
از کوههای مشهد تا هیمالیا زیر پای جواد نوروزی است
تفاوتش با ما که روبهروی او نشستهایم، در هوای پاکی است که تنفس کرده و طلوعها و غروبهای زیبایی که از بالاترین نقطه کوه دیده است؛ در ساعتها همزیستی با پرندگانی است که وقتی او تنهای تنها در ارتفاعی هفتهزارمتری بود، حدود ۲۰ عددشان روی سر و دستها و شانههایش نشستند و ساعتها غرق لذتش کردند و مثل گروهی انسانی با هم بیسکویت خوردند.
مردِ کوهنوردِ چهلوپنجساله شهرمان آنچنان از لذتهای کوهنوردی میگوید که احساس میکنیم بین ما و او که در کوه، رکاب زده، عکس گرفته، تصویربرداری و حتی زندگی کرده، فاصلهای به ارتفاع یک کوه است.
او صدای طبیعت را شنیده و همگان را دعوت میکند تا از این آرامش موجود در طبیعت لذت ببرند.
خانهاش هم که وعدهگاه کوهنوردان تلقیاش میکند، پر از شگفتیهایی است که در جهان دیده و لمس کرده؛ گوشهای شاخ بُز میبینیم و کناری هم انواع سنگهای بهیادگارمانده از قللی که به آنها صعود کرده است و دندانهای نیش گراز را در حالی نشانمان میهد که تاکید میکند همه کوهنوردها از شکار بیزار هستند و او در عمرش شاید فقط یک زنبور را کشته است.
خلاصه اینکه اینجا و با نوروزی، همهچیز به وقت کوه است و طبیعت؛ علاقه بیپایانی که ریشه آن به سالهای کودکی او در طرق و کوهرویهایش با پدرش برمیگردد. حضور او در فستیوالی که در همین ماه به مناسبت هفتادمین سالگرد پایان جنگ جهانی دوم به قصد صعود به قله پوبدا برگزار شد، زمینه مصاحبه ما را جور کرد.
- جواد نوروزی کوهنوردی را از چه سالی شروع کرد؟
من از شش، هفتسالگی کوهروی را با پدرم شروع کردم. آن سالها او در کارخانه قندشیرین در طرق کار میکرد و هر جمعه به کوههای اطراف مشهد مثل خلج، خواجهاباصلت و خواجهمراد میرفت.
این برنامه من با پدرم تا دوازده، سیزدهسالگی ادامه داشت ولی از آن به بعد با همکلاسیهایم به کوه میرفتیم. ما پیاده از طرق تا ارتفاعات روبهروی خواجهاباصلت یا خواجهمراد که ادامه قله بینالود هستند، میرفتیم و برمیگشتیم.
- پیاده از خانه تا کوه؟
راه زیادی نبود؛ شاید پنجشش کیلومتر بود. حدود ۳۰ سال پیش طرق هنوز جزو شهر نبود و شهرکی کوچک در حاشیه مشهد محسوب میشد.
- از کودکیتان بیشتر بگویید؟ شما تجربههایی دارید که برای خوانندگان ما جالب است.
من از کودکی کار میکردم. پدرم علاوه بر کار در کارخانه قندشیرین، در کارگاه دروپنجرهسازیاش جوشکاری میکرد. من، پسر بزرگ او بودم و دوست داشتم همیشه در کنارش باشم؛ بههمین دلیل از سال اول دبستان در کنار او کار کردم.
مدرسه که تعطیل میشد، کتاب و دفترم را خانه میگذاشتم و میرفتم کارگاه صنعتی پدرم. آنجا هر کاری که از دستم برمیآمد، انجام میدادم؛ چکش، سیمهای جوش یا هر چیزی که پدرم لازم داشت، به او میدادم.
۱۰ سالم بود که پدرم به جبهه رفت. خاطرم هست دستگاه جوش را میگذاشتم روی کولم و میبردم سر ساختمانها و اسکلت جوش میدادم.
