محله بهاران

محله
منطقه ۲

بهاران

محله بهاران یکی ازمحله‌های به‌نسبت جدید مشهد است که از حدود سال ۱۳۷۰وارد بافت شهری شد. درگذشته این محله به‌واسطه جوی‌آبی که در آن جریان داشت، به «بند دال»معروف بود.نزدیک و هم‌وزن‌بودن اسامی کوچه‌های فرعی این محله به‌نام‌های نصر، فخر، فجر، فتح و... به‌نوعی هم مزیت است و هم مشکل. 

محله بهاران
رها کردن تحصیل در هند به عشق بچه‌های فیاض‌بخش
ناصر معتمدی که از قدیمی‌ترین و باسابقه‌ترین معلمان آسایشگاه فیاض‌بخش است به خاطر تدریس به این بچه‌ها، از خیر تحصیل در هند گذشت.
فرزانه طالبی ۷ سال اسیر یک حادثه رانندگی شده است
توی راه کمربندم را باز کردم که در شیشه، شیر بریزم و به سگمان بدهم. حیوان بازی‌اش گرفته بود. از عقب خودرو دستش را گذاشت روی چشم‌های همسرم و دیگر نفهمیدم چه شد.
طلایی مسابقات بین‎‌المللی
کیارش صالح‌زاده معتقد است که ورزش هم توانایی‌های جسمی او را بیشتر کرده و هم اخلاق و رفتار جوانمردانه را در وجودش تقویت کرده است.
توانمندان "فیاض‌بخش" مشغول کارند!
کارگاه اشتغال فیاض بخش از ۲۲ سال پیش فعال است و بخش‌های مختلفی برای فعالیت توانیابان دارد.
بهاران؛ محله‌ای با کوچه‌های هم‌وزن
بهاران یکی از محله‌های به‌نسبت جدید مشهد است که از حدود سال ۱۳۷۰ وارد بافت شهری شد.
ویزیت رایگان بیماران نیازمند در مطب پزشک محله بهاران
یکی از افتخارات دکتر مدبر‌عزیزی راه‌اندازی بیمارستانی برای تسهیل پیوند اعضا در کلان‌شهر مشهد است. بیمارستان منتصریه، ملکی وقفی و قدیمی بود. آستان قدس تصمیم می‌گیرد با مشارکت دانشگاه علوم پزشکی آن را به بیمارستانی مبدل کند. از زمان پیشنهاد تأسیس بیمارستان با هدف پیوند اعضا تا زمان بهره‌برداری چهارسال زمان می‌برد. چهارسالی که دکتر مدبر با رایزنی آستان قدس‌رضوی و دانشگاه علوم پزشکی برای احداث و تجهیز این بیمارستان، مسئول نظارت بر ساخت این بنا و پیگیری‌های مرتبط به آن بود.
آسایشگاه فیاض‌بخش، انقلابی در نوانخانه‌ها بود
شادی هنری می‌گوید: پدر برای سامان‌دهی وضعیت نوانخانه شهرداری و احداث آسایشگاه فیاض‌بخش فعلی از جان مایه گذاشت؛ او باوجود معلولیت و شرایط سخت جسمانی 24ساعت شبانه‌روز پیگیر کار ‌ساکنان نوانخانه بود. سپس پیگیر زمینی شد که ازسوی آستان قدس رضوی برای احداث آسایشگاه دراختیار هیئت‌امنا قرار داشت؛ در نوانخانه‌ در کنار دفتر نگهبانی، اتاقی برای خودش درست کرده بود و بسیاری از شب‌ها هم در همان اتاقک می‌خوابید.‌ پدرم آن‌قدر روی هدفش متمرکز شده بود که به وضعیت جسمانی خودش بی‌توجه بود، طوری که درست چند ماه قبل از افتتاح آسایشگاهی که بنا بود مدیرعاملی آن را به عهده بگیرد، در چهل‌و‌هفت‌سالگی فوت کرد.