کد خبر: ۱۰۶۳۱
۰۵ آبان ۱۴۰۳ - ۱۲:۳۰

نامه‌هایی که گیرنده و فرستنده یک خانه بود!

مهدی رأفتی‌زاده، پستچی محله المهدی می‌گوید: نامه‌هایی داشتم که فرستنده و گیرنده نامه یک خانه بوده است. به‌عنوان مثال زوجی بودند که نمی‌توانستند حرفشان را رودررو بیان کنند، فرستنده نامه، آقا بوده، گیرنده هم خانمش.

پستچی منطقه ما همیشه می‌خواسته دیده شود، اما از راه‌های غلط و غیرعاقلانه نه. می‌گوید روزی در مستندی که از یکی از شبکه‌های تلویزیون پخش می‌شد، جوانانی را دید که برای دیده‌شدن، راه‌های اشتباه، گران و جبران‌ناپذیری را رفتند.

تعدادی از آن جوانان، برای دیده‌شدن، رو به بازیگری و سایر رشته‌های هنر آورده بودند و از‌آنجا‌که مسیر درستی برای رسیدن به علاقه‌شان انتخاب نکرده بودند، متضرر شده بودند.‌

می‌گوید تا قبل‌از اینکه پستچی شود یعنی زمانی‌که سوپرمارکت داشت، گویندگی برایش همان راهی بود که می‌توانست او را به آرزویش یعنی مطرح‌شدن برساند، اما از کار آن جوان‌ها عبرت گرفته و به همان زندگی ساده خودش ادامه داده است تا اینکه ۱۰ سال پیش در فراخوان اداره پست شرکت کرد.

۱۰ سال پیش با همین صدایی که خیلی‌ها باور دارند مناسب گویندگی است و با همان آرزوی مطرح‌شدن وارد اداره پست شد. یک‌سال‌ونیم زمان برد تا به‌واسطه کارش و ارتباطی که با شهروندان داشت، با آدم‌های زیادی آشنا شد و همه آن آدم‌ها و شاید بیشتر از همه آنها نیز او را شناختند.

طوری‌که اکنون در محدوده پستی‌اش، هفتاد‌هشتاددرصد مردم شماره تلفنش را دارند و چهل‌پنجاه‌درصد هم نشانی خانه‌اش را می‌دانند. خدا را شکر می‌کند که بدون تجربه راه‌های نادرستی که روزی آن جوانان برگزیدند، خیلی خوب دیده می‌شود و تاحدودی به هردو آرزویش رسیده است.

حالا مهدی رأفتی‌زاده، از اینکه خیلی از منطقه هفتی‌ها، به‌واسطه تعهدی که در نامه‌رسانی دارد، خوب می‌شناسندش، راضی است.

علاوه‌براین می‌گوید همسرش و دخترش و پسرش هم از شغل او بسیار راضی هستند، هم از او و هم از ذهن قوی او که با نامه‌رسانی، هرروز تقویت می‌شود و دقیق‌ترین تاریخ‌ها و موضوعات را ثبت می‌کند.

 

صداقت، امانت‌داری، روابط عمومی خوب  

مهدی رأفتی زاده متولد سال ۱۳۵۷ است. او ۱۰ سال پیش با شرکت در فراخوانی، شغل آزاد را رها می‌کند و وارد اداره پست می‌شود. در همین رابطه می‌گوید: نامه‌رسانی را دوست داشتم و زمانی هم که متوجه فراخوان اداره پست برای توزیع قبوض توزیع عوارض نوسازی شهرداری شدم با راهنمایی دوستم و پس از گزینش برای این کار، انتخاب شدم.

با پایان یافتن توزیع قبوض، من و سایر نیرو‌های به کارگرفته شده، جایگزین افراد بازنشسته و در نهایت نامه رسان اداره پست شدیم.

او معیار‌های روابط عمومی خوب، تحصیلات حداقل دیپلم، صداقت و امانتداری و شناخت از محلات را همان دلایل اصلی به کارگیری‌اش در اداره پست معرفی می‌کند و ادامه می‌دهد: زمان گزینش، چون قبوض، خانه به خانه توزیع می‌شد با مردم مستقیم در ارتباط نبودیم.