- در دهسالگی! به شما اعتماد میکردند؟
بله. بچههای آن موقع قابل اعتماد بودند (میخندد). خب، من از هفتسالگی در کارگاه پدرم بودم و همه مشتریها من را میشناختند. قبل از اینکه پدرم به جبهه برود، در بعضی زمانها که او نبود، کار مشتریها را راه میانداختم.
- شما گفتید ۲۵ سال پیش وقتی به کوه میرفتید، مردم از سرووضع و بارهایی که همراهتان بود، تعجب میکردند، پس چطور شد که در آن زمان به کوهنوردی روی آوردید؟
درست است. آن سالها حتی لباس کوهنوردها برای مردم تعجببرانگیز بود. کوهنوردهای باسابقه و قدیمیتر از من تعریف میکردند که کولههایشان را در کیسه میگذاشتند تا مردم مسخرهشان نکنند، ولی خوشبختانه حالا مردم خودشان هم به کوه میروند و دیگر خبری از آن نگاههای عجیبوغریب نیست. اگر روز جمعه به ارتفاعات اطراف مشهد بروید، هزاران هزار جمعیت آنجاست.
شهریار شعری دارد که من یک بیت آن را همیشه برای هنرجویانم میخوانم: کوه گر روشن و گر تاریک است/ تا بخواهی، به خدا نزدیک است. به نظر من خدا وقتی انسان را آفرید، علاقه به کوه را هم در نهاد او قرار داد.
- اغراق نمیکنید؟
مثالهایی برایتان میآورم؛ خدا وقتی میخواست با حضرت موسی (ع) صحبت کند، به او گفت به کوه طور بیا؛ چرا نگفت به دریا یا جنگل یا... برود؟ یا پیامبر را در غار حرا و در دل کوه مبعوث کرد و وقتی خواست مخفیاش کند، در کوه پنهانش کرد.
این مثالها نشان میدهد که خدا کوه را مامن آرامش انسان قرار داده است. کوه، تنها محیطی است که انسان در آنجا احساس غرور نمیکند، بلکه بیشتر به ضعف خودش پی میبرد.
- هنوز نگفتید چرا به کوهنوردی روی آوردید؟
بهخاطر ویژگیهایی که این رشته دارد. کوهنوردی همهاش همدلی است. شما در هر رشته ورزشی باید یک نفر را مغلوب کنید تا برنده شوید ولی در کوه اینطور نیست و خلاف آن حتی در مواقعی که شرایط بحرانی میشود، کوهنوردها دست یکدیگر را میگیرند.
شما در هر رشته ورزشی باید یک نفر را مغلوب کنید تا برنده شوید ولی در کوه اینطور نیست
این حس همکاری و همراهی آنقدر قوی است که در صعودهای برونمرزی به کوهنوردی که اصلا او را نمیشناسیم، کمک میکنیم و این رفتار در زندگی و منش کوهنوردها تاثیر میگذارد.
- شما اکنون در منطقه ۸ زندگی میکنید، درحالیکه طرقیها، بیشتر شما را میشناسند و بهعنوان یکی از چهرههای ورزشی موفق محله به شما افتخار میکنند.
طرقیها لطف دارند. بله، من بهدنیاآمده و بزرگشده طرق هستم. به علاوه عضو هیئتمدیریه مجموعه ورزشی شهدای طرق هستم؛ البته قبل از آن هر کار که از دستم برمیآمد، افتخاری انجام میدادم.
- گفتید از کوهنوردان اصیل هستید؛ یعنی پلهپله و از کوهروی که ابتداییترین سطح است، به هیمالیانوردی در حرفهایترین سطح رسیدید. در همین زمینه و از صعودهایی که انجام دادید، بگویید.
کوهنوردی را از کوههای خلج شروع کردم و با قلههای چمن در زشک، شیرباد، بینالود و هزارمسجد ادامه دادم و بعد به قلههای خارج از استان مثل سبلان و سهند و علمکوه و دماوند صعود کردم. شاید بیش از صدبار به جبهه جنوبی دماوند صعود کرده باشم. نسل ما اینگونه کوهنوردی کردند.
