
آنطورکه او میگوید، غار چهاربرج غار رسی بود که مردم سوهای عمیقی داخلش زده بودند و از خاک مرغوبش برای شیرهگیری انگور و در طب سنتی استفاده میشد. او به ایستگاه رادیویی شهیدهاشمینژاد هم اشاره میکند و میگوید: این ایستگاه را در دهه ۱۳۵۰ آمریکاییها برای جاسوسی از شوروی ساختند و کاجهای اطرافش را که امروز سربه فلک کشیده، در همان زمان کاشتند.
برای اینکه از تاریخ چهاربرج به اطلاعات دقیقتری برسیم، سراغ جواد نواییانرودسری، کارشناس و پژوهشگر تاریخ میرویم. او با استناد به چند کتاب و سند تاریخی، اطلاعاتی از چهاربرج دراختیارمان میگذارد.
نواییان با نگاهی به کتابچه مالیاتی میانولایت (دوره ناصرالدینشاه -۱۲۶۰ هجری خورشیدی) که نام چهاربرج در آنها آمدهاست، توضیح میدهد که مزرعه چهاربرج با مشهد چهارفرسخ (۲۴ کیلومتر) فاصله داشته است. ۲۴ خانوار رعیت در آن زندگی میکردند که از طایفههای تیموری، کُرد و ترک بودند؛ افرادی که شیعهمذهب بودند و هنر آنها قالیبافی بود.
طبق توضیحات او نکته مهمی که درباره چهاربرج در اسناد وجود دارد، این است که چهاربرج از تأمینکنندگان سپاهی بوده، خلاف روستاهای اطرافش. یعنی از این روستا پنجنیروی نظامی باید به حکومت داده میشد. این نشان میدهد خان این محل چنین چیزی را تقبل کرده بود و این افراد هم فقط از طایفه تیموری بودند.
ادامه صحبتهای او با اشارهبه کتاب فرهنگ جغرافیایی ایران (حاج علی رزمآرا-۱۳۲۹ خورشیدی) است که ۵۹ سال بعد از کتابچه مالیاتی تهیه شده. او میگوید: در این کتاب نشان داده شده است که جمعیت آن به ۴۱۱ نفر افزایش یافته که میتواند از وفور آب باشد. همچنین تأکید شده از معدود آبادیهایی است که راه اتومبیلرو دارد. همچنین قید شده بیشتر محصولات کشتی این مزرعه غلات و خشخاش است و آبوهوایش به خاطر وجود کشفرود معتدل است.
نواییان براساس آنچه در اسناد و کتابها دیده بر این تأکید میکند که چهاربرج نام مزرعه را داشت، نه روستا. به آب قناتهای این مزرعه هم اشاره میکند و میگوید: طبق اسناد مشخص است که آب قناتهایش خوب و استاندارد بوده است؛ تاجاییکه سندی به سال ۱۳۱۳ خورشیدی نشان میدهد در جشن هزاره فردوسی، از آب این قنات برای میهمانها استفاده شدهاست.
* این گزارش پنجشنبه ۲۲ آذرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۷۵ شهرآرامحله منطقه ۱۱ و ۱۲ چاپ شده است.