اما بعد از پایان آن قرارداد برای ادامه همکاری به عنوان نامه رسان، فاکتور‌های روابط عمومی خوب، صداقت و امانت‌داری اهمیت بیشتری پیدا کرد.  

 

نامه‌های آدرس به آدرس!  

پستچی محله المهدی مشهد می‌گوید: هنوز کسانی هستند که نامه‌نوشتن را دوست دارند و ترجیح می‌دهند پیامشان را با نامه به فرد موردنظر برسانند. وقتی پیامکی، برای کسی می‌فرستید، آن پیامک هرچقدر هم زیبا باشد، حس نامه را ندارد. گیرنده ممکن است نامه را چند‌دفعه پشت سر هم بخواند و بعد از آن هم در وسایل شخصی‌اش به‌عنوان یادگاری نگهش دارد، اما پیامک، یک روزی از بین می‌رود.

خاطرم هست نامه‌هایی داشتم که از آدرس‌به‌آدرس فرستاده شده بودند؛ یعنی فرستنده و گیرنده نامه یک خانه بوده است. به‌عنوان مثال زوجی بودند که نمی‌توانستند حرفشان را رودررو بیان کنند، فرستنده نامه، آقا بوده، گیرنده هم خانمش.

کسی که این کار را می‌کند، می‌داند نامه ساعتی به دست شخص موردنظر می‌رسد که خانه نیست و هر‌حرفی را که دلش می‌خواهد، می‌تواند از این طریق بگوید. این موضوع را ما نامه‌رسان‌ها وقتی که به نشانی نامه یا بسته پستی نگاه می‌کنیم، متوجه می‌شویم.

در این‌طور مواقع وقتی زنگ خانه‌ای را می‌زنیم و می‌گوییم که پستچی هستیم. ابتدا طرف تعجب می‌کند و می‌پرسد: نامه دارم؟ و، چون شک دارد ابتدا به نام فرستنده نگاه می‌اندازد.

وقتی متوجه می‌شود که نامه مثلا از طرف همسرش است، لبخندی به لبش می‌نشیند. این لبخند برای نامه‌رسان‌ها هم خیلی شیرین است، چون ما حس آنها از دریافت آن نامه را به‌خوبی درک می‌کنیم.

شیرینی دیگر این نامه‌ها این است که همیشه شادی‌آور است؛ حتی اگر موضوع قهر و ناراحتی باشد. خوشبختانه گیرنده‌ای نداشتم که از روبه‌رو‌شدن با این نامه‌ها، بغض کند یا ناراحت شود.

 

پستچی یعنی صبوری و تعهد  

نامه رسان‌ها عجولند یا صبور؟ پاسخ این پستچی به سوال ما یک کلمه است که قاطعانه بیان می‌کند: صبور. او برای اینکه به ما ثابت کند، پستچی‌ها صبورند، مثالی می‌آورد: راننده تاکسی تلفنی‌ای را درنظر بگیرید که منتظر مسافرش مانده است.

او ابتدا برای هشدار به مسافرش یک بوق می‌زند. اگر خبری نشد دوتا بوق می‌زند. اگر بازهم خبری نشد، زنگ خانه را می‌زند و در‌نهایت با‌توجه‌به اینکه آن سرویس را از دست خواهد داد، منتظر نمی‌ماند و می‌رود.

حالا همین وضع را برای پستچی‌ها درنظر بگیرید. آیا آنها می‌توانند محل را ترک کنند؟ ما پستچی‌ها آن‌قدر منتظر می‌مانیم تا بالاخره بیایند و نامه‌شان را بگیرند.  

او مثال دیگری برای ثابت‌شدن صبور‌بودن پستچی‌ها می‌آورد که کمی جالب و البته ناراحت‌کننده است: در ساعت‌هایی که مدارس تعطیل می‌شوند و ما مشغول نامه‌رسانی هستیم به مشکل جدیدی برمی‌خوریم.

زنگ خانه‌ای را می‌زنیم و از‌آنجا‌که خانواده، منتظر فرزندش است، بدون اینکه سوال کنند، در را باز می‌کنند. دوباره زنگ می‌زنیم و آنها به تصور اینکه در باز نشده است، کلید را فشار می‌دهند؛ و همین‌طور ادامه پیدا می‌کند؛ ما زنگ می‌زنیم، آنها بدون اینکه بپرسند در را باز می‌کنند.

