حسین و عباس، پسران ۲۷ و ۲۵ ساله خانواده اسماعیلی بودند که ۱۳اردیبهشت سال۱۳۶۱ بههمراه شوهرخواهرشان عازم جبهه شدند. هفتروز، از آخرین دیدار آنان با خانوادهشان نگذشته بود که خبر شهادت هر سه را میآورند.
زهرا دهقانی فیروزآبادی تعریف میکند: فاطمه دختر بزرگم وقتی به مدرسه رفت حسین که آن زمان چهارسالو نیم داشت اصرار کرد همراه خواهرش به مدرسه برود. میگفت: اگر من را به مدرسه نفرستی، خودم را آتش میزنم!
پدر شهید احمد تجعفری میگوید: خداوند به من و همسرم صبر داد، طوریکه تا به امروز قطره، اشکی بهخاطر ازدستدادن پسرم نریختهام؛ چون راضی و خرسند به رضای خدا بودهام
شهید حسن محمودی میگفت: غصه نخور مادر من ضدگلوله هستم. تا حالا چند توپ و ترکش در چندسانتیمتری من منفجر شده و من حتی یک خراش هم برنداشتهام.
مصطفی و مجتبی بختی، همان دوبرادر مشهدی هستند که اردیبهشت سال ۹۴، برای دفاع از زینبیه در برابر عناصر تکفیری، راهی سوریه شدند و بعد از ۷۵ روز مبارزه، به آسمان پرکشیدند.
صبح یکشنبه، بیستویکم تیرماه ۱۳۹۴ و درحالی که ۲۵ روز از ماه رمضان میگذشت، جواد کوهساری با خانوادهاش وداع کرد و برای دفاع از حرم اهل بیت به عراق رفت، او تنها ۶ روز بعد در شهر فلوجه به شهادت رسید.
رمضانعلی وقت خداحافظی با دلگرمی بیوصفی گفت: «تا حالا مادرم زنده بود و نمیگذاشت که بروم، اما حالا تو قهرمان منی. از پس همهچیز برمیآیی. مملکت واجبتر از این خانه است.»