مادر شهید

برکت 25ساله، میهمان خانه حسنی‌کارگر
صحبت از جلسه قرآنی است که دو کودک سیزده و ده‌ساله با پشتیبانی مادر به راه انداخته‌اند و اکنون پس از 25سال برپایی، جوان برومندی شده است که همه مشهد و جهان اسلام آن را می‌شناسند. دورهمی قرآنی که در ته یک کوچه بن‌بست راهگشای بسیاری از قرآن‌دوستان شده است تا در مسیر این کتاب آسمانی قدم بگذارند.
 راسته مشاغل خدماتی
روزگاری در کوچه چمن59 خبری از آسفالت، جوی و جدول نبود و اینجا سراسر باغ‌های بزرگ انگور، توت، سیب و... بود که کوچک‌ترینش شش‌هکتاری بود و میوه بسیاری از میوه‌فروشی‌های شهر از همین باغ‌ها تأمین می‌شد. بعدها در انتهای این کوچه کارگاه‌های کوچک و بزرگ زهتابی، حلاجی، پنبه‌زنی و دباغی راه افتاد که اکنون اثری از آن‌ها نیست.باغ‌های میوه و کارگاه‌های بزرگ صنعتی و سنتی آن دوران در این گذرگاه حالا جایشان را به خانه‌های مسکونی، خراطی، 15مغازه مختلف تعمیرات لوازم خانگی، دوچرخه، کفش و... داده و راسته مشاغل خدماتی را سر و شکل داده است.
حاج تقی، کوچه‌ای که نیازمندان از آن نا امید باز نمی‌گشتند
پیشینه این نام در این کوچه تاریخ بلند‌بالایی دارد و به اواخر دوره قاجار می‌رسد. در آن سال‌ها حاج‌تقی و برادرش از سمنان راهی مشهد شدند و در نوغان و طبرسی تجارتخانه پوست و پشم راه‌ انداختند. حاج‌تقی پس از ازدواج با مرواریدخانم که فرزندی برایشان نداشت، در همین خیابان خانه بزرگی ساخت؛ خانه‌ای که درش به روی نیازمندان باز بود. به همین دلیل وقتی مردم می‌خواستند نشانی بدهند، نام «حاج‌تقی» را می‌آوردند که آشنای مشهدی‌ها بود.
کوچه‌ای فرسوده اما پرظرفیت
کوچه بوکانی5 یکی از معبرهای فرعی خیابان پنجتن45 است. در میانه کوچه خانه‌های سازمانی شهرداری به چشم می‌آید که جریان استقرار ساکنان آن به ساخت طرح کمربند سبز مشهد (صدمتری شهیدبابانظر) در دهه 70 برمی‌گردد. مدیریت‌شهری آن زمان مجبور شد در عوض منازل مسکونی که در طرح قرار گرفتند، به مالکان جای اسکان بدهد و خانواده‌ها به این محدوده منتقل شده‌اند. بافت فرسوده و قدیمی این کوچه و کوچه‌های هم‌جوار ایجاب می‌کرد به‌دلیل کم‌کردن خطرات احتمالی، خانه داوطلبان هلال‌احمر(سال 1389) پا بگیرد.
پسرم گز می‌خرید و به دیدار مجروحان انقلاب می‌رفت
پسرم، جواد هم همیشه راهی تظاهرات می‌شد. او خیلی تلاش می‌کرد که حواسش به مردم تظاهرکننده هم باشد. بیشتر پول‌هایش را صرف خرید دستمال و آبلیمو می‌کرد تا زمانی که در درگیری‌ها گاز اشک‌آور می‌زدند، از آن‌ها استفاده کند. یک بار هم که به بیمارستان امام رضا (ع) تیراندازی شده بود، جواد کلی گز خرید. به خانه آمد و همه ما را جمع کرد که به دیدن مجروحان حادثه برویم. اعتقاد داشت که باید اعضای خانواده‌اش بدانند و ببینند که رژیم منحوس چه بر سر مردمانش می‌آورد.
نان‌آور خانه بود، قهرمان محله شد
شهید علی‌اکبر عباسی که اصالتی بیرجندی دارد سال ۱۳۵۳ در محله کلاته‌برفی (اکبرآباد) به دنیا می‌آید و از همان دوران کودکی با کارکردن به حمایت از خانواده می‌پردازد. او در اواخر جنگ یعنی سال 1367 به جبهه کردستان اعزام شد و بعد از پایان جنگ هم برای دفاع از مرزهای غربی کشور درهمان مناطق می ماند. دشمنان منافق در یکی از شبیخون‌های شبانه که قصد ورود به داخل کشور را داشتند، با نیرو‌های نظامی مرزی کشورمان که علی‌اکبر نیز جزو آنان بود در منطقه حسینیه اهواز درگیر می‌شوند. در جریان این درگیری علی‌اکبر مورد اصابت گلوله قرارگرفته و در سال ۱۳۶۹، دو سال بعد از پایان جنگ به شهادت می‌رسد.
مادر شهید «مجید توکلی‌نژاد» با دستان خودش فرزندش را به خاک سپرد
شنبه برای وداع آخر با مجید به معراج شهدا رفتم، درست مثل همین روزها بود اواخر دی‌ماه 1365 در کش‌وقوس عملیات کربلای5. سر تا پایش را بوسیدم، می‌دانستم این آخرین بوسه‌های یک مادر بر صورت فرزندش است. می‌دانستم او امانتی از جانب خداست، پس روز خاک‌سپاری به داخل قبر رفتم و با دستان خودم امانت را به صاحبش پس دادم. این گوشه‌ای از خاطرات زهرا کشیک‌نویس رضوی، مادر شهید مجید توکلی‌نژاد است که از جگرگوشه‌اش برایمان تعریف می‌کند. فرزندی که آمدنش 23آذر 1345 و رفتنش 23دی‌ماه 1365 بود.