مادر شهید - صفحه 16

خلعت فرزندم را در آب سناباد می‌شستم
مادرشهید محمدرضا مجربی از ساکنان قدیمی سناباد می‌گوید: از روی ناآگاهی لباس‌های بچه‌ام را در آب قنات سناباد می‌شستم تا اینکه یک شب خواب دیدم می‌گویند در این آب حضرت‌رضا(ع) را غسل داده‌اند، دیگر لباس‌های بچه‌ات را نشور.
مادر شهیدان اسماعیلی در یک شب ۳ داغ دید
حسین و عباس، پسران ۲۷ و ۲۵ ساله خانواده اسماعیلی بودند که ۱۳‌اردیبهشت سال‌۱۳۶۱ به‌همراه شوهرخواهرشان عازم جبهه شدند. هفت‌روز، از آخرین دیدار آنان با خانواده‌شان نگذشته بود که خبر شهادت هر سه را می‌آورند.
شهید حسین شیروان‌اول از چهارونیم‌سالگی به مدرسه رفت
زهرا دهقانی فیروزآبادی تعریف می‌کند: فاطمه دختر بزرگم وقتی به مدرسه رفت حسین که آن زمان چهارسال‌و نیم داشت اصرار کرد همراه خواهرش به مدرسه برود. می‌گفت: اگر من را به مدرسه نفرستی، خودم را آتش می‌زنم!
احمد، خمس پسرانمان بود!
پدر شهید احمد تجعفری می‌گوید: خداوند به من و همسرم صبر داد، طوری‌که تا به امروز قطره، اشکی به‌خاطر ازدست‌دادن پسرم نریخته‌ام؛ چون راضی و خرسند به رضای خدا بوده‌ام
شهید حسن محمودی را به نام «سرباز ضدگلوله» می‌شناختند
شهید حسن محمودی می‌گفت: غصه نخور مادر من ضدگلوله هستم. تا حالا چند توپ و ترکش در چندسانتی‌متری من منفجر شده و من حتی یک خراش هم برنداشته‌ام.
بخت عجیب برادران شهید بختی
مصطفی و مجتبی بختی، همان دوبرادر مشهدی هستند که اردیبهشت سال ۹۴، برای دفاع از زینبیه در برابر عناصر تکفیری، راهی سوریه شدند و بعد از ۷۵ روز مبارزه، به آسمان پرکشیدند.
جواد کوهساری ۶ روز بعد از اعزام در فلوجه به شهادت رسید
صبح یکشنبه، بیست‌ویکم تیرماه ۱۳۹۴ و درحالی که ۲۵ روز از ماه رمضان می‌گذشت، جواد کوهساری با خانواده‌اش وداع کرد و برای دفاع از حرم اهل بیت به عراق رفت، او تنها ۶ روز بعد در شهر فلوجه به شهادت رسید.