مادر شهید - صفحه 17

کوکب خانم هنوز بی‌قرار یوسفش است
«کوکب قربانعلی» مادر شهید «یوسف کامیاب» تنها دارایی‌اش یک تخت و یک چمدان لباس است که گوشه سالن پذیرایی منزل دخترش گذاشته و مدت‌های مدید است که از دار دنیا میم مالکیت را فقط به لباس‌ها و فرزندانش می‌دهد و بس!
تلاش خانم «خانه یکی» برای رونق خانه خدا
جلسات ثابت «ثریا خانه یکی» در سیدی و طرق زبانزد مردم محله است تا آنچه آموخته را به شاگردانش هم آموزش دهد. او دستی بر نوشتن هم دارد و ۴ جلد کتاب نوشته که یکی از آن‌ها داستان زندگی خودش است.
گفته بودند بچه احمدآباد به درد جبهه نمی‌خورد!
سیدصادق قلمشاهی را باید یک بچه پولدار احمدآبادی خواند؛ بچه‌پولداری خوش‌تیپ و شوخ‌طبع. نوجوانی که وقتی برای ثبت‌نام جبهه رفت، گفته بودند بچه احمدآباد به درد جبهه نمی‌خورد.
شهربانو، همسر و مادر ۲ شهید، خودش جانباز است
رمضانعلی وقت خداحافظی با دلگرمی بی‌وصفی گفت: «تا حالا مادرم زنده بود و نمی‌گذاشت که بروم، اما حالا تو قهرمان منی. از پس همه‌چیز بر‌می‌آیی. مملکت واجب‌تر از این خانه است.»
غلامحسین مرد خانه بود
مادر شهید شاهی می‌گوید: غلامحسین از سیزده‌سالگی به جبهه رفت. به بهانه کارنامه تحصیلی پایان سال، امضای من را گرفت و رفت. هنوز کارنامه‌اش را دارم.
درد هجران دو شهید بر دوش مادر
شهربانو سلیمانی که دو فرزند شهید دارد و یک جانباز می‌گوید: چه دلی داشتم که جواد و مهدی و محمود هر‌سه با هم به خط مقدم رفتند. انگار یکی چنگ می‌انداخت توی قلبم و فکر و خیال دست از سرم بر‌نمی‌داشت.
دستمالی که به باباعلی داده بودم، هنوز دور مچش بود
مادر شهید می‌گوید: یک روز با یکی از شهدا درد‌دل کردم و گفتم درست نیست منِ مادر این‌طور سر‌درگم باشم و پسرم جا و مکان نداشته باشد. به یک هفته نکشید که گفتند پیکرش پیدا شده است.