خدا رحمت کند آقای رضا افضلیِ شاعر را. هر وقت میخواست از انگشتشمار انجمنهای ادبی نامدار در ایرانِ دهه ۲۰ تا ۷۰ خورشیدی بگوید، حرف را به انجمن ادبی فرخ میکشاند و همان ابتدا، کلامش را با دادن نشانی خانه آقای فرخ شروع میکرد: «نبش خیابان جهانبانی در کنار کوچهای نزدیک به سهراه جم» جایی که به قول او نیم بیشتر شاعران نامدارِ خراسان در زیر سقف آن خانه شاعر شده بودند و نیم زیادهترِ شاعران معروف ایران هم، هر وقت گذرشان به مشهد خورده، حتما خودشان را به جلسه این انجمن میرساندهاند. او هم به گمان و باور بسیاری، انجمن فرخ را نخستین مجمعِ عالی ادبای معاصر در شمال شرق کشور و تأثیرگذارترین انجمن ادبیِ معاصر ایران توصیف میکرد و میگفت: «بزرگترین شاعران و ادیبان خراسان و ایران در آن بارها حضور یافته و شاعران چند نسل، بیش و کم از خرمن دانش مردان میهمان و اعضای پیشکسوت و دانشمند آن خوشهچینی کردهاند.»
بزرگان ادب ایران، نخستین دلیلِ شهرت انجمن فرخ را منش خود او و جذبه و گیرایی کلامش میدانند. دانشمندمردی که اگرچه به شاعری شهره است، اما جنبههای شخصیتی دیگری هم داشته که کمتر به آن پرداخته شده است. نقش او در برقکشی مشهد، تأسیس دانشکده ادبیات و احیای سبک خراسانی در شعر معاصر از آن جمله است. او همچنین نخستین استاد افتخاری دانشگاه فردوسی مشهد نیز بوده است.
سال ۱۲۷۶ خورشیدی، در خانواده «سید احمد جواهری» طفلی چشم باز کرد که بعدها همه او را با نام «استاد محمود فرخ» به یکدیگر معرفی میکردند. حاج سید احمد جواهری پدر محمود نام فامیلش را از حرفه آبا و اجدادیاش که خرید و فروش جواهر بود، به یادگار داشت، اما محمود گوهرشناس سخن بودن را به هر گوهری دیگری ترجیح داد و تخلص فرخ را برای خودش انتخاب کرد. بعدها و در ۱۳۰۶ خورشیدی وقتی تعیین نامخانوادگی و ثبت در سجل رسمی شد، او کنار نامش جواهری ننوشت و شد «سید محمود فرخ». مادرش طوبی خانم، صبیه حاج میرزا هدایتا... جواهری، ۷ شکم بچه زایید، اما مشیت بود تنها به ثمر نشستن محمود و حسنعلی را ببیند و از پنجِ دیگر، تنها داغ فرزند ببرد و بس.
برای همین گویا فرخ از همان طفولیت روی چشم جا داشته و چراغ خانه جواهریها بوده است. دوران آغازِ دانشآموز شدن او با روزهایی همزمان میشود که مشروطه تازه جان گرفته و از جرقه روشنی در پستوهای ذهن به روزنامهها و خیابانها آمده بود. در این ایام یک مدرسه نوین در مشهد دایر بوده، اما پدر فرخ که میخواست دردانهاش هر طور شده پای درس ملاباجی قد بکشد و راه و رسم زندگی بیاموزد، او را به مکتبخانه زنانهای در کنارِ صحنِ حرم میفرستد، ولی بعدها به مدارس نوین میرود و پای درس شیخ محمد حسین شیرازی ادیب و خوشنویس، تلمذ کرده و سال هایش پای خواندن و دانستن ادامه پیدا میکند.
ادبدوستی فرخ خراسانی یادگارِ پدرش است. بهموجب آنچه او خود شرح کرده، اغلب دوستان پدرش، ادبا و فضلای بنام خراسان بودند و گویا انجمنی نیز هر صبح جمعه در خانه آنان برپا بود که گاهی در آن شعر هم خوانده میشد. پدر فرخ و دوستانش مجمع دیگری نیز داشتند که بیشتر در غرفه مذهبباشی آستانه در صحن نو برگزار میشد. در آن روزگار ارباب حرفههای مختلف، چون طبیب و زرگر و ... هر یک صاحب حجرهای در صحن بودهاند. از جمله ایشان، مذهب باشی آستانه، پیرمردی بوده در کار خود استاد و از ذوق ادبی برخوردار. عدهای از اعیان و فضلا و اهل ادب در غرفه او جمع میشدهاند. این آمد و شد با ادیبان اثر خوب خودش را میگذارد و شاعری ناآوازهتر را پدید میآورد.
فرخ درباره ماجرای نخستین شعری که سروده در خاطراتش اینطور گفته است: «اولین بار که شعر گفتم، هشت یا نه ساله بودم که واقعهای در مشهد رخ داد. سال قحطی بود و مردم به خانه حاج محمد حسن صراف، معاون التجار، که مالک و نافذ بود به تحریک دشمنان حمله بردند و او به وسیله گماشتگان مسلح از خانه و کاشانه خود دفاع کرد و عدهای در این میان مجروح یا مقتول شدند. افکار عمومی علیه او بود و عوام بدش را میگفتند. من هم که طفل بودم و احساساتم تحریک شده بود، همانجا با اقتباس و تضمین و اختلاس از شاهنامه چند بیت شعر گفتم و خواندم و مورد تحسین مردم کوچه و خیابان قرار گرفتم.»