گاهی هم برای مدتی دستشان را روی کلید بازکن در نگه می‌دارند تا...

بالاخره بعد‌از‌اینکه گاه ۲۰ دفعه زنگ زدیم، فردی، گوشی آیفون را برمی‌دارد و می‌گوید: «مامان جون بیا تو دیگه!» آنجاست که ما باید خودمان را معرفی کنیم و خواهش کنیم برای گرفتن نامه‌شان دم در بیایند

رأفتی‌زاده می‌گوید: ما پستچی‌ها، علاوه‌بر‌اینکه صبوریم، روان‌شناس‌های خوبی هم شده‌ایم. آن‌قدر در محدوده‌های پستی‌مان، از مردم شناخت پیدا کرده‌ایم که وقتی می‌پرسیم آقای فلانی؟ از لحن طرف متوجه می‌شویم، همان فرد است یا نه.

او اضافه می‌کند: با همه سختی‌ها و مسئولیتی که کار نامه‌رسانی دارد، از لحظه اولی که وارد اداره پست می‌شویم، به فکر ردیف‌کردن نامه‌ها و رساندنشان به دست صاحبانشان هستیم و این موضوع برایمان مهم است.

 

پستچی محله المهدی می‌گوید هنوز کسانی هستند که نامه نوشتن را دوست دارند

 

مشکلات پستچی‌ها  

پستچی‌ها هم مشکلاتی دارند که رأفتی‌زاده، مهم‌ترین آنها را چندمورد کوچک می‌داند که با توجه بیشتر، شهروندان رفع‌شدنی است. او می‌گوید: نیامدن دم در، دیرآمدن و همراه‌نداشتن کارت شناسایی، از مشکلاتی است که بیشتر از پستچی‌ها، باعث ناراحتی شهروندان می‌شود.

متاسفانه گاهی شهروندان برای وقت نامه‌رسان‌ها ارزش قائل نمی‌شوند و زمان زیادی آنها را پشت در معطل نگه می‌دارند. مثلا ساعت حدود یک بعدازظهر است و هنوز بخشی از نامه‌ها به دست صاحبانشان نرسیده است.

زنگ خانه‌ای را می‌زنیم و می‌خواهیم که بیایند و نامه‌شان را تحویل بگیرند. بعد از تاخیری طولانی که می‌آیند علت تاخیر را که جویا می‌شویم، با خونسردی جواب می‌دهند: داشتم ناهار می‌خوردم و باید تمامش می‌کردم!

متاسفانه برخی شهروندان با‌وجودی‌که منتظر نامه هستند، نامه‌رسان را تحویل نمی‌گیرند و این‌طور قلمداد می‌کنند که پستچی باید منتظر آنها بماند.

نیامدن دم در، دیرآمدن و همراه‌نداشتن کارت شناسایی، از مشکلات بیشتر پستچی‌هاست

این درحالی است که اگر شهروندان، سریع بیایند و پستچی را معطل نگذارند، نامه‌ها سریع‌تر تمام می‌شود و با زمان استراحت آنها تداخل پیدا نمی‌کند.

به‌طور‌کلی هر تأخیری، به‌اندازه سه‌نامه، توزیع نامه‌های بعدی را به عقب می‌اندازد.

مشکل دیگری که به‌ویژه در منطقه ما فراگیر است، این است که روی زنگ، نام یا شماره واحد را مشخص نمی‌کنند.

به‌فرض، در یک خانه هشت‌واحدی نه روی نامه و نه روی زنگ، شماره واحد نوشته نشده است و مجبوریم همه زنگ‌ها را بزنیم یا به‌علت حضور‌نداشتن یا شناخته‌نشدن گیرنده، برگه اخطار بیندازیم و روی آن برگه قید کنیم که پستچی قادر به تحویل نامه نبوده و خود فرد باید به اداره پست مراجعه کند تا بسته پستی‌اش را تحویل بگیرد.

البته ما راضی نیستیم نامه دیر برسد یا اصلا به دست گیرنده‌اش نرسد.