- چه سالی و با چه مسئولیتی به تیم ملی دعوت شدید؟
سال ۸۴ و برای صعود به قلهخان تَنگَری سهمیه تیم ملی گرفتیم. مسئولیت من در آن صعود، تصویربرداری بود.
- تصویربرداری هنگام کوهنوردی کار سختی بهنظر میرسد؛ اینطور نیست؟
شاید یکی از سختترین کارهای دنیاست. واقعا کارِ شاقی است. چون در ارتفاع اکسیژن کم است، باید همه حرکتها خیلی آهسته باشد. کوهنوردِ تصویربردار وقتی زیپ کاپشنش را باز میکند و دوربینش را درمیآورد، حداقل ۴۰ درجه ضربان قلبش افزایش مییابد.
- ازچه سالی در صعودهایتان تصویربرداری کردید؟
از سال۱۳۸۲ که نتیجهاش حدود ۶۰۰ ساعت تصویر است.
- این تصاویر پخش شدهاند؟
بخشی از این آرشیو دوازدهساله از شبکههای ۳ و ۴ و استانی پخش شده است.
- نخستین صعود برونمرزیتان در چه سالی و چطور بود؟
سرانجام بعد از سالها صعود سراسری و انفرادی، نخستین صعود برونمرزی را در سال ۱۳۸۴ به قله خان تَنگَری که ۷ هزار و ۱۰ متر ارتفاع دارد، در قالب یک تیم کشوری انجام دادم؛ و از آنجا به بعد پایتان به قلههای سایر کشورها باز شد.
همینطور است؛ قلل آیلند پیک (از رشتهکوه هیمالیا در نپال)، کمونیزم در تاجیکستان، گوکیو، کورژنسکایای در تاجیکستان، لِنین در قرقیزستان، پوبدا، چتریوخ در تاجیکستان، آرارات در ترکیه و...
- کدام مرحله از کوهنوردی که امروز به آن رسیدهاید، روزی برای شما آرزو بود؟
صعود به هیمالیا، مثل تجربه کودکی بود که از مدرسه وارد دانشگاه شده است.
- شما در یکی از صعودهایتان، با مقتدرترین کوهنورد ایرانی که توانست بدون اکسیژن به هیمالیا صعود کند، همراه بودید. از این تجربه بیشتر بگویید.
آن نخستین صعود برونمرزی و شیرینترین صعود عمرم بود. من از مشهد تا کمپ ۲ اورست بهعنوان تصویربردار با مرحوم مهدی عمیدی بودم. من و او و دو آمریکایی و دو هندی و یک اسپانیایی با هم بودیم و مهدی، سرپرست تیم بود.
- چیدمان خانه شما، هم هنری است، هم ورزشی. عکسهای متعددی از کوه و مناظر طبیعی موجود در آن به دیوارها زدهاید، از طرفی میز و صندلیهای چوبی میبینیم که بهنظر میرسد دستساز هستند. سنگها، فسیلها و برخی وسایل قدیمی و حتی ناآشنا، ماجرای اینها چیست؟
خانه من درواقع وعدهگاه کوهنوردی است. من سعی میکنم از هر صعودی، سنگی به یادگار بیاورم. برخی چیزها هم از سفر در کشورهای مختلف است.
- پس کوهنوردی، شما را با فرهنگ سایر کشورها آشنا کرده است؟
همینطور است؛ بهعنوان مثال در فصل بهار از ۵۰ کشور جهان به نِپال میآیند و شما اگر در فروردین یا اردیبهشت آنجا باشید، با فرهنگ حدود ۱۰۰ کشور آشنا میشوید. ما در صعودهای برونمرزی، کوهنوردها را به کشورمان دعوت میکنیم تا به سهند و سبلان بیایند.
- در میان همه عکسهایی که روی دیوارها میبینیم، یکی جلوه ویژهتری از قله کوه را نمایش میدهد. این عکس را خودتان گرفتید؟
خیر. یادگاری یکی از کوهنوردهای بزرگ دنیاست که در سفر پوبدا در سال ۹۱ با امضای خودش هدیه داد. او به ۷۰ قله هفتهزارمتری صعود کرده است.
