کد خبر: ۹۲۱۰
۲۶ تير ۱۴۰۳ - ۱۲:۰۰

تنها سالی بود که شهید صابر زمانی عاشورا تنها به حرم امام رضا(ع) رفت

شهید صابر زمانی هرسال تاسوعا و عاشورا را در حرم می‌گذراند و آن سال هم تاسوعا به همراه همسر و پسر دو ساله‌اش حرم رفته بودند؛ روز عاشورا، اما انگار می‌دانست قرار است اتفاقی بیفتد، تنهای تنها رفت.

عقربه‌های ساعت نزدیک ۲:۳۰ بعدازظهر دوشنبه عاشورای‌۱۴۱۵ برابر با ۳۰ خرداد سال‌۱۳۷۳ خورشیدی را نشان می‌دهد که صدای مهیب انفجار بمب، فضای حرم مطهر رضوی را پر می‌کند. در‌حالی‌که رواق‌ها، صحن‌ها، بست‌ها و اطراف مرقد مطهر هشتمین امام معصوم از جمعیت موج می‌زند و مردم از عشق و ارادت به سالار شهیدان ابا‌عبدا... الحسین (ع)، غرق عزاداری و نوحه‌سرایی‌اند، انفجاری سهمگین همه جا را به لرزه در‌می‌آورد. لحظه‌ای بعد دود غلیظ و بوی خون در فضای سراسر معنویت حرم پخش می‌شود و انبوه متراکم جمعیتی را که مشغول مناجات و عبادت هستند در‌هم می‌پیچد.  

شهید صابر زمانی ۳۲‌ساله، جوان مومن و معتقد هم‌محله‌ای ما نیز بین شهدا بود. به بهانه سالگرد حادثه بمب‌گذاری در حرم ثامن‌الحجج (ع) به دیدار مادر صبور شهید منطقه‌مان، قدسی آذری (زمانی) رفتیم تا به یاد شهدای به‌خون‌خفته حرم حضرت رضا (ع)، با او به گفتگو بنشینیم.

با رویی گشاده و لبخندی که انگار روی لبانش جا خوش کرده، به استقبال می‌آید و ما را شریک خاطرات تلخ و شیرینش می‌کند. خانم آذری که بیشتر اهل محل او را با نام فامیلی همسرش یعنی «زمانی» می‌شناسند، به‌جز صابر که در حادثه بمب‌گذاری سال‌۷۳ حرم امام رضا (ع) او را از دست داده، دارای دو پسر و سه دختر دیگر است و این روز‌ها در همان خانه قدیمی خیابان شهید بخارایی در محله راهنمایی  که می‌گوید یادگار همسر و فرزند شهیدش است، هم‌محله‌ای ماست.

 


مشکلات دیگران بخشی از مشکلات خودش بود

نام فرزند شهیدش را که می‌برم، از جایش بلند می‌شود، با آلبومی پر از عکس‌ها و خاطرات قدیمی باز‌می‌گردد. عکس‌ها را دانه‌دانه نشان می‌دهد و می‌گوید: خدا صابر را که فرزند دوم و پسر اولم بود، سوم تیر سال‌۴۱ به من امانت داد و ۳۰ خرداد ۷۳ در حرم امام رضا (ع) از من پس گرفت.

سادگی و بی‌آلایش بودنش، بین تمام آشنایان، اقوام، دوستان و همکارانش زبانزد بود. از همان بچگی کمک دستم بود. بزرگ‌تر که شد، نه فقط برای من و خانواده، بلکه انگار که مشکلات دیگران، مشکل خودش باشد، از جان و دل برای برطرف‌کردنش مایه می‌گذاشت؛ نمی‌توانست به مشکل کسی بی‌تفاوت باشد.

مکثی می‌کند و ادامه می‌دهد: شاید هم به خاطر همین بود که دستانش لایق گرفتن ضریح امام رضا (ع) در لحظه شهادت شد‌ند. صابر عاشق امام رضا (ع) بود و هرشب جمعه در هر شرایطی که بود، خودش را به زیارت حرم می‌رساند و با حضرت خلوت می‌کرد. توسل به ضامن آهو آغاز تمام کار‌ها و قدم‌های مختلف زندگی‌اش بود و خیلی راحت با آن حضرت حرف می‌زد و از ایشان کمک می‌خواست. 

مادر شهید ادامه می‌دهد: صابر جوشکاری را برای شغلش انتخاب کرد و در کنار آن درس هم می‌خواند. صوتش هنگام تلاوت قرآن شنیدنی بود. نماز و روزه‌اش را پیش از رسیدن به سن تکلیف شروع کرده بود و من به عنوان مادرش شهادت می‌دهم که حتی یک رکعت نماز و یک روز روزه قضا هم نداشت. سبکبال سفر کرد.