اما مهم‌ترین مشکلی که باعث ناراحتی شهروندان می‌شود، حضور یافتن بدون کارت شناسایی است. شهروندان باید بدانند وقتی پستچی می‌آید با کارت شناسایی، جلوی در حاضر شوند.

البته ما سعی می‌کنیم پشت آیفون یادآوری کنیم که با کارت شناسایی بیایند، اما به محضی که می‌فهمند، پستچی است از شوقی که دارند، گوشی آیفون را می‌گذارند و خودشان را به دم در می‌رسانند و وقتی که پستچی برای تحویل امانتی‌شان از آنها کارت شناسایی می‌خواهد، ناراحت می‌شوند!

شیرینی نامه، چیز دیگری است

یکی از شب‌های زمستان بود و از قبل هم برف باریده بود. اتفاقا نامه‌های آن روز هم زیاد بود و خیلی خسته شده بودم.

میانه‌های نامه‌رسانی، با موتورم به زمین خوردم و پای چپم به‌شدت درد گرفت؛ طوری‌که از درد ناشی از زمین‌خوردگی تصمیم گرفتم کار توزیع را رها کنم و برای استراحت، خودم را زودتر به خانه برسانم، اما تحمل کردم تا نامه‌های آن روز تمام شود.

کارم تقریبا تمام شده بود و فقط یک نامه دیگر برای توزیع داشتم. به نشانی موردنظر رفتم و در زدم. باوجودی‌که صدای خش‌خش نایلون از خانه می‌آمد، کسی جوابی نداد. پس از چنددقیقه، پیرزنی خمیده درحالی‌که کیسه نایلونی زباله در دستش بود، در را باز کرد.

نامه از بجنورد و از طرف پسرش بود. تحویلش دادم. پیرزن وقتی متوجه شد نامه از طرف پسرش است، خوشحال شد و درحالی‌که دست‌هایش می‌لرزید از داخل کیفش، با زحمت یک شکلات درآورد و به من داد.

با دیدن خوشحالی پیرزن برای چندلحظه خستگی و درد را فراموش کردم و به راه افتادم. هنوز دور نشده بودم که پیرزن صدا کرد: مادرجان، درِ خانه بسته شد و کلید همراهم نیست، خواهش می‌کنم برو روی دیوار و در را باز کن.

تنها چیزی که آن لحظه تصورش را نمی‌کردم، این خواهش پیرزن بود.

چند لحظه‌ای به نرده‌هایی فلزی که می‌بایست با پادرد و خستگی و سوز سرما می‌گرفتمشان تا از دیوار بالا بروم، نگاه کردم و تصور کردم که اگر دستم به آنها برسد از شدت سرما خواهد شکست.

پیرزن چیزی نمی‌گفت و منتظر بود کاری را که از من خواسته بود، انجام دهم. تمام خوشحالی چندلحظه قبل را از دست دادم و دوباره خستگی به تنم نشست.

موتور را روی جک زدم و با کمک نرده‌ها، بالا رفتم و در را باز کردم. وقتی پیرزن را آن‌طرف در دیدم، گفت: می‌شود نامه را بخوانی؟ دیگر تحمل درد و سرما را نداشتم. گفتم: مادر، نمی‌شود نخوانم؟ گفت: کسی خانه‌ام نیست و این نامه هم از طرف پسرم است.

به‌ناچار پاکت نامه را باز کردم. یک کارت عروسی بود. تا کارت را دید، بدون اینکه آن را بخوانم، گذاشت روی قلبش. گفتم: نمی‌خواهید متن کارت را برایتان بخوانم؟ گفت نه، می‌دانم کارت عروسی نوه‌ام است.

بعد متن نامه را خواندم که پسرش سفارش کرده بود مادرش با آقای فلانی به عروسی بیاید که در مسیر راحت باشد.

بعداز دیدن خوشحالی پیرزن، دوباره خوشحال شدم و خستگی از تنم رفت و فکر کردم که اگر بازهم نامه داشتم، می‌توانستم آنها را به صاحبانشان برسانم.

به این دلیل است که می‌گویم شیرینی نامه، چیز دیگری است. این موضوع را ما از خوشحالی گیرنده‌ها متوجه می‌شویم.


* این گزارش سه شنبه، ۲۹ مهر ۹۳ در شماره ۱۱۹ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.  

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44