- چند عکس هم از عباس جعفری به چشم میخورد. فقط میدانم که او کوهنورد است. این عکسها را شما گرفتید؟
خیر. او بزرگترین کوهنوردِ محقق، عکاس و نویسنده ایرانی بود که سال ۱۳۸۹ در رودخانهای در نپال غرق شد.
- گفتید میتوانید ادعا کنید که در مشهد کسی بالاتر از شما نیست؛ امروزِ شما نتیجه چند سال کوهنوردی است؟
۲۵ سال کوهنوردی در همه سطوح. اگر از من بپرسند با کمک چه کسانی به اینجا رسیدهام، میگویم نخست پدرم، بعد حسین امانی، مربیام و رئیس اسبق هیئت کوهنوردی استان.
- در هیئت کوهنوردی هم مسئولیت داشتید؟
۲۲ سال در هیئت کوهنوردی بودم و آخرین سمتم، مسئول کمیته هیمالیانوردی استان بود.
- گویا در هیئت شما هم حرفوحدیث زیاد بود؛ چه سالی استعفا کردید؟
بگذریم؛ سه سال پیش.
- نه به سالهای فعالیتتان در هیئت که حتی زندگی شخصی شما و ازدواجتان را تحتالشعاع قرار داد، نه به این خلوتی فعلی. درحالحاضر چهکار میکنید؟
بهعنوان کوهنورد آزاد فعالیت میکنم. همچنین مربی تیم منتخب کوهنوردی سپاه پاسداران کشور هستم. قرار است امسال با این تیم به قلهای هشتهزارمتری در منطقه هیمالیا برویم.
- راستی چرا در سفری که با مرحوم عمیدی بودید، مجبور شدید از اورست برگردید؟
چون هزینهاش را پرداخت نکرده بودم و مجوز نداشتم.
- گفتید از رسانهها گله دارید؛ گلهتان چیست؟
بله، گله دارم. رسانهها بهشدت فوتبالزده شدهاند و درحالیکه ۶۰ فدراسیون رسمی ورزشی داریم، آنها فقط به یک فدراسیون به طور جدی میپردازند و از کوهنوردی فقط تلفاتش را پوشش دادهاند. سال ۱۳۹۰، مهدی عمیدی بهعنوان نخستین ایرانی توانست بدون اکسیژن به اورست صعود کند که این خبر بازتابی نداشت ولی وقتی مفقود شد و بعد اعلام کردند فوت شده است، همه شبکههای تصویری و روزنامهها آن را پوشش دادند!
پرچم بچههای محک در بدترین و سختترین شرایط به من روحیه داده است و هیچوقت بدون آن صعود نخواهم کرد
- معمولا کوهنوردها در زمان صعود، پرچم کشورشان را به اهتزاز درمیآورند، اما در عکسهایتان دو پرچم دیگر دیده میشود. دلیلش چیست؟
بله. پرچم بیماران سرطانی محک و مجموعه فرهنگیوورزشی شهدای طرق است.
به اهتزاز درآوردن پرچم محک را از صعود اورست شروع کردم. در آن صعود آقای دهقان که از کوهنوردهای تهرانی و فاتح اورست است، با ما بود. او این ایده را به من داد و از آن زمان تاکنون من هر صعودی انجام دادهام، این پرچم را با خودم بردهام.
پرچم این بچهها در بدترین و سختترین شرایط به من روحیه داده است و هیچوقت بدون آن صعود نخواهم کرد. من بعد از هر صعود، عکسی را که با پرچم محک روی قله گرفتهام، برای بچهها میفرستم و از این طریق، آنها را خوشحال میکنم. بردن پرچم مجموعه فرهنگیوورزشی شهدای طرق هم بهدلیل ارادتی است که به طرقیها و شهدای این محله دارم.
* این گزارش سه شنبه، ۱۷ شهریور ۹۴ در شماره ۱۶۰ شهرآرامحله منطقه ۷ چاپ شده است.