خرم از آنم حرمت قتلگهم شد...

صابر، عاشق امام رضا  بود. هرشب جمعه در هر شرایطی که بود، خودش را به زیارت حرم می‌رساند


دستی که بوسه‌گاه زائران عاشق شد

قصه شهادتش را که آغاز می‌کند، صدایش سوز می‌گیرد. می‌گوید: صابر عاشق شهادت بود طوری که گاهی احساس می‌کنم به او الهام شده بود که شهید می‌شود. هرسال تاسوعا و عاشورا را در حرم می‌گذراند و آن سال هم تاسوعا به همراه همسرش که فقط چهار سال می‌شد که با او ازدواج کرده بود و پسر دو ساله‌اش حرم رفته بودند؛ روز عاشورا، اما انگار می‌دانست قرار است اتفاقی بیفتد، تنهای تنها رفت.

این مادر مهربان با چشمانی بارانی ادامه می‌دهد: ساعت ۸ صبح بود که با یک خداحافظی معنادار و فقط با تکان دادن دست از منزل به سمت حرم رفت و دیگر هیچ وقت برنگشت. وقتی از تلویزیون خبر بمب گذاری در حرم را شنیدیم، به دنبال او رفتیم و از بودن کفش‌هایش در کفشداری همیشگی متوجه شدیم که در زمان حادثه در حرم بوده است. بوی خون و سوختگی و دود، فضای حرم رضوی را پر کرده بود. طاقت‌فرسا‌ترین و سوزناک‌ترین بخش کار، جمع‌آوری قطعات ریز‌ریز‌شده گوشت و پوست بدن شهدا و پاک‌سازی حرم مطهر از خون بدن‌های پاره‌پاره آنها بود.

مکثی می‌کند. چشمانش را که می‌بندد و باز می‌کند، قطره اشکی از گوشه چشمش می‌غلتد وقتی به یاد پیکر پاک و دست جدا‌شده پسرش می‌افتد. می‌گوید: بدن تمامی شهدا از شدت انفجار قطعه‌قطعه شده بود، اما بدن صابر تقریبا سالم بود. یکی از دست‌هایش، بر روی ضریح چسبیده بود؛ همان دستی که بوسه‌گاه زائران حرم رضوی شد.

 
راضی‌ام به رضای خدا

وی از دست دادن همسر و شهادت پسر بزرگش در فاصله‌ای نسبتا کوتاه را خواست و حکمت خدا می‌داند و می‌گوید: خداوند متعال بنده‌هایش را آزمایش می‌کند و مرا هم با غم رفتن همسر و فرزندم آزمود. امیدوارم که از این امتحان سربلند بیرون آمده باشم. خواست خدا هرچه که باشد، به آن راضی‌ام و شاکر. صابر هدیه‌ای از سوی خودش بود و هرچند خیلی زود، اما به سوی خودش بازگشت.

 
حضور مقام معظم رهبری، هدیه‌ای از جنس نور

برق شادی چشمانش را نمی‌توان نادیده گرفت، وقتی با قرآنی در دست نزدیک می‌آید و می‌گوید: دوم نوروز سال‌۸۰ بود که خلاف میل باطنی‌ام درِ خانه را به روی میهمانانی ناشناخته باز کردم؛ غافل از اینکه میهمان بزرگی وارد خانه کوچکم می‌شد که دیدنش خود آرزویی است.

او که خود حافظ بخش‌های زیادی از کلام‌ا... مجید و در حال حفظ کل قرآن است، ادامه می‌دهد: مقام معظم رهبری به صورت سرزده و بدون خبر به دیدار ما آمدند و من که تازه از سفر حج برگشته بودم، این ملاقات و شنیدن سخنان و دعوت به صبرشان آن چنان برایم شیرین و آرامش بخش بود که نگرانی از پذیرایی در شأن ایشان را فراموش کردم.

قرآنی که از دست آیت‌ا... خامنه‌ای و مزیّن به دستخط ایشان دریافت کردم، از ارزشمند‌ترین هدایایی است که تاکنون گرفته‌ام و ۱۲ سال است که مانند گرانبها‌ترین دارایی‌ام، از آن مراقبت می‌کنم.

نزدیک به دو دهه است که از ۳۰ خرداد ۷۳ می‌گذرد، اما همچنان مشهد مقدس از وقوع این حادثه داغدار است. هنوز هم یاد شهدای حرم مطهر رضوی به‌ویژه شهید صابر زمانی که هم‌منطقه‌ای و هم‌محله‌ای ماست، زنده و جاری است.



* این گزارش شنبه  یک تیـر ۹۲ در شماره  ۶۰ شهرآرا محله منطقه یک چاپ شده است.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44