دامنه افتخارات زندگی این چهره تنها در شاعری خلاصه نمیشود و از او یادگارهای بیشماری را میتوان در تاریخ مشهد، جستوجو کرد. گویا فرخ تا سال ۱۳۰۶ خورشیدی، شغل و حرفه مشخصی نداشته است، اما از این سال به بعد با سرمایهای که ارث پدر بوده، حجرهای تجاری باز کرده و مشغول به کار میشود. چندی بعد، محمدولیخان اسدی، نایبالتولیهآستان قدس، از فرخ برای کار در امور دولتی و حکومتی دعوت میکند. لیاقت و کاردانی محمود فرخ سبب میشود تا اندک زمانی پس از این ترفیع رتبه بگیرد؛ اما کار به اینجا نمیماند. در آن روزگار عده کارمندان مدیر در اداره آستان قدس رضوی کم بود، بنابراین اسدی که کاردانی فرخ را دیده بود، او را به اداره آستان قدس میبرد تا اسباب ساماندهی امور آنجا را نیز فراهم کند.
او همچنین در پایان دادن به حادثه مسجد گوهرشاد به سال ۱۳۱۴ خورشیدی نقشی اساسی دارد. آنطور که از مکتوبات تاریخی ابتدای قرن به دست میآید، فرخ که آن ایام در آستان قدس رضوی سمتی داشته، با مکاتبههای بسیار و پیوستهای که از طریق این سازمان با پایتخت انجام میدهد، میتواند جلوی حمله شبانه سربازان به مسجد را بگیرد و جان عده بیگناه بسیاری را نجات دهد. پس از تیرباران شدن اسدی، فرخ از آستان قدس میرود. او در دوره دوازدهم قانونگذاری با سمت نماینده قوچان روانه مجلس شورای ملی میشود و تا پایان دوره سیزدهم نیز در مجلس باقی میماند، اما پس از آن خود را از سیاست کنار میکشد و به زندگانی شاعرانهاش رنگ میدهد.
در اسفند سال ۱۳۲۲ خورشیدی او به پیشنهاد علی منصور، استاندار و نائبالتولیه وقت دوباره به آستان قدس باز میگردد و به سمت معاونت آن برگزیده میشود. او همزمان در این ایام، عضویت هیئات مدیره کارخانه نخریسی و برق خسروی را هم بر عهده میگیرد ودر این دو نیز دستی بر آتش خدمت گرم میکند. غلامرضا آذری خاکستر در پژوهشی مینویسد: «در سال آخر جنگ جهانی دوم آقای محمود فرخ، رئیس هیئت مدیره و مهندس ابوذر، متصدی کارخانه از طرف شرکت انتخاب میشوند تا به اروپا رفته، از انگلستان موتورهای برق خریداری کنند. تلاش این ۲ پس از ۸ ماه ثمر میدهد و آنها میتوانند سه موتور کروسلی دیزل که هرکدام ۱۰۶۵ اسب بخار قدرت داشته، خریداری کنند. با گستردهشدن فعالیت شرکت برق خسروی تا سال ۱۳۲۸ خورشیدی، این شرکت دارای ۷دستگاه مولد برق بوده که متوسط تولید برق سالیانۀ این دستگاهها در حدود ۲۶۰۰۰۰۰ کیلووات بوده است.»
سیدمحمود فرخ خراسانی، بااینکه در دانشگاه فردوسی تحصیل نکرده بود و جزو جامعه علمی این آموزشگاه نبود، تأثیرات عمیقی بر دانشکده ادبیات گذاشته است؛ به طوری که نام او در تاریخچه دانشکده ادبیات مشهد ثبت شده است. در واقع این دانشکده به اهتمام و پیگیری او و البته یاری و همفکری مؤید ثابتی، مجوز تأسیس میگیرد و این دو نفر بودند که باوجود کارشکنیهای مشتی تنگنظر بر آمدن دکتر علیاکبر فیاض به مشهد پای فشردند و پایهگذاری دانشکده ادبیات را به او سپردند.
علاوه بر این، به دلیل نقش ارزنده فرخ در حوزه ادبیات، در سال ۱۳۵۳ از سوی دانشگاه فردوسی درجه دکترای افتخاری میگیرد و بنا به قولی، اعطای دکترای افتخاری به استاد فرخ اعتباری بود که او به آن لباس میبخشد. نقش محمود فرخ در دانشگاه فردوسی تنها به اینجا ختم نمیشود و اهدای کتابخانه حکایت دیگری است از مهر او به مشهدیها. برابرِ اسناد موجود، فرخ صاحب کتابخانه کم نظیری بود و اواخر عمر قصد داشت تا آن را بفروشد که دکتر «جلال متینی»، رئیس وقت دانشکده ادبیات، ۱۷۸ جلد کتاب و ۱۸ نسخه خطی آن را در سال ۱۳۴۹ از محمود فرخ برای کتابخانه دانشکده خریداری میکند. بخشهای دیگر این کتابخانه یک بار در سال ۶۰ و دیگر بار در سال ۸۱ از سوی خانواده اش به همین کتابخانه اهدا میشود.
در میان نسخههای خطی کتابخانه او، نسخهای نفیس از دیوان حافظ به خط وصالی شیرازی و نسخه دیگری از تاریخ بیهقی به تصحیح و حواشی ادیب پیشاوری موجود است. افزون براین در سال ۱۳۹۴ به صورت اتفاقی از بین کتابهای محمود فرخ که در داخل کارتنی در کتابخانه دانشگاه محبوس بود، دیوان نویافته نفیسی از ملک الشعرای بهار کشف میشود که خود فرخ آن را کتابت و صحافی کرده بوده و تاریخ شروع نگارشش به سال ۱۳۳۵خورشیدی برمی گشته است. این دیوان سال ۱۳۹۷ از سوی نشر هرمس منتشرشده است.